شيوههاي توجه دادن به فاعل حقيقي هنگام تدريس
1401/10/18 16:15فصل قبل
حال که ضرورت و برخي فوايد توجه به فاعل حقيقي معلوم شد اين سؤال مطرح ميشود که چگونه دانشجويان را به فاعل حقيقي توجه دهيم؟ لازم به ذکر است چگونگي توجه دادن به فاعل حقيقي به سليقه استاد و توان او و همچنين شرايط کلاس بستگي دارد، اما در اينجا برخي از شيوهها بهعنوان نمونه ذکر ميشود. اميد است انشاءالله مفيد واقع شود.
1- تدريس علم فيزيک با رويکرد مطالعه کتاب آفرينش
استاد ابتداي ترم و گاهي دراثناي ترم، خاطرنشان کند که ما در اين رشتة علمي و کلاس درس، کتاب آفرينش خدا را مطالعه ميکنيم. حقيقت اسلامي سازي دانشگاه ها هم همين است که علم را به حريم هندسه معرفت ديني راه دهيم و طبيعت را خلقت ببينيم. بايد عنوان «خلقت» جايگزين عنوان «طبيعت» شود، و به عنوان خالق که مبدأ هستي توجه شود، و همچنين هدف خلقت که پرستش خداوند و گسترش عدل و داد است به عنوان هدف نهايي منظور شود.[1]
بنابراين اسلامي شدن دانشگاهها به اين معني است که جهانبيني الهي بر علوم حاکم شده و علوم به تفسير خلقت خداوند بپردازند. مشکلي که وجود دارد اين است که متون درسي سکولار است و در آن خداوند نقشي ندارد. در متون علمي بهجاي اينکه گفته شود «خدا چنين کرد» «خدا چنان کرد» همهجا گفتهشده است: «اينچنين بود» «اينچنين شده است» «اينچنين خواهد شد.»
درصورتيکه بايد گفته شود که اولاً چه کسي اين کار کرده است؟ و ثانياً براي چه اين کار را کرده است؟ اگر چنين ديدگاهي بر علوم حاکم شود، اين علوم افراد را به خداوند متعال متوجه خواهد نمود. در اين صورت ديگر لازم نيست به دانشجويان گفته شود در دعاي توسل و دعاي کميل شرکت کنند بلکه دانشجويان خود اهل توسل و اهل دعاي کميل ميشوند. لازم نيست دختر و پسر را از هم جدا نمود بلکه آنها خود بنا به آية «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِم» حريمها را رعايت ميکنند.»[2]
2-در مواقع مناسب در توضيح هر رويدادي به لطف و قدرت خدا اشاره نمايد.
در هنگام بيان مطلب درسي، هرگاه به شگفتيهاي آفرينش رسيد با گفتن جملهاي کوتاه دلها را متوجه قدرت خدا کند. در بين افراد مؤمن مرسوم است هنگام برخورد با چنين مواردي ناخودآگاه ميگويند: اللهاکبر يا سبحانالله؛ همين کلام کوتاه ميتواند دل دانشجو را متوجه خدا کند.
بهعنوانمثال: زماني که مدرّس مبحث نيروي پسکشي را توضيح ميدهد بجايي ميرسد که بيان ميکند: اين نيرو باعث ميشود اجسامي که سقوط ميکنند (مانند دانههاي باران يا تگرگ) پس از طي مسافتي شتابشان صفر شود و با سرعت ثابت سقوط کنند، اين لطف و حکمت خداست؛ در غير اين صورت سرعت اين دانهها در سطح زمين به حدّي ميرسيد که موجب خسارتهاي شديد ميشد.
3-گاهي بهتناسب مطالب درسي جملاتي از بزرگان علم فيزيک که به نقش خدا توجه شده است گفته شود.
بهعنوانمثال فرض کنيد درس در مورد گرانش باشد و ثابت جهاني گرانش و نيروي گرانشي بين ستارگان و سيارت باشد. ميتوان به سخن پروفسور فريمن دايسون[3] فيزيکدان و از اساتيد برجسته دانشگاه پرينستون اشاره کرد که ميگويد:
«وقتي جهان را در نظر گرفته و بسياري از حوادث فيزيکي و ستارهشناسي را ميبينيم که به نفع ما دستبهدست هم دادهاند؛ تقريباً به نظر ميرسد که گويي جهان به مفهومي بايد از قبل ميدانسته که ما به آن پا ميگذاريم. اين موضوع ما را به نسخه قوي اصل انساننمايي[4] رهنمون ميسازد که ميگويد: تمام ثابتهاي فيزيکي جهان بهدقت انتخابشدهاند تا زندگي در جهان ما ممکن شود.»[5]
اگر نيروي هستهاي که پروتونها و نوترونها را در کنار هم نگه ميدارد کمي ضعيفتر از مقدار فعلي ميبود، هرگز اتمي تشکيل نميشد، و اگر کمي قويتر ميبود پروتونها به هم نزديکتر ميشدند، و در هر دو صورت ستارگان پايدار، و ترکيباتي چون آب به وجود نميآمد.[6]
اصل آنتروپيک قوي با توجه به تبيين ظرافتها و ثوابت کيهاني براي پيدايش جهان و انسان به قدري بر وجود خالقي آگاه دلالت دارد که فرد هويل کيهانشناس مطرح بريتانيايي ميگويد: احتمال اينکه هزار آنزيم متفاوت در طي چندين ميليون سال عمر زمين به نحوي هماهنگ به هم بپيوندند که يک سلول زنده تشکيل شود يک در 1040000 است،[7] به همين خاطر از نظر هويل اعتقاد به تحقق جهان بهصورت تصادفي و بدون طراحي پيشيني مانند به وجود آمدن يک هواپيماي بوئينگ 747 از طريق وزش يک باد بر روي انبار آهنآلات قراضه است،[8] هويل اذعان ميکند که هيچ مسئلهاي چون اين اصل الحاد او را نلرزانده است.[9]
به همين خاطر است برخي انديشمندان معتقدند فيزيک بعد از يک دوره جدايي از دين، بار ديگر دارد به سمت دين باز ميگردد، به عنوان مثال جان اف هات مينويسد: «اگرچه پايههاي فلسفههاي مادي گرايانه از فيزيک کلاسيک در قرن هفدهم نشئت گرفت، اما امروز همين فيزيک مهمترين چالشها را در برابر ماديگرايان قرار ميدهد، امروز فيزيک و نجوم با مفاهيمي سروکار دارند که لااقل بهطور ظاهري با تعابير ديني همخواني بيشتري دارند.[10]
4- ذکر فاعليت خداوند در گزارههاي علمي
يکي ديگر از روشهاي توجه دادن به فاعل حقيقي آن است که در گزارههاي علمي بهجاي اينکه گزارهها بهصورت مجهول بيان گردد، بهصورت معلوم بيان شده و به خدا نسبت داده شود. البته به شرطي که مطلب علمي قطعي بوده و استناد آن فعل به خداوند بياشکال باشد. بهعنوانمثال بهجاي آنکه گفته شود:
بهجاي جمله: «نيروي گرانشي بين دو جسم مانند ماه و زمين، شامل کنش و اندرکنشي است که دو جسم از راه دور به هم وارد ميکنند.» گفته شود: «خداوند جهان را بهگونهاي خلق کرده که دو جسم مثل زمين و ماه بدون اينکه باهم در تماس باشند به هم نيرو وارد ميکنند.» يا بهجاي جمله: «در اطراف زمين ميدان مغناطيس وجود دارد و اين مانع رسيدن طوفانهاي خورشيدي به زمين است.» گفته شود: «خداوند زمين را بهگونهاي خلق کرده که در اطراف آن يک ميدان مغناطيس ايجاد شده و اين ميدان مانع رسيدن طوفانهاي خورشيدي به سطح زمين ميشود.» و يا بهجاي جمله: «طبق قانون بقاي جرم و انرژي، مقدار جرم و انرژي در تمام جهان ثابت است.» گفته شود: «در جهان خلقشده توسط آفريدگار قانون بقاي جرم و انرژي حاکم است.»
تدريس بر اساس پيشفرضهاي توحيدي و پرهيز از پيشفرضهاي غيرتوحيدي
در نوشتار ما؛ پيشفرض، بخشهاي نامرئي و ناپيداي علم است که در شکلگيري محتواي علم و رشد رشته علمي مؤثر است و گزارههاي علمي بر اساس آن ساخته ميشود. تحقيقات و سخنان علمي يک دانشمند لزوماً داري يکي از اين دو پيشفرض است: الف) وضعکننده قوانين علمي حاکم بر هستي، خدا است ب) وضعکننده اين قوانين، خدا نيست. به بياني متفاوت: در حالت الف پديدهها را بايد به خدا نسبت داد و در حالت ب پديدهها را نبايد به خدا نسبت داد. براي آنکه مسير علم مسير صحيحي باشد بايد پيشفرض صحيحي را انتخاب کرد که به اعتقاد خداباوران پيشفرض صحيح، پيشفرض توحيدي است. در اين خصوص دکتر گلشني ميگويد:
«... در آموزش دانشگاهي ما، به صورت ظاهر فقط بعد علمي قضايا منتقل ميشود؛ اما درواقع جريانهاي نهان فلسفي همراه با آموزشهاي دانشگاهي منتقل ميشوند و اينها هستند که در شکلگيري تفکر سکولاريستي نقش عمده داشته و دارند.»[11]
علم بهخوديخود پيشفرض ندارد؛ اما تفسير نتايج حاصل از تجربيات علميِ فيزيکدانان نشئت گرفته از پيشفرض آنها است يا مواقعي که تجربه ممکن نباشد و دانشمندان از فرضيات و مدلهاي رياضي کمک ميگيرند، ارائه اين فرضيهها و نظريهها ميتواند متأثر از پيشفرض توحيدي يا غيرتوحيدي باشد.
بهطور مثال نظريه وحدت نيروهاي هستهاي قوي، هستهاي ضعيف و الکترومغناطيس توسط سه فيزيکدان به نامهاي عبداسلام، واينبرگ[12] و گلاشو[13] مطرح شد و منجر به دريافت جايزه نوبل توسط آنها گرديد؛ اما هدف از دنبال کردن اين موضوع در هرکدام متفاوت است که به پيشفرضهاي آنها برميگردد. عبدالسلام که فردي موحد بود وحدت نيروهاي طبيعت را نشانهاي از وحدت تدبير و درنتيجه وحدت مدبر ميداند، اما واينبرگ که فردي غير موحد است وحدت بخشي نيروها را در جهت ساده شدن قوانين فيزيکي ميدانست وگرنه اين جهان ازنظر او چيزي جز نقاط پراکنده نيست.[14] فيزيکدانهايي که پيشفرض غيرتوحيدي دارند بيشتر طرفدار نظريه جهانهاي موازي هستند. درواقع اين افراد براي اينکه جهان را آري از خالق معرفي کنند نظريه جهانهاي متعدد را مطرح ميکنند.[15]
علاوه بر پيشفرضهايي چون فهمپذير بودن طبيعت که در همه علوم کاربرد دارد، هر علمي نيز بهتناسب، پيشفرضهايي براي خود دارد. بهطور مثال بنا به نظر دکتر گلشي برخي پيشفرضهاي به کار گرفتهشده در کيهانشناسي متداول چنين است: فيزيک محلي[16] در همه زمانها و مکانها اعتبار دارد؛ موضع ما در جهان يک موضع خاص نيست (اصل کيهانشناختي)؛ جهان را ميتوان يک پيوستار فضا زماني چهاربعدي در نظر گرفت؛ انتقال به نور قرمز و اصل کهکشانها ناشي از انبساط جهان است.[17]
بنابراين پيشفرضها در زمينههاي مختلف نقش دارند که دکتر گلشني بهطور مبسوط به آن پرداخته است و در پيوست ب به گزيدهاي از آنها اشاره ميشود.
در ادامه برخي از پيشفرضهايي که ميتواند توحيدي يا غيرتوحيدي باشد بهعنوان نمونه ذکر ميشود.
1- خاصيت اشياء
آيا خواص مواد جزء ذات آنها است؟ در نگاه الهي و غير الهي سخن از خاصيت اشيا است؛ اما اينکه اين خاصيت از کجا نشئت گرفته است، مورد اختلاف خداباوران و خداناباوران است.
خداناباوران مدعياند اين خواص، جزء ذات اشياء است و نياز به علت ندارد اما خداباوران معتقدند خواص اشياء ذاتي باشد يا نباشد، وابسته به خداوند است، چون موجودي که در ذاتش نيازمند و وابسته به علت است، نميتواند در اوصاف و افعالش بينياز از او باشد.
توسط خداوند در آنها قرار دادهشده است. ناگفته نماند گروه ديگري نيز اين موضوع را مسکوت ميگذارند و در بيان گزارههاي علمي به آن اشارهاي نميکند. امروزه ديدگاه حاکم بر محيطهاي علمي اين ديدگاه است که به آن سکولاريسم ميگويند.
در توحيد افعالي، خواص در اشياء وجود دارد اما «به اذن الله». آتش نميسوزاند مگر به اذن خدا و اين است حقيقت «لاحول و لا قوه الا بالله». يک مدرّس بايد در تدريس خود دانشجو را به اين معرفت برساند که «لامؤثّر في الوجود الّا اللّه» و همهچيز را مستند به اراده حقّ بداند. نتيجه اين حقيقت آن است که بروز خاصيت اشياء به اذن خداست و اگر او نخواهد خاصيت جسم بروز نميکند بهعنوانمثال در بحث ترموديناميک گرما از جسم با دماي بيشتر به جسم با دماي کمتر منتقل شود که اين انتقال انرژي ميتواند منجر به سوختگي، ذوب و ... شود اما اگر خدا بخواهد اين خاصيت تحت تأثير موانعي که بشر از آنها آگاه نيست بروز و نمود نخواهد داشت، همانگونه که آتشبر حضرت ابراهيم g اثر نکرد.
مثال ديگر نابودي لشکر سوارهنظام ابرهه با اجرامي کوچک بود که از دهان پرندگان رها شدند، که اگرچه اين اجرام کوچک در حين سقوط از ارتفاع کم حتي اگر تحت تأثير نيروي پسکشي هم نباشند، بازهم به علت جرم کوچکشان انرژي جنبشي زيادي نخواهند داشت، اما ميتوان اين احتمال را داد که به امر قادر متعال حتي سنگريزهها نيز ميتوانند آنچنان انرژي را با خود حمل کنند که منجر به از بين رفتن کامل يک لشکر سوارهنظام (مثل لشکر ابرهه) گردند، البته در کيفيت تأثيرگذاري اين اجرام بر لشکر ابرهه و نابودي ايشان احتمالات ديگري نيز قابل طرح است.
نمونة ديگر اينکه اگر سطحي که نيرو بر آن وارد ميشود کوچک شود بهتبع آن در نيروي ثابت فشار بيشتر ميشود، يعني يک چاقو با لبة تيز ميتواند به پوست بدن انسان آسيب جدي وارد کند، ولي اگر امر خالق بر اين نباشد که خاصيت فوق بروز کند گردن اسماعيل از چاقوي ابراهيم جان سالم به درميبرد.
2- ابزار شناخت
نوع نگرش نسبت به نظام هستي يا به تعبير ديگر اساسِ شناختشناسي، جهانشناسي و انسانشناسي افراد و مکاتب متفاوت است. ابزار شناخت براي بعضي به حس و تجربه محدود و نظام هستي فقط در عالم طبيعت و دنياي مادي خلاصه ميشود؛ ولي براي دستهاي ديگر، ابزار معرفت به حس و تجربه محصور نيست، بلکه افزون بر حس و تجربه، عقل، شهود و وحي را نيز شامل ميشود.
يکي از انواع مددهاي غيبي، الهامات و اشراقاتي است که احياناً به دانشمندان ميشود و ناگهان دري از علم به روي آنها گشوده ميشود و اکتشافي عظيم رخ ميدهد.
ممکن است بسياري از افراد گمان کنند که اين سخن که برخي از دانشها از طريق الهام به بشر القاء ميشود امروز کهنه شده است و طرفداراني ندارد؛ در جهان امروز مبدأ و منشأ دانش را صرفاً حواس ظاهره بهوسيلة مشاهدة عيني و تکرار مشاهده و تجربه ميدانند و بهجز آن به چيزي معتقد نيستند؛ ولي اينطور نيست. امروز جمع بسياري از دانشمندان، بسياري از فرضيّهها را نوعي الهام به دانشمند تلقّي ميکنند. الکسيس کارل[18] زيستشناس فرانسوي و برنده جايزه نوبل در کتاب انسان موجود ناشناخته يکي از طرفداران نظرية اشراق و الهام است. او ميگويد: «بهيقين اکتشافات علمي تنها محصول و اثر فکر آدمي نيست. نوابغ علاوه بر نيروي مطالعه و درک قضايا، از خصايص ديگري چون اشراق و تصوّر خلاقه برخوردارند، بهوسيلة اشراق چيزهايي را که بر ديگران پوشيده است مييابند و روابط مجهول بين قضايايي که ظاهراً باهم ارتباطي ندارند ميبينند و وجود گنجينههاي مجهول را به فراست درمييابند و بدون دليل و تحليل آنچه را دانستنش اهميت دارد ميدانند.»[19]
اديسون يکي از مخترعين بزرگ جهان ميگويد: «خلاقيت يعني يک درصد الهام، و نودونه درصد عرق ريختن»[20] اين جمله نشان ميدهد که الهام نيز بهعنوان جرقه اوليه يا نقطه آغاز يک پژوهش علمي جايگاه ويژهاي حتي در علوم تجربي دارد.
ابنسينا معتقد است که چنين قوّهاي با شدت و ضعف متفاوت در بسياري از افراد وجود دارد؛ که از برخي سخنان او استنباط ميشود که خودش نيز از اين قوه برخوردار بوده است. البته شکوفاندن اين قوه راههايي دارد که بهترين آنها خودسازي و ارتباط با خداست. نمازخواندن بوعلي سينا جهت رفع مشکل در درک مسائل علمي ازجمله موارد عملي بحث فوق است.
انيشتين نيز به شهود (الهام) معتقد بود. در کتاب خلاصه فلسفي نظريه اينشتين تصريح ميکند که فرضيههاي بزرگ دنيا همانهايي است که در يکحالتي به ذهن دانشمند الهام شده است (گاهي تعبير به الهام و اشراق ميشود) و ضمن تجربه پي بهدرستي آن ميبرد.[21]
البته طبيعي است که تناسب بين موضوع و روش اقتضا ميکند که راه اصلي در مطالعات فيزيکي همان تجربه باشد، آنچه بيان شد صرفاً در رد ديدگاهي بود که روشهاي بحث را در روشهاي تجربي منحصر ميسازد.
برخي از دانشمندان تجربي نهتنها اعتبار روشهاي غيرتجربي در فيزيک، بلکه حتي در متافيزيک را هم بر نميتابند، و اصرار بر بهکارگيري روشهاي فيزيکي در خصوص گزارههاي متافيزيکي دارند که اين خطاي معرفتشناختي از عمدهترين دلايل الحاد در فضاي فکري غرب است.
به عنوان نمونه استيون هاوکينگ فيزيکدان معاصر در ابتداي کتاب طرح بزرگ اعلام ميکند پرسشهايي ازجمله اينکه «ما از کجا آمدهايم» و «آيا به خالق نياز داريم؟» پرسشهايي هستند که فلسفه براي پاسخگويي به آنها مُرده است و علم پاسخ دادن به آنها را بر عهده گرفته است.[22] در حالي که اساساً تعيين قلمرو براي علوم يک بحث فلسفي است نه تجربي، و ورود به اين مباحث فلسفه ورزي است ولو آنکه نام تجربه بر آن بنهيم.
3- جايگاه و ارزش انسان
دو مقوله در عرصه انسانشناسي از اهميت ويژهاي برخوردار است:
يکي کرامت انسان، و ديگري اختيار و عملکرد اوست
در بحث جايگاه و ارزش انسان دو پيشفرض، باعث ايجاد دو نگاه در مورد انسان شده است؛ اگرچه هر دو تفکر انسان را داراي يک منزلت برتر در جهان ميدانند اما در يکي انسان موجودي خودبنياد و محوري در جهان در نظر گرفته ميشود که البته پيدايش تفکراتي چون داروينيسم از اين منزلت کاسته، و اين برتري را در حد يک برتري ژنتيکي تنزّل داده است و زمينهاي شده است تا تفکرات پوچگرايانه حتي نگرشهاي اومانيستي و انسان محورانه را نيز تضعيف کنند. در نگاه ديگر اين برتري منتسب به خداوند است، يعني خداوند است که انسان را اشرف مخلوقات و خليفه خويش در زمين قرار داده است.
تفاوت رفتاري که از اين دو نگاه حاصل ميشود اين است که در نگاه اول انسان موجودي آزاد از هر قيدوبندي است، اما در نگاه ديگر انسان موجودي تکليف مدار است، بديهي است موجودي که در وجودش محدود است نميتواند در آزادي نامحدود باشد. اين تکليف مداري البته در راستاي رشد و تکامل انسان بوده و به آزادي معنوي منتهي خواهد شد، برخلاف آزادي حيواني که فرجام آن اسارت نفس خواهد بود همانطور که قرآن کريم ميفرمايد: « أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ [23]؛ آيا ديدي کسي را که هواي نفسش را معبود و خداي خود برگزيده است؟»
اين دو نگاه متفاوت، باعث تفاوت در کاربرد علومي مانند فيزيک ميشود. اگر انسان خودش را خليفهالله و تکليف مدار بداند، علوم و تکنولوژي هستهاي را براي اهدافي خداپسندانه چون توليد انرژي، توليد راديو دارو، دستگاههاي تصويربرداري هستهاي و ... به کار ميگيرد، و در غير اين صورت اگر خويش را موجودي خودبنياد و بنده خويشتن بداند، خط قرمزي در برابر تمايلات دروني خويش نداشته و نتيجه چنين علمي ميتواند به ساخت بمب هستهاي و مانند آن منتهي شود.
4- آفرينش يا پيدايش؟
از ديرباز اين سؤال مطرح بوده است که آيا عالم طبيعت خالقي آگاه دارد، يا خودبهخود به وجود آمده است؟ در اين مسئله شکي وجود ندارد که قوانين ظاهري حاکم بر جهان، قوانين طبيعي ازجمله قوانين فيزيک هستند، و همين امر موجب شده است بخشي از دانشمندان تجربي با نگاهي انحصارگرايانه، جهان را در همين قوانين منحصر نموده و فاقد آفريننده فوق طبيعي بدانند، طبق چنين نگرشي جهان و قوانين آن کاملاً تصادفي تحقق يافته و هيچ هدفي را دنبال نميکنند. اما اگر انسان بينش عقلي را جايگزين بينش تجربي محض بداند، ميفهمد که خدا با تجربه قابل انکار نيست، همانطور که قابل اثبات نيست، چون اساساً از قلمرو تجربه خارج است.[24] بنابراين در نگرش کلان و هستي شناسانه و طبق براهين اثبات خدا، بايد به جهان مادي نيز نگاهي فرامادي و الهي داشت.
اگر دانشمند علم فيزيک چنين نگاهي داشته باشد، همهچيز را به خدا نسبت ميدهد و وضعکننده قوانين فيزيک را خداوند متعال ميداند؛ بنابراين در تدريس با جهتگيري الهي، مدرّس تمام قوانين فيزيک را فعل خداوند ميداند و فاعل را معرفي ميکند، علاوه بر آن که اين قوانين و جهان هستي را هدفمند خواهد دانست.
اگر خواسته باشيم علوم تجربي و متون درسي دانشگاهها رنگ و بوي الهي و اسلامي بگيرد به تعبير آيت ا... جوادي آملي بايد عنوان «طبيعت» برداشته شود و بهجاي آن عنوان «خلقت» قرار گيرد؛[25] يعني مثلاً وقتي استاد در مورد وجود نيروي گرانشي در طبيعت بحث ميکند، با تغيير عنوان يادشده اينگونه ميانديشد و آن را تبيين ميکند که اين نيروها و پديدهها اينچنين آفريده شدهاند. در اين صورت عنوان خالق که مبدأ فاعلي است لحاظ ميشود؛ يعني آفريدگارِ حکيم، صحنه خلقت را چنين قرار داده است که داراي آثار و خواص ويژهاي باشند.
اگر طبيعت را محصول تصادف فرض شود، پس هيچ نيروي باشعور و حکيمي آن را اداره نميکند و همهچيز محصول تصادف است اما اگر جهان را خلقت خدا بدانيم، هستي و قوانين فيزيک تحت اراده موجودي عالم و حکيم است و تصادف (پديده بدون هدف) وجود ندارد.
بهعنوان نمونه اگر پيدايش مبنا باشد، در بيان علّت اکثريتقريببهاتفاق پديدههاي کوانتومي تنها توابع احتمال تعيينکننده هستند و بحث عدم قطعيت مطرح ميشود، مثلاً در کوانتوم نميتوان موقعيت يک الکترون را با قطعيت پيشبيني کرد. در اينجا تعبير و برداشت برخي از فيزيکدانان خداناباور اين است که پديده ها نتيجه تصادف هستند و بهنوعي اصل عليت را زير سؤال ميبرند. مثلاً هايزنبرگ[26] فيزيکدان آلماني و ارائهدهنده اصل عدم قطعيت اعتقاد دارد مکانيک کوانتومي سيستم احتمالاتي قضايا را تبيين ميکند، پس قانون عليت معتبر نيست.[27] و به اين صورت اين افراد در تعبير توابع احتمال، عليت را نفي کرده يعني کوانتوم احتمالي را پذيرفته و کوانتوم علّي[28] را نپذيرفتهاند؛ علت اين امر عدم آشنايي اين دسته از فيزيکدانان با مسائل فلسفي و متافيزيکي است، همانطور که ديويد بوهم به عنوان يکي از بزرگترين فيزيکدانان فيزيک کوانتوم و استاد دانشگاه لندن اصل عدم قطعيت و تعارض انگاري ميان اين اصل و اصل عليّت در مکتب کپنهاگي را نشئت گرفته از بيتوجهي به مباني فلسفي و متافيزيکي ميداند. وي با انتقاد از توجه بيشازحد فيزيکدانان به معادلات رياضي، ساختار مفهومي اين علم را محدود دانسته و از اينکه فيزيکدانان آزمايش و تجربيات را به عنوان حقيقت تلقي ميکنند انتقاد ميکند.[29] به همين خاطر فيزيکدانانِ فيلسوف مشربي چون انيشتين و ماکس پلانک در تفسير اصل عدم قطعيت، اين يافتهها را نشئت گرفته از محدوديتهاي علمي بشر دانستهاند، چراکه ميدانند اصل عليّت يک اصل عقلي و فلسفي است و با تجربه قابل نفي يا اثبات نيست.[30]
علاوه بر اينکه نيافتن دليل نميتواند دليلي بر نفي علت باشد چرا که در اين ميان نميتوان نقش يک متغير پنهان را انکار نمود، همانطور که برخي فيزيکدانان از جمله ديويد بوهم طرفدار چنين ديدگاهي هستند.[31]
بنابراين در نگاه الهي معتقديم نشناختن علتِ پديدهها (تونل زني، شکاف خود به خودي و...) به معناي نداشتن علت نيست و آنچه پديدهاي بدون علت به نظر ميرسد، علتي دارد که فعلاً براي ما ناشناخته است و در نگاهي کلان علت همه علتها خداوند متعال است.
5- عرصة خود تدبيري يا خدا تدبيري جهان هستي؟
موضوع ديگري که در ارتباط با جهان هستي موردبحث قرارگرفته، مربوط به ربوبيت خداست. سؤال اين است که پس از اصل خلقتِ جهان، تدبير امور آن به دست چه کسي صورت ميگيرد؟ آيا ربوبيت و پرورش جهان در اختيار خود اوست؟ بهبيانديگر آيا جهان تحت تدبير اوست يا خودش بهپيش ميرود؟
تصويري که بسياري از دانشمندان غرب و بهتبع آنها بسياري از فلاسفه دو سده اخير مغرب زمين، از خداوند در ذهن دارند خدايي است که سازنده جهان طبيعت است ولي در آن مداخله و فعاليتي ندارد.
علت پديد آمدن اين تصوير «ماشين جهان» نيوتن است. بر اساس اين تصور، طبيعت همچون ماشيني خودکار يا ساعتي دقيق است. ماشين خودکار يا ساعت دقيق، فقط براي ساختهشدن و به کار افتادن به صنعتگر يا ساعتساز محتاج است و پسازآن مستقلاً کار ميکند و به فعاليت و دخالت مستمر سازندهاش، نيازمند نيست. طبيعت هم فقط براي ساختهشدن و به کار افتادن به خداوند محتاج است و پسازآن مستقلاً باقي است و کار ميکند و نيازمند به مداخله و هدايت مستمر خداوند در آن نيست.
اما در نگاه الهي و توحيدي همه قوانين حاکم بر جهان و جاري در عالم به اراده خداوند و تحت تدبير اوست. چون فعاليت و مداخله خداوند اولاً: در طول عوامل طبيعي است نه در عرض آنها، يعني تأثير عوامل مادي از خداوند است و آنها جداي از خدا و مستقل از او تأثيري ندارند، ثانياً: تأثيرگذاري خداوند دائمي و مستمر است و ثالثاً: به نحو يکنواخت و قانونمند صورت ميپذيرد.
اينگونه نيست که اگر انسان آن را درک نکرد، گمان کند که خداوند پس از خلقت و به کار انداختن اوليه طبيعت، ديگر در طبيعت مداخلهاي ندارد. در حقيقت استنباط ساعتساز لاهوتي از ماشين جهاني نيوتن، ناشي از پيشفرضهاي فلسفي نادرستي است که در ذهن دانشمندان به وجود دارد.
6- ماده و ماوراي آن
در نگاه غير الهي جهان منحصر به ماده است و هرگاه فيزيک با اين نگاه تدريس شود، چنان مطالب بيان ميشود که گويا تمام هستي فقط عالم ماده است و تمام پديدههاي عالم را ميتوان با ابزار فيزيک تبيين کرد. به عبارتي هر چه را بتوان با ابزار فيزيکي مشاهده و مطالعه نمود واقعيت دارد و هر چه چنين نباشد، واقعيت ندارد يا لااقل قابلاظهار نظر نيست (چراکه ابزار شناخت فقط ابزار حسي است و ماوراء ماده در اين حيطه نميگنجد.)
بهطورکلي تقريباً تمامي مطالبي که در علم فيزيک مورد وفاق قرار ميگيرد بايد علاوه بر پايه تئوري (حتي بدون داشتن پايه تئوري مانند کشف راديواکتيويته) در آزمايشگاه تحقيق شده و به تأييد رسيده باشد؛ لذا ماوراي ماده در علوم فيزيکي جايگاهي ندارند؛ چرا که متافيزيک اساساً از قلمرو فيزيک خارج بوده و فيزيک نفيا يا اثباتا نميتواند در خصوص آن ابراز نظر کند. اما در نگاه الهي جهان هستي فقط ماده نيست، بلکه فراتر از آن غير ماده را در برميگيرد که با ابزار عقل و وحي به تبيين آن پرداخته ميشود.
کافي است مدرّس در شروع سال به دانشجويان خود متذکر شود: ما در کلاس فيزيک فقط بخشي از جهان هستي را که عالم ماده است، مطالعه ميکنيم و ساير ابعاد غيرمادي عالم با ابزار فيزيکي قابلبررسي و اثبات و ردّ نيست بلکه براي تحقيق و مطالعه در مورد ابعاد غيرمادي جهان بايد از ابزار غير حسي مانند عقل و برهان و وحي استفاده کرد.
بدون شک در علمي مانند فيزيک پيشفرضهاي ديگري نيز وجود دارد که اساتيد محترم ميتوانند هنگام مطالعه و تدريس به اين موضوع توجه نمايند و آنها را استخراج کنند.
[1]. منزلت عقل در هندسه معرفت ديني، ص141.
[2]. سخنراني آيتالله جوادي آملي در جمع اعضاي هيئتعلمي و مسئولين دانشگاه علامه طباطبايي، آبان ماه 1391.
[3]. Freeman John Dyson.
[4]. به اين اصل، گاهي «اصل آنتروپيک» هم گفته مي شود.
[5]. خداباوري و دانشمندان معاصر غربي، ص 81.
[6]. The Grand Design, p159-160.
[7]. فيزيکدانان غربي و مسئله خداباوري، ص41.
[8]. The Grand Design, p113.
[9]. فيزيکدانان غربي و مسئله خداباوري، ص44.
[10]. جان اف هات، خدا در علم جديد، مجله نامه علم و دين، شماره3، ص38.
[11]. از علم سکولار تا علم ديني، ص 155.
[12]. Steven Winberg.
[13]. Sheldon Lee Glashow.
[14]. ازنظر واينبرگ جهان ما يکي از بينهايت جهان موازي است که بهطور تصادفي ثابتهاي مناسب (بار الکترون، جرم الکترون، ثابت پلانک و ...) براي بروز حيات در آنجا وجود دارد.
[15]. از علم سکولار تا علم ديني، ص 160.
[16]. بررسي يک ناحيه محدود ازنظر مکان و زمان و تعميم آن به کل جهان جهت ارائه مدلي براي کل جهان.
[17]. از علم سکولار تا علم ديني، ص 157.
[18]. Alexis Carrel.
[19]. انسان موجود ناشناخته، ص 134.
[20]. توماس اديسون مخترع بزرگ آمريکايي، ص65.
[21]. توحيد، ص 127.
[22]. The Grand Design, p5.
[23]. فرقان:43.
[24]. براهيني چون برهان نظم و حرکت و حدوث و مانند آن براهين تجربي نيستند، بلکه فقط مقدمه اول آنها تجربي است تا نظم و حدوث و حرکت درک شود، اما کبراي اين استدلالها همگي عقلي است، عقل است که ضرورت نيازمندي نظم هدفمند به ناظم آگاه را درک ميکند، يا از ضرورت انتساب حادث به محدث، يا محرَّک به محرِّک سخن ميگويد.
[25]. منزلت عقل در هندسه معرفت ديني، ص143.
[26]. .Heisenberg.
[27]. تحليلي از ديدگاههاي فلسفي فيزيکدانان معاصر، ص 64.
[28]. يعني اينکه علم کوانتوم بهگونهاي تفسير شود که با اصل عليت منافات نداشته باشد.
[29]. مباني متافيزيکي فيزيک کوانتوم ديويد بوهم، فصلنامه علمي پژوهشي تأملات فلسفي، ش18، ص136.
[30]. تحليلي از ديدگاههاي فلسفي فيزيکدانان معاصر، ص139.
[31]. مباني متافيزيکي فيزيک کوانتوم ديويد بوهم، ص128.