نتيجه‌گيري

1401/10/19 14:01
فصل قبل

 

آنچه مسلم است هر چه علم فيزيک پيشرفت کند، بازهم پرسشهاي بيپاسخ فراواني وجود دارد که فيزيکدانان صرفاً به کمک علم فيزيک در جوابگويي آنها عاجزند. بخصوص در بحث کيهانشناسي و موضوعات اساسي که مربوط به جهان و چگونگي شکلگيري آن باشد، فيزيکدانان صرفاً به نظريه اکتفا کرده و جواب قطعي ندارند. فيزيکدانها به کمک ابزار رياضي، مشاهدات خود را از پديدههاي خلقت بهصورت قانون ارائه ميدهند، حال اينکه از پاسخ دادن به علت به وجود آمدن بسياري از پديدهها ناتوان هستند. بهعنوانمثال، به کمک مشاهده و آزمونوخطا رابطه رياضي براي نيروي گرانش بهدستآمده اما ماهيت اين نيرو هنوز جزو سؤالات اساسي بهحساب ميآيد. به قول انيشتين:

«ما بهمثابه طفلي خردسال هستيم که وارد کتابخانههاي بزرگ ميشود که همه ديوارهاي آن از زمين تا سقف با کتابهايي به زبانهاي گوناگون پوشيده شده است. کودک ميداند که بايد کساني آن کتابها را نوشته باشند، امّا نميداند آنها را چه کساني و چگونه نوشتهاند. زبانهاي متعدد کتابها را نيز نميفهمد. کودک طرحي مشخص در ترتيب کتابها ميبيند؛ نظمي اسرارآميز که او آن را درک نميکند ولي ميتواند با حسي مبهم حدس بزند. به نظر من وضعيت اين کودک همانند وضعيت عقل انسان در برابر خداست... .»[1]

 


[1]. همان، ص 18.

 

فصل بعد