2-5- پيشينة توجه به فاعل حقيقي
1401/09/23 15:57فصل قبل
در ابتدا شايد براي خوانندگان سؤال پيش بيايد که چه نيازي است که در هنگام آموزش به نام فاعل حقيقي يعني خداوند متعال اشاره شود. همين که نيت استاد الهي باشد براي جهتگيري الهي کفايت ميکند. پاسخ اين پرسش را در سه محور توضيح خواهيم داد:
2-5-1- نخست: رابطة علم و دين
هر انسان عاقلي ميداند که منشأ علم با آفرينش انسان همراه بوده است. ابتدا هنگامي که انسان آفريده شد، چيزي نميدانست[1] و هر انساني هم که زاده ميشود، دانشي ندارد و اين را همة دانشمندان از ابتدا تا به حال، حتي تجربهگراهاي پوزيتويسم هم تأييد ميکنند؛ زيرا تنها راه کسب دانش را تجربه ميدانند؛ بنابراين نخستين انسانها چون تجربهاي در دنيا نداشتند، بيترديد دانشي هم نداشتند. قرآن هم همين نظر را تأييد ميکند که خدا نخستين آموزگار انسان است. نخستين آياتي که بر پيامبر اسلامa نازل شد، به همين نکته اشاره ميکند:
Pاقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يعْلَمْO (علق، 4-1)
«بخوان به نام پروردگارت که [جهان را] آفريد؛ همان کس که انسان را از خون بستهاي خلق کرد. بخوان که پروردگارت [از همه] بزرگوارتر است؛ همان کسي که با قلم آموخت و به انسان آنچه را نميدانست، ياد داد.»
اکنون پرسش اساسي اين است که آيا انسان نخستين از دين و روش زندگي چيزي نميدانست؟ شايد در پاسخ به اين پرسش انديشمندان انسانشناس هم نتوانند بگويند که انسان از چه زماني ديندار شد و يا اينکه آيا دين روش زندگي را هم مشخص ميکند و باعث توليد علم ميشود و يا اينکه بدون تجربه هم ميتوان عالم شد؟
اديان الهي، همگي، ميگويند که دين همزمان با آفرينش انسان نازل شد و خداوند نخستين انسان را آفريد و سپس او را به پيامبري برگزيد. خداوند همة آموزههاي ديني و حتي روش زندگي کردن و نيز شيوة به کار گرفتن طبيعت و دانش توليد ابزارها را براي رسيدن به نيازهايش به او آموخت. کشاورزي و دامداري حضرت آدم8، زرهسازي حضرت داوود8، معماري بينظير حضرت سليمان8 و کشتي حضرت نوح8 نمونهاي از دانش انبياء% است که آنها را بدون تجربه و تنها از راه وحي آموختند.
پس دانش و دين هميشه با هم بودند و براي سعادت بشر گام برميداشتند. البته دانش را نبايد تنها دانش تجربي دانست؛ چرا که انسان نخستين تجربهاي نداشت؛ ولي به بسياري از مسائل زندگي خودآگاهي داشت. رابطة بين دانش و دين را اينگونه بايد تعريف کرد که علم ناب جهان را مخلوق ميداند و دين حقيقي انسانها را به کسب علم و دانش تشويق ميکند. پروفسور وايستگر[2] رابطة علم و دين را اينگونه بيان ميکند:
«دانش و دين به يکديگر نياز دارند. هيچکدام از اين دو به اندازة کافي به معنايش نزديک نيست، مگر آنکه ديگري را کاملاً جدي بگيرد» (گلشني، 1387).
2-5-2- دوم: بررسي سير تحولات جدايي دين از علم
بر پاية نظرية اديان الهي، دانش و دين هميشه با هم بودهاند و هرگز با هم تعارضي نداشتند؛ تا جايي که يکي از مهمترين توصية اديان علمآموزي است، مگر در مواردي که اديان دچار انحراف شدند؛ به ويژه کليسا در دوران پيش از رنسانس که با کشفيات علمي دانشمندان مخالفت ميکردند و يا برخي را به اعدام محکوم ميکردند و يا اينکه دانشمندان علوم تجربي با پيشرفتهاي خود خدا را ناديده گرفته يا دخالت او را در جهان هستي ناديده انگاشتهاند.
در برههاي از زمان توجه به خدا به منزلة آفرينندة هستي در علوم کاملاً هويدا بود، اما چه تحولاتي صورت گرفت که اين توجه کم رنگ شد و اينکه امروزه در چه وضعيتي است؟ دکتر گلشني در مقدمة کتابش «آيا علم ميتواند دين را ناديده بگيرد؟» به اين پرسشها اينگونه پاسخ ميدهد:
«در قرون وسطي، غايتانگاري نقش مهمي ايفا ميکرد. حکمت اين قضيه در اين بود که هر چيزي در سلسله مراتب جهانِ مخلوق مکان خاصي دارد، چرا که خدايي آن را خلق کرده که براي جهان غايتي قرار داده است.
در همان دوران بود که فلسفة ارسطو با الهيات مسيحي تلفيق شد. معمار اين تلفيق توماس آگويناس[3] بود که عقيده داشت عقل و وحي نميتوانند در تعارض باشند. به عقيده وي، خدا هم خالق جهان است و هم نگهدارندة آن. خدا معمولاً از طريق طبيعي عمل ميکند، اما گاهي قدرتش را با معجزات آشکار ميکند.
در قرن هفدهم علم جديد به دست دکارت، گاليله و نيوتن رشد کرد. مشخصات اصلي اين علم، استدلال رياضي و مشاهدة تجربي بود. در اين علم، الهيات کنار گذاشته شد و توضيح پديدهها هدف قرار گرفت. دکارت که خداباور بود، سعي کرد جهان را به صورت مکانيکي توضيح دهد. سخن او اين بود که:
«به من مادّه و حرکت بدهيد، من جهان را خواهم ساخت.»
بعد از دکارت، هابز وجود را به جهان مادّي محدود کرد و منکر اين شد که هيچ نيروي فوقالعادهاي بتواند بر جهان مادّي اثر بگذارد. گاليله که خداباور بود، جهان را متشکل از ذراتي در نظر گرفت که دو خاصيت اوليه دارند: جرم و سرعت. گاليله بين باورهاي ديني و علمي خود هيچ تعارضي نميديد؛ چرا که خدا هم مؤلف کتاب طبيعت است و هم مؤلف کتاب مقدس. ولي نقش کتب مقدس اين است که به رشد معنوي و اخلاقي انسانها کمک کند. کتاب مقدس حقايق علمي به ما نميدهد. به قول گاليله:
«خدا به ما حواس و عقل داده است... او از ما نميخواهد حواس و عقل را در موضوعات فيزيکي که با تجارب مستقيم يا برهان الزامآور در مقابل چشم و مغزمان قرار ميگيرد، انکار کنيم.»
نيوتن و پيروانش اين تصور مکانيکي از جهان را توسعه دادند. از ديدگاه نيوتن جهان مثل يک ماشين پيچيده است که از قوانين دقيقي پيروي ميکند. نيوتن اين ماشين را مخلوق خدا ميدانست و حتّي در دادن تعادل به منظومة شمسي نقشي ادامهيابنده براي خداوند در نظر ميگرفت که آن را از تأثير اختلالات مصون ميدارد.
لاگرانژ[4] و لاپلاس[5] متذکر شدند که اختلالات در منظومه شمسي هرگز از حد معيّني تجاوز نميکند و مشکل آن خودبهخود حل ميشود؛ پس هيچ نيازي به دخالت خداوند نيست؛ بنابراين انديشة پر کردن خلأ دردانش علمي با توسل به خدا از نظرها افتاد. به علاوه، مدل مکانيکي اين جهان موضع دئيستها را تقويت کرد که عمل خداوند در جهان فيزيکي را به خلقت اوليّه محدود ميکردند. اين امر دخالت خداوند در جهان را آن قدر تقليل داد که در نهايت به الحاد انجاميد.
از طرف ديگر، بنيانگذاران علم جديد مطالعه طبيعت را به منزلة مطالعة نشانههاي خداوندي در طبيعت در نظر ميگرفتند و نظم موجود در پديدههاي طبيعي را به منزلة نشانهاي از دانش و حکمت برتر خداوند تعبير ميکردند. به بيان نيوتن:
«اين نظام زيباي خورشيد و سيارات و ستارههاي دنبالهدار فقط ميتوانند از هدايت و حاکميت يک موجود هوشمند و توانا نشأت بگيرد.»
اين پيشروان صريحاً اظهار ميکردند که انگيزة آنها براي کار علمي دسترسي به صنع شگفتانگيز خداوند است و به قول لايبنيتس:
«به ويژه در علوم است ... که ما عجايب خداوند، قدرت او و حکمت و خوبي او را ميبينيم و به اين دليل است که من از اول جواني، خود را وقف علومي کردم که دوست داشتم.»
اما با گذشت زمان اين ديدگاه جاذبهاش را از دست داد و وابستگي به عقل انساني بيشتر و بيشتر غلبه پيدا کرد. اين مسئله بر روي الهيات تأثير جدي گذاشت و نقش دين به مسائل اخلاقي محدود شد. چندين عامل در تثبيت علمزدگي در قرنهاي هجدهم و نوزدهم مؤثر واقع شد. آموزهاي که بر طبق آن، علم ميتواند همه چيز را توضيح دهد و هيچ نيازي به در کار آوردن خداوند نيست. اين عوامل عبارتاند از:
ظهور داروينيسم در اواسط قرن نوزدهم
شيوع تجربهگرايي
با غلبة علمزدگي در نيمة دوم قرن نوزدهم دين بيشتر و بيشتر منزوي شد و «علم» دين دانشمندان شد و صحبت دربارة موضوعات ديني در محافل علمي بر خلاف مُد شد. اين گرايش هنوز هم غالب است.»
در ادامه دکتر گلشني دربارة سير بازگشت دانشمندان به دين اين چنين مينويسد: «در سه دهة گذشته به خصوص در دهة 1990 حرکت چشمگيري به طرف دين و معنويت ملاحظه ميشود. به عنوان شاهدي براي اين حرکت، چند مشاهده را ذکر ميکنيم:
کتابهاي معروف از دانشمندان برجسته که نام خدا در آنهاست (مثل خدا و فيزيک جديد، ذرّة خدا، ذهن خدا و غيره)، فروش فراوان داشتهاند.
در خلال دو دهة گذشته، کنفرانسهاي زيادي دربارة موضوعات مورد علاقه مشترک علم و دين برگزار شده است.
بر تعداد درسهاي علم- دين که در دانشگاههاي غربي ارائه شده، به سرعت افزوده شده است و بعضي از دانشکدهها برنامههايي در سطح کارشناسي ارشد و دکتري در زمينة علم و دين ارائه کردهاند.»
نتيجه آنکه بايد به سوي خدامحوري در علوم حرکت کرد و حتي نام خدا را هم به زبان آورد.
[1].وَاللَّـهُ أَخْرَجَکم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ
و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج کرد در حالي که هيچ چيز نميدانستيد؛ و براي شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را بجا آوريد.
[2]. Weizsacke
[3].Thomas Acquinas
[4].Lagrange
[5].Laplace