تقريظ خانم دکتر ايراندخت فياض
1401/08/14 09:05فصل قبل
در گذشته نه چندان دور تا قبل از قرن هيجدهم در تمامي فرهنگها و تمدنها چه در شرق و چه در غرب تعليم و تربيت مبتني بر دين بود. معبد و مدرسه يکي بود آموزه هاي تربيتي ،همان آموزه هاي ديني بود و دين پاسخ پرسش هاي تربيتي را ميداد. نظام ارزش ها را دين تعيين ميکرد، الگوي راستين انسان آرماني در اختيار دين بود، الگوي انسان کامل يک الگوي الهي بود. بر اين اساس هدف تعليم و تربيت، ساخت انساني بر انگاره شخصيت هاي مقدس الهي بود. دستگاه تعليم و تربيت بر اساس الگوهاي مشخص و شناخته شده و ارزش هاي مقدس ديني ، انسان مطلوب خود را مي ساخت يا دست کم سعي در ساختن چنين انساني داشت.
مکتبهاي عرفاني نيز ابعاد وجودي انسان آرماني خود را تحت عنوان «انسان کامل»به خوبي ترسيم ميکردند. و پيامبر هر ديني الگوي راستين و متعالي و انسان کامل آن دين بود . در دين اسلام نيز فرمان « تخلّقوا باخلاق اللّه» فلسفه تعليم و تربيت اسلامي بود.
اما انسان در دنياي مدرن در حين بهره مندي از امکانات رفاهي و آسايش نسبي متاثر از پيشرفت تکنولوژي باچالش هاي متعددي از جمله فراگير شدن جريان فکري سکولاريسم و ليبراليسم و ماتراليسم مواجه شده است که در حين آساني زندگي با دشواري دينداري رو در روست. تعليم و تربيت امروز نميداند چه هدفي را بايد پي جويي نمايد، چه انساني با چه معياري بسازد، الگوي انسان کامل را چگونه بدست آورد و چنانچه بدست آورد با چه «چرايي» از او تبعيت کند. سر در گمي ، بي هدفي و گم گشتگي انسان مدرن در آسمان خراشها، هواپيماهاي غول پيکر ، ماشين هاي پيچيده صنعتي و رايانه هاي هوشمند ، بي مرزي فکري، اعتقادي ، اخلاقي و مانند آن، سبک زندگي ي را براي انسان مدرن و پسا مدرن به ارمغان آورده است که با يک فلسفه مغشوشي مواجه شده است و بر حيرت و سرگرداني او افزوده است و زندگي ي به انسان مدرن تحميل شده است که ساخته وپرداخته خود او نيست بلکه تحت تاثير بي مرزي هاي فرهنگي و فکري غرب قرار گرفته و از فلسفه غرب ، سياست غرب ،صنعت غرب و علم غربي ارتزاق ميکند. انسان در جهان مدرن و پسا مدرن به فلسفه يا کنش فکري نياز دارد که فارغ از تعصب و اغراض پيشين، گوش نيوشا و ديده بينا خود را بر ثمرات انديشه ديني گشوده و نسبيت و محدوديت عقلانيت خود بنيادِ خودرا فراديد داشته باشد. تا بتواند خود را از توهم برهاند و به حقيقت ناب و اصيل و پاک و مطهر وصل کند و جان بگيرد و حياتي طيّب و طاهر را تجربه نمايد. عزيمتگاه فلسفه ورزي بايد قطع تعلق از داده ها و بوده هاي تصادفي و مرجعيت هاي موروثي که مورد تخطئه قرآن کريم است ، باشد. تا از اين رهگذر خويشتن را در بطن زندگي واقعي بيابد، چنانکه ياسپرس ميگويد» نزد من فلسفه صرفا شناخت جهان نبود.....فلسفه معرفت شناسي هم نبود.فلسفه دانش سيستم ها و متون تاريخ فلسفه هم نبود( که چنين دانشي تنها بر قشرِ تفکر دست مي سايد). فلسفه در من باليدن نگرفت، مگر از طريق يافتنِ خويشتنم در بطن خودِ زندگي. تامل فلسفي ايفاي عهد رهيابي به هستي و خويشتن خويش من است، نه انديشه اي بي طرف که موضوعي را با بي تفاوتي مطالعه کند. تماشاگر صرف بودن، نخوتي تو خالي است....فلسفه ورزي فعاليتِ خود آن انديشه اي است که به ياري آن ذات انسان در تماميت آن در انساني منفرد تمييز داده ميشود.سر چشمه اين فعاليت ژرفناهاي زندگي است که در آنها زندگي در درون زمان بر ابديت دست مي يازد.»
بنا بر اين فلسفه ورزي آموختن و مطالعه فلسفه همچون تماشاگري بيرون از صحنه نيست.فلسفه ورزي ماجراي جايگزين ناپذير و دروني فرد است که وجود يگانه و نامکرر متفکر را مستقيما درگير ماجرايي ميکند که در آغاز او را در نهايت تنهايي به خود واميگذارد . آزادي و الزام به تصميم گرفتن در اين وادي نه تنها گريز ناپذير بلکه صرفا بر عهده فردِ يگانه متفکر است. بر لب اين بحر فناست که انسان به فقر خويش در مقابل خداوند واقف ميگردد از اين روفلسفه ورزي آن وجه از هستي انسان است که از سر چشمه يگانه و نامکرر هر فردي به تنهايي به صورت حرکتي استعلايي به سوي خداست.به عبارتي به ياري تفکر فلسفي بنيادين بايد به فراتر از همه موجودات متعين، بينديشيم. تا ماحصل اين انديشه ناب، دينداري ريشه دار و مقاومي باشد تا در جهان مدرن با قامتي استوار جهت حرکت فکري و عملي انسان را به سوي ابديت يگانه ، هموار سازد.
لازمه چنين دينداري و توفيق در آن، برخورداري از بينه قوي معرفتي است يا به تعبيري ديگر برخورداري از جهان بيني الهي متقن است تا صبر بر معصيت که جز لا ينفک زندگي مدرن هست محقق گردد. تا به انسان در جهان مدرن و پسا مدرن که از يک طرف با پديده سکولاريسم که پيامد روند لايک شدن جامعه غربي است و ريشه در فلسفه ليبراليسم و به ويژه ليبراليسم سياسي و آموزش هاي دوران روشنگري دارد و با نگاهي مبتني بر دوگانگي قلمروي ماده و روح، درخاک انقلاب صنعتي و به دنبال آن سلطاني بي منازع شدن علم و فراگير شدن فلسفه مثبت گرايي منطقي به درخت تناوري در جهان غرب تبديل شده است که در سايه آن دين به هويتي جديد که آن را «دين مدني «مي خوانند دست يافته است . اين تحول فکري و فلسفي در غرب، سکولاريسم را به سنتي فراگير و سخت ريشه دار در اين بخش از جهان تبديل کرده است و باعث شده است که جوامع غربي به تدريج امور دنيوي خود را که در آغاز همه به دست دين بود و از اين رو مقدس انگاشته ميشدند در اختيار خود بگيرند. و با اين تصرف ،نهادهايي چون تعليم و تربيت، حقوق، علوم گوناگون از قلمروي مقدس به قلمروي غير مقدس انتقال يابد.چنانکه شاينرميگويد:جوامع غربي از دوران قدسي به سوي دوران دنياي عقلاني شدن حرکت کنند. انسان ها کم کم به اين نتيجه برسند که جهان و امور آن را از زاويه ي نيروهاي ما بعد الطبيعه توجيه و تعبير نکنند بلکه براي درک دنيا انجام کارهاي اجتماعي و دنيايي خود به عقل و انديشه خويش تکيه کنند و نهادهاي لازم را جهت اداره امور زندگي خود به کمک عقل و تدبير و درايت خويش ايجاد کنند و به جاي مراجعه به تعاليم و متون مقدس و ياري خواستن از نيروهاي متافيزيکي به عقل خودبنياد براي حل و اداره اموراتشان مراجعه کنند و به دام ماترياليسم يا ماده گرايي در اشکال متفاوتِ ماترياليسم فکري تا ماترياليسم اخلاقي گرفتار آيند . باماترياليسم فکري بر اين باور برسند که در جهان فقط ماده وجود دارد و همه چيز از ماده ساخته شده و خدا و روح وهرآنچه ماوراي طبيعت ناميده مي شود پندار است . و در « ماترياليسم اخلاقي» به سلوکي که فقط به ماديات و لذت هاي مادي و منافع شخصي توجه دارد ، معتقد گردند .گرچه ممکن است که ميان اين دو ملازمه باشد.يعني ماترياليسم فکري به ماترياليسم اخلاقي منجر شود و برعکس. آن که به لحاظ فکري مادي گراست و به خدا و پاداش و جزاي اوايمان ندارند، به آنجا مي رسد که همين چند صباح را غنيمت شمارد و هرچه بيشتر در پي لذت ها و منافع خود باشد. همچنين آنکه به لحاظ اخلاقي مادي گراست فقط در پي منافع خود و شهوت راني و کامروايي باشد و به آنجا برسد که منکر خدا و پاداش و جزاي او شود. هرچندبه لحاظ منطقي ميان ما ديگري فکري- اخلاقي ملازمه باشد در جهان خارج همواره اين ملازمه قطعي نيست. البته يکي از خطراتي که هم مادي گرا ها و هم خدا گرا ها را تهديد مي کند فرو افتادن در گرداب ما ديگري اخلاقي در دو بخش ماديگرايي اقتصادي و ماديگرايي جنسي است. البته بي دينان بيشتر در معرض اين خطر هستند اما دينداران نيز مصون نيستند.
ماترياليسم اقتصادي يعني همه چيز را با ترازوي شخصي سنجيدن و منافع خود را مقدم بر همه کردن اين نيز همان زرسالاري است .بعضي ها چون پرگار به گرد خويش ميگردند و منافع خود را محور رابطه با ديگران قرار مي دهند اشعار شان«من و ديگر هيچ» است.اينان يکسره در پي فزونخواهي و سود شخصي اند و فقط به نام و نان و مقام خود مي انديشند و همه چيز را فداي آن مي کنند.
براي مادي گرايان اقتصادي پول مهمترين ارزش و معيار ديگر ارزش هاست و به گفته خودشان درمان همه دردها است با حرص و طمع در پي به چنگ آوردن سود بيشترند و مي خواهند به هر قيمتي شده از ديوار زندگي بالا بروند هرچند با پا گذاشتن بر سر ديگران و لگد کردن حق اين و آن و له کردن همنوعان همه هّم آنان ثروت است و بيشترين فخر شان به ثروت بيشتر است. در قاموس ماترياليست هاي اقتصادي واژه هاي چون مواسات، ايثار، خدمت، احسان و نو دوستي معنا ندارد. زندگي آنها باواژههايي چون پول، سود، خودگرايي ، از منافع شخصي تفسير مي شود .ماديگراي جنسي هم، گرفتار بي بندوباري و هرزه گرايي و قائل نبودن به اخلاق جنسي است.آنان در زندگي فقط به خواهش هاي جنسي مي انديشند اخلاق را زير پا ميگذارند. زندگي آنها چيزي جز لهو و لعب، عيش و عشرت، طغيان جنسي و دم غنيمت شمردن نيست.به عبارتي دينداري مادي گرايانه ،آن نوع دينداري که دين را براي تامين کاستي هاي مادي خويش مي خواهد. دينداران مادي گرا کم نيستند و اقبال شان به دين از آن روست که ميخواهند خداوند کار و بارشان را روبه راه کند و رزق فراوان ، سلامتي کامل و موفقيت در زندگي نصيبشان شود. اين نوع دينداران که دين را فقط براي برآورده شدن نيازهاي شخصي خود ميخواهند از معنويت گرايي و ديگر خواهي محرومند.
بر اساس اين ادله امروز دين گرايي در جهان بسيار دشوار شده است. هجمه تفکرات ماترياليستي و سکولاريستي ضرورت توجه جدي به تقويت بن مايه هاي فکري الهي را در برنامه درسي دانشگاهها دو چندان ميکند . لذاست که الهي کردن برنامه درسي در محيط هاي دانشگاهي يا به عبارتي آموزش با رويکرد الهي و فرهنگي ميتواند از يک سو اثر جريان مادي گرايي و سکولاريسم را محيطهاي دانشگاهي به حداقل کاهش دهد. از سوي ديگر نگاه الهي و آيتي به هستي و جهان بيني الهي را تقويت نمايدو نوعي مصون سازي در عرصه ماترياليسم اخلاقي و اقتصادي و جنسي که امروز يکي از چالشهاي اساسي بشريت است ، ايجاد نمايد. از اين منظر کتاب حاضر در نوع خود اثري فاخر است .به اين معنا که راهنمايي براي تدريس دروس آموزش ابتدايي با رويکرد الهي - فرهنگي، اقدامي هوشمندانه و نيازي واقعي است و در خور ستايش مي باشد. زيرا اين کتاب تلاش دارد برنامه هاي آموزشي با روح وجهت فرهنگي و الهي ارائه نمايد بدين معنا که در حين آموزش محتواي علمي زيربنا هاي فکري و طرحواره هاي ذهني مخاطب را تحت تاثير قرار دهد.اين کتاب مي کوشد در راستاي ايفاي نقش تربيتي و فرهنگي دانشگاهها با رويکرد الهي از ظرفيت آموزشي رشته هاي مختلف و بويژه رشته آموزش ابتدايي براي توسعه فرهنگ ديني در مقابل هجمه فرهنگ سکولاريستي- ليبراليستي بهره گيرد. با اين استدلال که کلاس هاي درس و آموزشهاي رسمي در دانشگاهها متن اصلي و برنامه هاي محوري دانشگاه را به خود اختصاص داده است .زيرا بخش اعظم وقت دانشجو در کلاس هاي درس سپري ميشود هرچند دانشگاهها ماموريت هاي ديگري غير از آموزش بعهده دارند که در غالب فعاليتهاي پژوهشي و فوق برنامه عملياتي ميگردد.منتها آموزش مواد درسي مشتمل بر دروسي هست که در کلاس درس تدريس ميشود و همه دانشجويان بلا استثنا از آن بهره مند ميگردند. طبيعي است که در مقايسه با بقيه برنامه هاي دانشگاه پوشش جمعيتي غالبي دارد. در اين کتاب عقيده بر آن است که براي اسلامي شدن دانشگاه بايد روي برنامه رسمي آموزشي دانشگاه تمرکز يافت ، در عين حال که نبايد از فرصت پژوهش و فوق برنامه غافل ماند.لذا برنامه درسي که در دانشگاه تدريس ميشود از بعد روشي و محتوايي با جهت گيري الهي تنظيم گردد.
کتاب حاضر که در 5 فصل تنظيم شده است در فصل اول «گزيدة تاريخ آموزش ابتدايي در تمدن اسلام و ايران» را بيان نموده است.و سعي دارد با بيان سهم ايرانيان و مسلمانان در پيدايش و گسترش علم آموزش ابتدايي به استاد کمک کند تا روحيه خودباوري را در دانشجو ايجاد و تقويت نمايد.
در فصل دوم تحت عنوان «مباني و مفاهيم» سعي دارد تا برخي از مفاهيم و واژههاي کليدي علم آموزش ابتدايي و برخي از مباني الهي و اسلامي اين علم را توضيح دهد.
فصل سوم به ارائه مطالب درسي با پيشفرضهاي توحيدي پرداخته و برخي از مطالب علمي رايج را که با پيشفرضهاي غيرتوحيدي است، معرفي و مطلب علمي جايگزين را با پيشفرض توحيدي بيان کرده است.
درفصل چهارم به ارائه مطالب درسي با گفتمان؛ پيوند يا گريز فرهنگي- الهي پرداخته و سعي دارد به استاد کمک کند تا در خلال مباحث درسي و به تناسب آن، مطالب ديني و فرهنگي را در کلاس درس مطرح نمايد. در اين فصل، چهار درس از دروس تخصصي رشته آموزش ابتدايي (مقطع کارشناسي) انتخاب شده، سپس در هر درس تعدادي از سرفصلهاي مصوب، تعيين گرديده و بعد از بيان مطلب درسي، نکته ديني يا فرهنگي (که متناسب آن باشد) ذکر شده است.
فصل پنجم «تدريس با خودباوري»، به اهميت خودباوري و نقش آن در تدريس با رويكرد الهي پرداخته است.
اين کتاب براي تدوين يک راهنماي تدريس با رويکرد پيش گفته تلاش دارد براي برخي سر فصل هاي اين رشته مثالهايي با رويکرد الهي ارايه نمايد که براي اساتيد دانشگاه در مقطع کارشناسي جهت ايفاي نقش تربيتي علاوه بر نقش آموزشي مفيد فايده باشد. آنچه اين اثر را ممتاز و مرجح ميسازد، دقت علمي و سادگي و رواني در حين متقن بودن محتوايي و نظم و انسجام منطقي، وضوح واژگاني، جامعيت و کاربردي بودن مطالب است. در اين کتاب تلاش شده است بي آنکه از دقت و استواري علمي آن کاسته شود با بيان ساده و ذکر مثالهاي روشن متن را روان خوان و قابل فهم و کاربردي نمايد تا از ابهام و اجمال محتمل در آيد و آن غموض و صعوبت که براغلب کتب نگاشته شده فعلي سايه افکنده در اين متن به حداقل لازم و ممکن برسد.سپاس بيکران من به سعي بي دريغ و دقت نظر و همت بلند نويسندگان محترم.
واللّه المعين والمستعان
تهران ،بهمن 1400
ايراندخت فياض