د) ارزش شناسي

1401/08/16 09:02
فصل قبل

 

مقصود از ارزش شناسي مباحثي درباره ي تعريف ارزش، انواع ارزش، مراتب ارزش، واقعي يا غيرواقعي بودن ارزش، منشأ ارزش معيار تعيين و اندازه گيري ارزش، ثبات يا تغيير ارزش، مطلق يا نسبي بودن ارزش و مانند اينهاست. برخي مباحث اين دانش در فرهنگ اسلامي، به طور پراکنده در علوم کلام، اصول فقه، فلسفه، منطق و اخلاق، برحسب نياز، مطرح شده است. در اينجا سعي مي شود آن بخش از اين مباحث را که در اتخاذ مواضع ما در تعليم و تربيت اسلامي مؤثر است، به صورت مباني يا اصول موضوعه بيان شود.

1- واقعي بودن ارزش (مطلق بودن ارزشها نه نسبي بودن)

ممکن است چنين تصور شود که ارزش ها تنها در علوم نظري، مانند ارزش صدق و کذب در علم منطق، واقعي هستند و در علومي که به عمل مربوط مي شوند، يعني ارزش گذاري تابع خواست و سليقه ي ما و امري غيرواقعي است. اما بايد توجه داشت که مطلوبيت اهدافي که حقيقتاً شايستگي هدف قرار گرفتن را دارند، افعالي که ما را به آن اهداف مي رسانند و نيز اشيا و اشخاصي که با اين اهداف تناسب دارند تابع دستور، سليقه يا قرارداد نيست و در نتيجه، نمي توان آنها را وابسته به طرز تلقي خاص فرد يا افراد دانست. ارزش اين امور نيز، مانند ويژگي هاي واقعي و عيني اشياي خارجي، وابسته به اين نيست که ما آن را ارزش مند بدانيم. به عبارت ديگر، اين گونه امور واقعاً شايستگي آن را دارند که مطلوب باشند، نه آن که صرفاً کسي يا کساني آنها را مطلوب مي دانند.

متاسفانه انديشه هاي مادي گرايانه با تکيه به تئوري تکامل داروين زيربناي ا تمام ادراکات انسان در حوزه اخلاق عملي و ارزش ها را زير سوال برده و با نسبت دادن آن به ژنتيک و محيط از اساس آنها را بي اعتبار ساخته است. به دنبال رواج انديشه هاي نسبي گرايانه در حوزه اخلاق در غرب ديدگاه هاي متعارض نيز به عنوان ارزش در کنار هم پذيرفته مي شوند. به عنوان نمونه نيچه خودخواهي و بي رحمي انسان را يک ارزش تلقي کرده که براي رشد و وتکامل او ضروري است و چنين انساني را ابرمرد و انسان کامل مي داند.

با اندکي تأمل روشن مي شود نسبي گرايي در حقيقت نابود کننده ارزشها و اخلاق است، چرا که براي برنامه ريزي و تربيت جامعه نياز به يک اصل واحد و ثابت است که معيار و ملاک قرار گيرد، در غير اين صورت ناهنجاري، رنگ هنجار به خود گرفته و هر بي اخلاقي اي چون هم جنس گرايي مي تواند اخلاقي و ارزش تلقي شود همان طور که جامعه غرب علاوه بر نقائص رفتاري، در حوزه اعتقاد و باور با چنين خلأهايي روبرو شده است.

2- اثبات پذير بودن ارزش هاي واقعي

ارزش هاي واقعي را مي توان براساس ارتباطي که با واقعيت هاي ديگر دارند اثبات کرد. ارزش ها گاه با واژه هايي همچون « خوب» و « بد» بيان مي شوند و گاه با کلمات « درست» و « نادرست». همچنين براي بيان وابستگي برخي ارزش ها به برخي ديگر، گاه از واژه هاي « بايد» و « نبايد» استفاده مي کنيم. چنان که مي گوييم براي پيش گيري از بيماري آنفلوانزاي نوع A، بايد از واکسن مخصوص اين بيماري استفاده کرد.

پس بايد توجه داشت که «بايدها و نبايدها» از «هست ها و نيست ها» به دست مي آيند و طبق اين مبنا واژه هاي « خوب» و « بد» در اين گونه گزاره ها به معناي بيان سليقه ي شخصي يا قرارداد جمعي نيست، همانگونه که به کار بردن کلمات « بايد» و « نبايد» در اين گونه موارد نيز، صرفاً براي بيان دستور نيست؛ بلکه بيانگر رابطه اي واقعي ميان فعل فاعل و نتيجه ي آن است که از نوع رابطه ي علت و معلول، و رابطه اي ضروري است و به اين مناسبت، آن را «ضرورت بالقياس»[1] مي نامند.

به همين دليل است که ارزش ها در علوم عملي با واقعيت هاي ديگر در هستي ارتباط مي يابند و گزاره هاي حاوي « خوب»، « بد»، « بايد» و « نبايد» در اين علوم، از گزاره هاي مناسب حاوي «هست» و «نيست» قابل استنتاج و اثبات هستند[2].

3- وابستگي همه ارزش هاي واقعي به ارزش هدف نهايي (قرب به خدا)

ارزش واقعي همه ي امور به ارزش هدف نهايي وابسته است. اهداف واسطه اي و مياني از آن جهت که مي توانند ما را به اهداف بالاتر و والاتري رهنمون شوند و زمينه را براي دست يابي به مطلوب هاي ديگر فراهم مي کنند هدف قرار گرفته و مطلوب واقع شدهاند. پس مطلوبيت و ارزشمندي اين اهداف به جهت اهدافي ديگر است و به خودي خود مطلوب نيستند. بنابراين، از ميان همه ي اموري که موصوف ارزش واقعي قرار مي گيرند، تنها هدف نهايي که همان قرب به خداست، ارزش ذاتي دارد و ارزش آن، منشأ ارزش ساير امور است. به عبارت ديگر ارزش ساير امور به ارزش هدف نهايي وابسته است. به اين ترتيب، ارزش ساير اهداف، افعال، اشياء و اشخاص، تنها به جهت آن است که در راستاي هدف نهايي و قرب الهي قرار مي گيرند.

از اين مبنا، مي توان نتيجه گرفت که در تعليم و تربيت اسلامي بايد ابتدا آنچه شايسته است هدف نهايي قرار گيرد و ساير اهداف تعليم و تربيت اسلامي در راستاي آن هدف نهايي معين گردند. همچنين، ارزيابي عوامل و موانع بايد براساس هدف نهايي يعني قرب الهي صورت گيرد و روش ها بايد متناسب با آن انتخاب شوند.

نکته آخر اينکه در نظام تعليم و تربيت اسلامي حد نصاب ارزش، ايمان به اصول دين بوده، و راه تشخيص ارزش، عقل، تجربه و وحي است. لذا سياست ها، برنامه ها و نحوه ي به کارگيري عوامل و روش ها بايد با ارزش هاي اصلي ديني، که در متون دين اسلام آمده است، منطبق باشند.

مقوله ارزش شناسي نيز بر همه جنبه هاي تعليم و تربيت اثر دارد. اصولاً ارزش هاي اخلاقي، روح نظام تربيتي دررئاليسم اسلامي را تشکيل مي دهد و مانند خوني درتمام پيکره دستگاه تعليم و تربيت جاري است. کمال انسان دراين ديدگاه در گرو کسب فضايل اخلاقي و دوري از رذايل و تقويت گرايشهاي فطري است (گرايش به زيبايي، خير و...). لذا در تربيت نيز کمال انسان را قرب خداوندي مي دانند و اين است که به آموزشهاي اخلاقي بسياراهميت مي دهند و اصولاً تهذيب و تزکيه و پرورش اخلاقي را برآموزش و فراگيري دانش مقدم مي دانند.[3]

بازتعريف آموزش و پرورش ابتدايي با رويکرد الهي:

پس از بررسي مباني بر اساس مکتب رئاليسم اسلامي ميتوان به بازتعريف آموزش ابتدايي با رويکرد الهي پرداخت. در نگاه رايج آموزش و پرورش ابتدايي عبارت است از آموزشي است که به کودکان 6 تا 12 ساله (يعني ازپايان 6 سالگي تا پايان 12 سالگي) در دبستانها داده ميشود.[4]

اما در باز تعريف آن اينگونه ميتوان بيان داشت که آموزش ابتدايي عبارت است از: «فرايند تعاملي زمينه ساز شکوفايي فطرت الهي کودک، به صورتي يک پارچه و مبتني بر نظام معيار اسلامي، که متناسب با ويژگيهاي کودکان 6 تا 12 ساله در قالب برنامه درسي رسمي اعمال ميگردد.

تعريف و باز تعريف:

قياسي ساده و در عين حال دقيق بين دو تعريف فوق مشخص مي نمايد که جهت گيري تعريف اول و دوم متفاوت است. با اينکه توجه به مسايل پرورشي در کشورهاي با نظام آموزشي تجربه گرا مورد نظر مي باشد اما بايد توجه داشت رشد و بارور سازي انسان هايي فکور و متخصص فقط براي تسلط بر حوزه هاي علمي بدون در نظر گرفتن پرورش و تربيت خصايص ويژه و خدادادي انسان، نوعي قصور و خطا محسوب مي گردد. پرداختن به ويژگي هاي فطري کودک که از مهمترين آن ها خدا باوري و خدا شناسي است، از ديرباز در تعليم و تربيت اسلامي جزء اهداف اصلي به حساب آمده است. مساله اي که اخيرا تاکيد بر آن را نظام هاي آموزشي مختلف در جهان احساس کرده اند.

 

 


[1]. چنانچه بين دو مولفه ارتباطي ضروري وجود داشته باشد (مانند علت و معلول )با وجود يکي وجود ديگري ضروري است که به اين ضرورت بالقياس مي گويند.(مولف)

 

[2]. فلسفه ي اخلاق، صص 99- 103.

 

[3]. اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 176.

 

[4]. برنامه درسي ملي جمهوري اسلامي ايران، ص 46.

 

فصل بعد
نقدها و نظرات