ضرورت و فوايد توجه به فاعل حقيقي:

1401/07/25 08:54
فصل قبل

 

حال که دانستيم خداوند فاعل حقيقي است و آثار قدرت و صنع او را در همهچيز مشاهده کرديم، بايد در مقابل عظمت، قدرت و لطف او خاضع و مطيع باشيم. بايد او را بر همهچيز قادر دانسته و در همه کارها دخيل بدانيم و چون او آفريننده همهچيز است بايد در مسير هدف او گام برداريم تا به مقصد برسيم، بايد مطابق ميل او حرکت کنيم و خواستههاي او را در نظر بگيريم چراکه او حکيم است.

حال اگر هر انساني به اين فاعل حقيقي در تمامي اعمال خود توجه داشته باشد و به خواستههاي او توجه کند ديگر هيچ ضعف و سستي و فساد و خلافي متوجه او نميشود. اگر يک مهندس يا پزشک يا معلم و يا هر کسي در تمام رفتار روزمره خود به اين نکته توجه داشته باشد که بايد در مسيري حرکت کند که رضايت فاعلِ قادرِ حکيمِ عالم در پي داشته باشد ديگر هيچ عمل ناشايست و غير حقي از انسان سر نميزند

 

 جلوگيري از علمزدگي

توجه به فاعل حقيقي در هنگام آموختن و آموزش دادن علاوه بر آنکه باعث ميشود دانشجو و استاد به نقش خداوند توجه کنند، آثار و برکات ديگري نيز دارد از جمله آنکه از توجه صرف به علم و احساس بينيازي از خدا، وحي و دين (همان علمزدگي) جلوگيري ميکند.

علمزدگي از آفات مهم علوم سکولار است و باعث شده بسياري از کساني که علم را جداي از دين ميدانند گمان کنند علم بهتنهايي پاسخگوي همه نيازهاي انسان است در حالي که چنين نيست. البته در اينجا منظور از علم، صرفاً علوم تجربي با رويکرد غيرالهي است.

رشد سريع علم تجربي در قرن نوزدهم، اين انتظار را به بار آورد که علم بهزودي تمام مسائل انسانها و جوامع بشري را حل خواهد کرد.

جواهر لعل نهرو (اولين نخستوزير هند پس از استقلال اين کشور) در اواسط قرن بيستم بدون در نظر گرفتن نياز علم به ايمان چنين گفت: «اين علم است که بهتنهايي ميتواند مسئله گرسنگي و فقر و بيبهداشتي و بيسوادي، خرافات و رسوم و سنتهاي کهنه، منابع وسيع ضايع شونده و… را از بين ببرد. چه کسي امروز ميتواند علم را ناديده بگيرد… آينده متعلق به علم است و آنهايي که با علم، دوستي برقرار ميکنند[1]».

اما بعد از جنگ جهاني اول که تعداد زيادي کشتار به بار آورد، اين «برتراند راسل» بود که در 1924 در کتابي اظهار ترديد کرد که علم براي بشر برکتزا باشد. او مينويسد: «آقاي هالدين… تصويري زيبا از آينده ارائه کرده است، آيندهاي که از طريق استفاده از کشفيات علمي تکوين مييابد و خوشبختي انسانها را به بار ميآورد. هرچند من مايلم که با پيشبيني او موافقت کنم، تجربه با سياست و حکومت مرا تا حدي مردد ساخته است. من مجبورم که بترسم از اينکه علم مورد استفاده گروههاي مقتدر قرار ميگيرد، به عوض آنکه انسانها را شاد سازد.» از نظر راسل آثار بد علم ناشي از اين است که علم [بدون اخلاق] خودش نميتواند جلوي هواهاي نفساني انسانها را بگيرد و به همين خاطر در مورد تهديد علم براي نابودي تمدن بشري هشدار داد[2].

يک ديدگاه رايج در ميان عالمان معاصر اين است که علم (بدون نياز به وحي) ميتواند همهچيز را توضيح دهد؛ در حالي که علم تجربي به خاطر محدود بودن ظرفيتش، نميتواند تصويري کامل از جهان به دست آورد و بسياري از دغدغههاي اساسي انسان را بدون پاسخ ميگذارد. مثلاً دغدغه در مورد اينکه «ما از کجا آمدهايم؟»، «در اين جهان چه ميکنيم؟»، «هدف حيات چيست؟» و «به کجا ميرويم؟». تفکر درباره اين دغدغهها ميتواند تأثيري درازمدت بر رفتار انسان و تصميمگيريهاي او داشته باشد؛ از جمله تصميمات درباره فعاليت علمي[3].

به قول ريچارد فاينمن ـ فيزيکدان برنده جايزه نوبل- اگر چيزي تجربي نيست و نتوان آن را تحت مشاهده درآورد، اين معنايش اين نيست که آن چيز غلط يا احمقانه است. دانشمندان آن چيزي را که ميتوان از طريق آزمايش تحليل کرد، ميگيرند و بدين طريق چيزي که علم ناميده ميشود، به دست ميآيد؛ اما اموري باقي ميمانند که براي آنها اين روش، کار نميکند. اين معنايش اين نيست که آنها مهم نيستند. در واقع آنها از بسياري جهات مهمترين امور هستند[4].

يا به قول شرودينگر -فيزيکدان برنده جايزه نوبل: «تصوير علمي جهان واقعي در حولوحوش ما خيلي ناقص است. علم تجربي، اطلاعات زيادي به ما ميدهد و تمامي تجارب ما را در يک نظم عظيم قرار ميدهد؛ اما بهکلي در مورد آنچه به قلب ما نزديک است و براي ما اهميت دارد، ساکت است»[5].

جورج سارتن، دانشمند مشهور جهاني و نويسنده کتاب معروف تاريخ علم، در کتاب شش بال، نارسائي و ناتواني علم را در انساني ساختن روابط بشر و نياز فوري انسان به نيروي ايمان چنين بيان ميکند: «علم تجربي در بعضي زمينهها ترقيات عظيم و شگفت کرده است ولي درزمينههاي ديگر مثلاً سياست ملي يا بينالمللي که مربوط است به روابط افراد انسان با يکديگر، هنوز خود را ريشخند ميکنيم. جورج سارتن اعتراف دارد ايماني که موردنياز انسان است ايمان ديني و مذهبي است وي درباره نياز انسان به مثلث هنر و دين و علم چنين ميگويد: هنر، زيبايي را آشکار ميسازد و به همين جهت مايه شادي زندگي ميشود. دين محبت ميآورد و موسيقي زندگي است. علم با حق و راستي و عقل سروکار دارد و مايه هوشياري نوع بشر ميشود. ما به هر سه اينها نيازمنديم، هم به هنر، هم به دين، هم به علم. علم به صورت مطلق براي زندگي لازم است ولي هرگز به تنهائي کافي نيست»[6].

حضرت امام خميني e چنين مي‌‌فرمايند: «آنکه اسلام ميخواهد و آن مقصدي که‏‎ ‎‏اسلام دارد، اين است که تمام علوم، (چه علوم طبيعي باشد و چه‏‎ ‎‏علوم غيرطبيعي باشد) تمام اينها مهار بشود به علوم الهي و برگشت به‏‎ ‎‏توحيد بکند و هر علمي جنبه الوهيت در آن باشد؛ يعني انسان طبيعت‏‎ ‎‏را که ميبيند خدا را در آن ببيند، ماده را که ميبيند خدا را در آن ببيند،‏‎ ‎‏ساير موجودات را که مشاهده بکند خدا را در آن ببيند. اسلام براي‏‎ ‎‏آن آمده است که تمام موجودات طبيعي به الهيت و تمام‏‎ ‎‏علوم طبيعي به علم الهي برگردد.»[7]

 

 


[1]. مقاله علم و انسانيت، اطلاعات، ش 20 مهر 1394.

 

[2]. همان.

 

[3]. همان.

 

[4]. همان.

 

[5]. همان.

 

[6]. انسان و ايمان، ص 31.

 

[7]. دانشگاه و دانشگاهيان از ديدگاه امام خميني e، ص 4.

 

فصل بعد
نقدها و نظرات