فصل پنجم: تعريف و باز تعريف

1401/08/10 14:43
فصل قبل

 

براي ورود به يک علم، مناسب است مدرس براي دانشجويان خود تعريفي از آن علم ارائه دهد تا دانشجويان با آمادگي ذهني بهتري مباحث آن علم را دنبال کنند. براي تعريف يک علم بايد از واژههايي استفاده شود که حتي الامکان تمام مفاهيم و موضوعات آن علم را در بر گيرد و حداقل مسائل مهم و اصلي آن علم از قلم نيفتد. به عبارت ديگر تعريف بايد «جامع» باشد. همچنين بايد دقت کرد تا موضوعات و مسائلي که جزء آن علم و در حيطه آن نيست داخل در تعريف نشود و به اصطلاح تعريف ارائه شده «مانع» باشد و شامل ساير علوم و رشتهها نشود.  نکته قابل توجه آن است که در تعريف يک علم ميتوان به چند شکل عمل نمود: الف) فقط ماهيت و چيستي آن علم را بيان کرد. ب) علاوه بر چيستي علم به هدف (و به اصطلاح غايت آن) و حتي کاربردهاي آن هم توجه کرد.

براي آنکه مدرّس بتواند با جهت گيري الهي تدريس نمايد لازم است علاوه بر آنکه تعريفي از رشته علمي خود دارد، باز تعريفي نيز از آن داشته باشد. منظور از بازتعريف، همان تعريف علم است که با نگاه  الهي بيان ميشود. هدف از اين فصل آن است که مدرّس با بازتعريفي که از اين علم- صنعت ارائه ميدهد، زمينه تغيير نگرش دانشجويان را نسبت به اهداف و کاربردهاي آن از نگاه غير الهي به نگاه الهي فراهم آورد. البته بيان مستقيم يا غير مستقيم تعريف و بازتعريف براي دانشجو بر عهده مدرّس است که بنا به تشخيص خود عمل مينمايد. مهم ايجاد نگرش الهي در دانشجو است.

همچنين يکي از مهمترين موضوعات براي متخصص يک فن، شناخت جايگاه رشته خود و پي بردن به اهميت کارش است تا انسان از اهميت موضوع مورد بحثش اطلاع کافي نداشته باشد و به نقش آن در جامعه پي نبرد نميتواند تمام همت و تلاش خود را در آن به کار گيرد.

ماهيت علم نساجي دررويکرد الهي و غير الهي يکي است اگر چه نوع نگاه ميتواند متفاوت باشد و عمده تفاوت در تعريف علم نساجي در رويکرد الهي و  غير الهي مربوط به اهداف و کاربردها است.[1]

در اين خصوص بايد توجه داشت که علم نساجي از علومي است که اولاً مربوط به يک نياز فطري و ذاتي انسان است.[2] چون انسان ذاتاً بدون پارچه و لباس نميتواند زندگي کند يا زندگي براي او بسيار سخت و شرم آور ميشود و از ابتداي خلقت انسان، اين روحيه در او بوده که از نمايان کردن برخي از اعضاي بدنش شرم داشته (مگر گروه اندکي که اين روحيه را در خود سرکوب کرده اند و اين افراد هم مجبور هستند در مکانهاي مخصوصي زندگي کنند) دوم اين که انسان در تمام دوره زندگي و تقريباً تمام لحظات آن مجبور به استفاده از پارچه و لباس است. از اين رو تأثير لباس در تمام زمينههاي زندگي بشري مثل فرهنگي ، اقتصادي ، اجتماعي و ويژگيهاي شخصيتي از اولويت بالايي برخوردار است.

بنابراين هدف علم نساجي در نگرش الهي توليد منسوج به منظور تأمين يکي از نيازهاي اساسي و فطري بشر است، که ضمن فراهم آوردن رضايت خالق به عنوان يکي از دستورات شرع، موجب عزت و عفت انسان در جامعه خواهد شد که ثمرات بسياري بر آن مترتب خواهد شد از جمله تحکيم خانواده.

در اهميت منسوجات بايد به اين مسئله نيز توجه داشت که منسوجات از جمله اموري است که انسان از بدو تولّد با آن ارتباط ميگيرد، و در طول عمرش همواره با آن همراه است و در پايان نيز زندگي اش در آن ختم خواهد شد و لباس ابدي خويش را با همين توليدات بر تن خواهد کرد.

اين فقط نقش صنعت نساجي در پوشش است، در حالي که اين صنعت نقش پررنگي را در پزشکي، عمران و صنعت دارد و برخي نخها و پارچهها براي به خدمت گرفتن در اين عرصهها توليد ميشوند.

 

 


[1].  به عبارت ديگر، علم يا فن نساجي ناظر به نفس الامر نساجي (يا همان واقعيت و چيستي علم نساجي) است با اين حساب چه ناظر مسلمان باشد و چه کافر، حقيقت کشف شده يکي است ولي پس از ورود آن حقيقت به ذهنِ عالم است که رنگ آن در نفس انسان تعيين ميشود که آيا رنگ قدسي دارد يا خبثي؟ و اين همان مفهوم حديث « انما الاعمال بالنبات» است.

 

[2].  اعراف:27

 

فصل بعد
نقدها و نظرات