1-9- گفتارهاي خدا باورانه دانشمندان بزرگ علم مکانيک

1401/10/24 14:05
فصل قبل

 

گفتارهاي خدا باورانه دانشمندان بزرگ علم مکانيک نيز ميتواند در توجه کاربران به فاعل حقيقي مؤثر باشد. دراين بخش، مختصري از زندگينامه و برخي از سخنان خداباورانه دانشمندان غير مسلماناين رشته بااين هدف ذکر ميگردد.

1-9-1- نيکلاس کوپرنيک (1473-1543 ميلادي)

نيکلاس کوپرنيک ستاره شناس، رياضي دان و اقتصاد داني لهستاني بود که در سال 1473 ميلادي بدنيا آمد. وي نظريهي خورشيد مرکزي منظومه شمسي را بسط داد و به صورت علمي درآورد. وي پس از سالها مطالعه و رصد اجرام آسماني بهاين نتيجه رسيد که بر خلاف تصور پيشينيان زمين در مرکز کائنات قرار ندارد، بلکهاين خورشيد است که در منظومه شمسي است و ساير سيارات از جمله زمين به دور آن در حال گردش هستند. کوپرنيک در زماني که هيچ تلسکوپي ساخته نشده بود، آسمان را با چشمان غيرمسلح رصد ميکرد. اگرچه نظرات او بر خلاف کليساي کاتوليک و ارتودوکس در آن زمان بود اما بسياري معتقدند کوپرنيک ملحد نبود. برخي از نظرات وي که در زير ذکر شده، ادعاي تاريخ دانان را دراينباره که کوپرنيک کاملاً به خدا اعتقاد داشت تأييد ميکند.

«من ميدانم که انسانهاي عادي نميتوانند درمورد نظرات يک فيلسوف قضاوت کنند، چون انسان تا جايي که خدا به عقل او اجازه داده است، تلاش خود را براي يافتن حقيقت همه چيز ميکند.»

«جهان توسط بهترين و منظمترين خالق براي ما ساخته شده است.»

1-9-2- گاليله (1564 ـ 1642 م)

گاليلئو گاليله ستاره شناس ، فيزيکدان و رياضيدانايتاليايي است. او نظريهي کوپرنيک را مبني براين که خورشيد در مرکز جهان است تأييد کرد. گاليله اکتشافات زيادي انجام داده است، مهمترين آنهااين است که چهار ماه سياره مشتري را رصد کرد. او هم چنين قطب نماي مدرن را اختراع کرد. گاليله مانند ديگر دانشمندان دورهي خود با مخالفت سخت کليساي کاتوليک مواجه شد. انتشار يافتههاي علمي وي در تأييد نظر کوپرنيک مبني بر ثابت نبودن زمين و گردش آن به دور خورشيد باعث شد تا وي از سوي کليسا مورد بازجويي و تفتيش عقايد قرار گيرد.اين نظريه مخالف نص کتاب مقدس بود و از سويي با نظريات ارسطو که کليسا حامي آن بود هم خواني نداشت. بهاين دليل او را به حبس خانگي محکوم کردند. بااين که مردم مذهبي دوران گاليله با او مخالف بودند ولي همانطور که از بيانات و نوشتهها برميآيد، او به خدا يا قدرت برتر اعتقاد داشت.

«رياضيات زباني است که خدا با آن جهان را نوشته است.»

«مسير زندگي ما هر چه باشد، ما بايد آن را به عنوان بزرگترين هديه از دست خدا دريافت کنيم، و اواين قدرت را دارد که کاري براي ما انجام ندهد.»

او با نقد نظام بطلميوسي و روش معمولي در قرون وسطي، به روش شناختي تازهاي دست يافت. وي تبيين غايت شناختي را که ويژگيانديشهي پيشينيان بود، به تبيين توصيفي بدل ساخت و به جاي چرايي اشيا، درپي چگونگي آنها برآمد.

گاليله که خود کاتوليکي باورمند به کتاب مقدس بود، با ديدن تعارضانديشههاي علمي با آموزههاي کتاب مقدس کوشيد براياين ستيز، راه چارهاي بجويد. ازاين رو، قلمرو دين و انتظارهاي خود را از دين بيان کرد.

گاليله براي حل تعارض علم و دين، چند راه را پيشنهاد کرد. او در آغاز، براين باور بود که خداوند هم نگارندهي کتاب تکويني طبيعت است و هم فرستندهي کتاب تدويني وحي. در نتيجه،اين دو سرچشمهي معرفت با يکديگر در تعارض نيستند. وي در يکي از نامههايش مينويسد:

در بحث از مسايل فيزيکي، بايد بناي کارمان را نه بر اعتبار نصوص مقدسه بلکه بر تجارب حسي و برهانهاي ضروري بگذاريم; زيرا هم آيات کتاب مقدس و هم آيات طبيعت هر دو کلمة اللهاند.

به گفتهي گاليله، طبيعت تنها منبع معرفت علمي است و طبيعت و متن مقدس دو راه هم ترازند که آدمي را به خداوند رهنمون ميسازند. ازاين رو، وي متشابهات کتاب مقدس را در محکمات علم جديد، تفسير ميکرد.

گاليله افزون بر تبيين روش علمي و معرفي طبيعت به عنوان تنها منبع معرفت علمي، دربارهي روش فهم کتاب مقدس نيز چنين ميگويد:

اگر کسي در تفسير کتاب، هميشه افکار خود را در معناي لغوي و سادهي کلمه، محصور کند، ممکن است دچار خطا شود. به همين دليل، ممکن است افزون بر تناقضها و مطالب دور از حقيقت، بدعت گذاريهاي شديدتري نيز در کتاب مقدس پديدار گردد. براي مثال، لازم خواهد آمد که وجود پا و دست و چشم و عواطف جسماني و انساني مانند: خشم، پشيماني، تنفر و حتي از ياد رفتن آن چه گذشته است و ناآگاهي بر آن چه پيش ميآيد، به خداوند نسبت داده شود.

پس نبايد به اتکاي شهادت عبارتهاي کتاب مقدس که ممکن است معني متفاوتي دربرداشته باشد، در اشياء مادي که تجربهي حسي، آن را در برابر ديدگان ما قرار داده يا برهانهاي لازم، آن را بر ما مدلل ساخته است، ترديد کنيم.

اکنون اگر بنا را براين بگذاريم که لازم نيست استنباطهاي فيزيکي که در حقيقت به ثبوت رسيدهاند، با عبارتهاي کتاب مقدس تطبيق گردند، بلکه بايد عدم مداخلهياين عبارتها با آن استنباطها، مدلل گردد، دراين صورت، پيش از آن که يک قضيهي فيزيکي مردود شناخته شود، بايد ثابت شود که کاملا مدلل نگرديده است.

راه حل ديگر گاليله براي حل تعارض علم ودين، جدا سازي قلمرو دين از قلمرو علم است. وي ميگويد که کتاب مقدس از حقايق علمي سخن نميگويد، بلکه به معارف معنوي ميپردازد که براي رستگاري انسان سودمند است; حقايقي که برتر از عقل واستدلال است و به مدد مشاهده، کشف نميشود.

گاليله براين باور بود که متکلمان در ستاره شناسي هيچ رأي و نظري ندارند و با ستاره شناسان بر سر چيزي رقابت نميکنند. حتي کتاب مقدس نيز در موارد نادري که بهاين گونه مطالب ميپردازد،انديشه و ادراک مخاطبان قديمي خويش را درنظر دارد; يعني به شيوهي گفتار عامه و فهم زمان نزول، توجه ميکند. بنابراين، براي معرفت علمي بايد روشهاي علمي مشاهده و تجربه را به کار گيريم.

وي تأکيد ميکند که الهيات، عالي ترينانديشههاي ملکوتي را دربردارد و به همين مناسبت در ميان ديگر علوم، بر سرير شاهانهاي تکيه زده است. آن گاه نتيجه ميگيرد:

پس از آشکار شدن مقام والاي الهيات، ميتوان گفت اگراين حکمت بلندپايه، خود را به مقامانديشههاي پايين تر و حقيرتر دربارهي علوم فرعي فرو نکاهد و به آنها توجه نکند ـ ; چون با سعادت ابدي، ارتباطي ندارند ـ دراين صورت، آموزندگاناين حکمت نميبايست ادعا کنند که حق دارند دربارهي مباحث مربوط به حرفههايي که نياموخته وبدان عمل نکردهاند، فتوا دهند. آري،اين قضيه مانند آن است که حکمران مستبدي که نه پزشک است و نه معمار، چون خود را آمر مطلق ميداند، بنابر هوس خويش، به تجويز دارو و ساختمان سازي دست زند. در نتيجه، هم جان بيماران بي نوا را به خطراندازد و هم موجب فروريختن سريع ساختمانهايي شود که برپا کرده است.

گاليله در نامهي ديگري مينويسد:

به گمان من، هيچ يک از حکيمان الهي نخواهند گفت که علوم هندسه، ستاره شناسي، موسيقي و پزشکي در کتاب مقدس به شيوهاي عالي تر از کتابهاي ارشميدس، بطلميوس، بوئتيوس و جالينوس بيان شده است.

ازاين سخنان درمي يابيم که:

انتظار گاليله از دين، در معارف معنوي که به کار رستگاري آدمي ميآيد، محدود ميشود. ازاين رو، دريافت معارف علمي از کتاب مقدس را غيرمنطقي ميپندارد.

اگر مطالب علمي در کتاب مقدس وجود دارد، عَرَضي دين است و نبايد در لابه لاي آنها، در پي شناخت واقعيت بود; زيرا کتاب مقدس دراين موارد، بر آن بوده است تا به تناسب ادراک مخاطبان قديمي خويش با آنان سخن بگويد، نهاين که واقعيتهاي علمي را بيان کند.

چون خالق کتاب تکوين و تشريع، يکي است و کتاب مقدس و طبيعت هر دو کلمة الله هستند، بايد آيات متعارض را با علوم و معارف علمي ومتشابهات کتاب مقدس را با محکمات علم جديد، تأويل و تفسير کرد.

نقد و بررسي ديدگاه گاليله

اين سخن که جستن راه حل همهي مسايل فني و تخصصي علوم و فنون از دين، توقعي نابجاست، با گاليله همانديشه است; زيرا پاسخ هر نياز يا پرسشي را در متون مقدس ديني آن زمان، نميتوان يافت. بااين وجود، رويکرد گاليله، اشکالهاي فراواني دارد که به طور فشرده بدان ميپردازيم:

گاليله بر اساس شناخت خود از دين مسيحيت و چالش آموزههاي کتاب مقدس با دست آوردهاي علوم نوين، به رويکردي عام در فلسفهي دين، حکم ميدهد، در حالي که ممکن استاين حکم نسبت به اديان ديگر، ساري و جاري نباشد. چنان که ميدانيم نمونههاي تعارض علم و دين در عصر گاليله، در دين اسلام يافت نشده بود. بنابراين، راه حلهاي وي در دين اسلام، مصداق ندارد. به طور کلي گاليله بايد بگويد که از ديدگاه درون ديني، انتظار خود را از دين بيان ميکند يا از ديدگاه برون دينيِ، ناظر به همهي اديان سخن ميگويد.

اگر کتاب تشريع و کتاب تکوين يا شريعت و طبيعت، کلمة الله هستند، چرا گاليله، پژوهش خود را بر اساس تجربههاي حسي بنا نهاده است، نه اعتبارنصوص مقدس؟ چرا بايد متون مقدس و نصوص ديني را متشابهات و علم جديد را محکمات بخواند تااز راه محکمات، متشابهات را تفسير کند؟ و اصولا چرا طبيعت را تنهامنبع معرفت علمي معرفي ميکند؟ اگراين کار از آن روست که تجربههاي حسي، قطعياند، بايددانست امروزه در فلسفهي علم، خلافاين ادعاثابت شده است.

اگر براي حل تعارضهاي متون ديني با آموزههاي علمي، به پيروي فهم کتاب مقدس از دست آوردهاي تغييرپذير علمي و تجربي، حکم دهيم، به نسبي گرايي، تفسير به رأي و دگرگوني روزانهي دين و معرفت ديني، دچار ميشويم که به مراتب مهلک تر از تعارض علم و دين است; زيرا گاهي در يک زمان، چند فرضيهي علمي در کنار يکديگر مطرح ميشوند و قرائتهاي گوناگون و نسبيانديشي در فهم ديني را در پي ميآورند.

دربارهي ويژگيهاي خبريه و آيات متشابه مانند دست و پا و... بايد دانست برهانهاي عقلي و بديهي،اين حکم را به ما مينماياند که خداوند با بشر هيچ شباهتي ندارد و به گفتهي قرآن; «ليس کمثله شيء».  نصوص معتبر ديني نيزاين حکم عقلي را تأييد ميکنند. بنابراين، در تفسير متشابهات قرآن، به علوم متغيّر نيازي نيست جز آن که با ظاهر نصوص ديني هم آهنگ باشند. افزون بر آن، تفسير «يدالله فوقايديهم» به قدرت الهي، از نظر ادبي به عنوان تفسير عرفي، پذيرفتني است بي آن که نيازمند تأويل دوباره باشد.

گاليله باجدا کردن قلمرو دين از علم و منحصر کردن آن به معارف معنوي، نميتواند چالش علم و دين را حل کند، زيرا:

الف ـاين راه حلها به معناي بيرون راندن رقيب از آوردگاه است نه حل تعارض رقيبان.

ب ـ دوباره با علوم انساني به چالش ميافتد.

ج ـ از معارف علمي و معنوي، تعريف و تمييز دقيقي ارايه نميدهد.

از همه مهم تر، علوم تجربي آن گونه که گاليله ميپندارد، قطعي و يقين آور نيست; زيرا اثرگذاري مبادي غيرتجربي و حتي غيرمدلّل بر دست آوردهاي علوم، از نگاه هيچ فيلسوفي بر کنار نميماند. بنابراين، راه حل گاليله و در نتيجه، انتظار او از دين، زاييدهي نگرش نادرست وي در زمينهي علوم تجربي و باور او به دين مسيحيت است. پس نميتوان انتظار از دين را در معارف معنوي محدود کرد.

1-9-3- يوهانس کپلر

يوهانس کپلر در 27 دسامبر 1571 در شهر وايلدراشتات در آلمان متولد شد. کپلر را پدر علم ستارهشناسي جديد ميدانند. وي با تحقيق درباره ستارگان و سيارات، توانست قوانين معروف کپلر را ارائه دهد که امروزه به عنوان قوانين سهگانه کپلر در ستارهشناسي بکار ميرود. او وقتي ادعا کرد که سيارهها در مدارهاي بيضوي بدور خورشيد ميچرخند و خورشيد تنها نيروي اداره کننده مدارهاي سيارات است، مورد اعتراض سنتها و باورهايي که قرنها پايدار بود قرار گرفت.کپلر دانشمندي خداباور بود که در استنتاج قوانين حركت سيّارات، ميكوشيد تا از طرح وجود خداوند در طبيعت پرده بردارد. او همواره ميگفت: «خداوند جهان را به زبان اعداد خلق کرده است.»

کپلر اثر بزرگ پنج جلدي خود با نام هنجار هستي رااين چنين به پايان برده است: «تواي خداوندي که با پرتو روز و آفتاب جهانتابت به ما الهام ميبخشي تا از روشنايي نعمتها و برکتهايت برخوردار شويم، ما را با همين فروغ حياتبخش به سرچشمة جلال و افتخار خود رهنمون شو. من از تواي خداوندي که ما همه را آفريدهاي، سپاسگزارم که مرا قدرت تأمل و تماشاي زيبايي خلقت خود بخشيدهاي. شاهکارهاي دست تو مرا از دل و جان به وجد در ميآورد.»

اوجانديشة کپلر دربارة طبيعت و يا جهتگيري و جهت يابي پژوهشهاي او شايد بر حسب اتــّـفاق در نامهاي که به «هرواترت فون هوهنبرگ» نوشته است، منعکس گرديده باشد. او دراين نامه مينويسد: « ما ستاره شناسان، ستايشگران خدايي هستيم که در مقامي بسيار بلند جاي دارد.»

1-9-4- بلز پاسکال (1623-1662)

بلز پاسکال به دليل کشف نظريهي احتمالات و ماشينحساب فني شناخته شده است. او يکي از برجستهترين رياضي دانان و مخترعان قرن 17 بود. پاسکال، بر خلاف ديگر دانشمندان، ديدگاه جالبي در مورد وجود خدا داشت. تفکرات او در مورد وجود خدا که شرط بندي پاسکال ناميده ميشود، در کتاب پنسيس منتشر شد. طبق شرطبندي پاسکال، حتي اگر دليلي براي وجود خدا نداشته باشيم، عاقلانهتر(سودمندتر) است که به وجود خدا اعتقاد داشته باشيم. زيرا اگر خدا وجود نداشت، ضرر بزرگي نکردهايم، ولي در صورت وجود خدا ضرر بزرگتري(جهنم) متوجه ما خواهد بود. در ادامه، تعدادي از ديدگاههاي پاسکال را در مورد خدا از زبان خود او بازگو خواهيم کرد.

«خلأيي در قلب هر انسان وجود دارد که با هيچ موجودي پر نميشود.اين خلأ تنها با خدايي که عيسي معرفي کرده و آفرينندهي تمام موجودات است پر ميشود.»

«ايمان چيزي متفاوت از مدرک است، دومي انسان است و اولي هديهاي از طرف خداست.»

1-9-5- اسحاق نيوتن (1642-1727)

اسحاق نيوتن نياز به معرفي ندارد، چون همهاين دانشمند را ميشناسند و ميدانند او با افتادن سيب از درخت روي سرش به پاسخ تمام پرسشهايش رسيد! ممکن استاين داستان ساختگي باشد، اما نميتواناين حقيقت را انکار کرد که يافتههاي نيوتن، بنيان مکانيک کلاسيک و ديفرانسيل بي نهايت کوچک است. ليست بلند بالايي از دست آوردهاي نيوتون به عنوان دانشمند وجود دارد اما اگر بخواهيم در مورد اعتقاد نيوتون به خدا بدانيم، ميتوان گفت او بارها به دوستان و همکاران خود در مورد منطقي بودن اعتقادش به خدا گفته است. بر خلافاين که نيوتون يک ملحد نبود اما او در چشم بيشتر مردم دوران خود به دليل اعتقادات مخالف کليساي ارتدکس، يک بدعت گذار به شمار ميآمد. کتاب اصول رياضي فلسفه طبيعي که يکي از مهمترين کتابهاي علمي آن دوره به حساب ميآيد شامل فصولي است که نيوتون در آن به اعتقاد به خدا اعتراف کرده است. نقل قولهاي زير آشکارا عقيدهي او را در مورد قدرت برتر بازگو ميکند.

«اين سيستم زيباي خورشيد، سيارهها و ستارهها تنها ميتوانند آفريدهي موجود با هوش و قدرتمندي باشند . . .اين موجود بر همه چيز حکم راني ميکند، نه به عنوان روح جهان بلکه به عنوان حاکم همهي موجودات. و به علتاين حاکميت بايد او را خداي مالک يا فرمان رواي جهان ناميد» . . .

«جاذبهي زمين علت حرکت سيارات را بيان ميکند اما در مورداين که چه کسياين سيارات را به حرکت درميآورد نميتواند نظر دهد. خدا بر همه چيز حاکميت ميکند و از همهي چيزها و کارها با خبر است.»

1-9-6- اروين شرودينگر (1887-1961)

شرودينگر از جمله کساني بود که در تئوري موج مشارکت داشت و نتايج اساسي در زمينه نظريه کوانتومي از مکانيک موج او تشکيل شد. او در سال 1933 به همراه پل ديراک فيزيکدان انگليسي به دليلايده مکانيک موجي برنده جايزه نوبل در فيزيک شد. او علاوه بر تأثير در مکانيک موجي، در زمينهي تئوري رنگ و فلسفه، تئوري الکترومغناطيسي و فيزيک نيز کار ميکرد. تاريخ دانان سخنرانيهاي شرودينگر را به عنوان مدرکي براي تأييد اعتقاد او به خدا ذکر کردهاند.

«در ارائهي يک مسألهي علمي، بازي کن طرف مقابل حاکم است. او نه تنها مسأله را طرح ميکند بلکه قوانين بازي را ابداع ميکند. امااين مسائل، کاملاً شناخته شده نيستند و نصف آنها را بايد خودتان کشف کنيد.»

«علم نميتواند دربارهي قرمز و آبي، تلخ و شيرين، درد فيزيکي و شادي فيزيکي به ما بگويد و هم چنين چيزي از زيبا و زشت، خوب و بد، خدا و ازليت نميداند.»

1-9-7- آلبرتاينشتين (1955-1879)

آلبرتاينشتين، متولد 1879 در اولم در آلمان و متوفي در سال 1955 در پرينستون آمريکا است. او پدر و مادر يهودي غير متعصب داشت و 15 سال پاياني عمر را در آمريکا زندگي کرد. شهرت علمي او بدليل نظريات و فرضيههايي در فيزيک نظري است. نظريه نسبيت خاص و بويژه ماهيت يکسان جرم و انرژي انقلابي در فيزيک و توضيح پديدهها بوجود آورد. نسبيت عام و معادله ميدان او اعتبار مطلق نظريه نيوتن رو زير سوال برد و مفهوم گرانش به عنوان نيرو را رد کرد و آن را يک نتيجه ذاتي خمش فضا-زمان دانست. او همچنين در توسعه تئوري و مکانيک کوانتوم و مکانيک آماري نقش مهمي داشت. او جايزه نوبل فيزيک را در سال 1921 وقتي نظريه نسبيت همچنان شديدا مورد انتقاد بود، براي فعاليتهايش در فيزيک نظري بويژه درباره اثر فتوالکتريک دريافت کرد. در حال حاضر او به عنوان يکي از بزرگترين فيزيکدانان قرن بيستم، حتي يکي از بزرگترين دانشمندان در همه تاريخ شناخته ميشود.

انيشتين در مقدمه «خلاصه فلسفي نظريه نسبيت» ميگويد: بشر پس از آشنا شدن با فيزيک جديد همين قدر ميتواند ادعا کند که با الفباي کتاب آفرينش آشنا شده است نه بيشتر. يعني مثل بشر از نظر آشنائي با حقايق جهان مثل کودکي است که تازه به دبستان رفته و الفباي يک زبان را شناخته است،اين کودک تا وقتي که بتواند کتابهاي علمي که به آن زبان نوشته شده است بخواند و بفهمد، چقدر فاصله دارد؟ بشر امروز نيز تا وقتي که بتواند کتاب طبيعت را بخواند همين قدر بلکه بيشتر فاصله دارد.

اينشتين همواره در مبارزه با خرافات در باور عموم (که بطور خاص مبتني بر آموزههاي کتاب مقدس و سخنان کشيشان است ) بوده و آنچه را بدون پايه عقلي يافته رد کرده. مثلااين گفتهاينشتين که من به خداي شخص وار اعتقادي ندارم دستمايه برخي شده تا او را منکر دين)يهوديت (بدانند و حتي او را به بي اعتقادي به خدا متهم کنند. با وجود گفتارهاي فراواني که درباره مفهوم خدا به عنوان قدرت برتر وايجاد کنند قوانين، و حتي گاهي به لفظ خدا، از او وجود دارد. به عنوان مثال «بايد شرم کنند، کساني که بدون کمترين تأمل و تفکر از پديدههاي معجزهآساي علم و فن بهره ميگيرند و سفيهانه از درک مضمون هوشمندانه آن عاجزند، همانند گاوي که از لذت نشخوار گياهان برخوردار است ولي از علمِ گياهشناسي خبري ندارد». در کتاب دنيايي که من ميبينم ميگويد «... ولي فراموش نشود که دراين بين، عده قليلي از افراد و اجتماعات يافت ميشوند که يک معناي واقعي از وجود خدا را در ماوراي اوهام دريافتهاند که واقعاً داراي خصايص و مشخصات بسيار عالي و تفکرات عميق و معقول بوده، و به هيچ وجه قابل قياس با عقيده عموم نيست. اما يک عقيده و مذهب ثالث بدون استثناء در بين همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و يک دست، در هيچکدام يافت نميشود. من آن را احساس مذهبيِ آفرينشِ وجود ميدانم. بسيار مشکل است کهاين احساس را براي کسي که کاملاً فاقد آن است، توضيح دهم. به خصوص که دراينجا ديگر از آن خدايي که به اشکال مختلف تظاهر ميکند، بحثي نيست. دراين مذهب، فرد کوچکيِ آمال و هدفهاي بشر و عظمت و جلالي که در ماوراي امور و پديدهها در طبيعت و افکار تظاهر مينمايد، حس ميکند. او وجود خود را يک نوع زندان ميپندارد، چنانکه ميخواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستي را يکباره بعنوان يک حقيقت واحد دريابد. ابتدايِاين مذهب و آثارِ شروع آن، به اوايل شروع تمدن بشري ميرسد ... نوابغِ اعصار گذشته، به وسيلهاين نوع احساس مذهبي که نه به اصول دين کار دارد و نه با خدايي که به تصور آدميان درآيد، مشخص شدهاند، بطوري که اکنون هيچ کليسايي وجود ندارد که اصول آموزش آن، متکي براين عقيده باشد. بهاين معني که فقط در بين بدعت گذاران قرون، ميتوان بطور صريح، اشخاصي را يافت که مملو از عاليترين احساساتِاين مذهب بوده و در احوال مختلف، مورد احترامِ معاصرينِ خويش قرار گرفتهاند، بي دينان و گاهي بعضي مقدسان، مرداني نظير دموکريتوس، فرانسيس آسي سي و اسپينوزا-که تقريباً همه شبيه يکديگرند- ازاين راه گذشتهاند ... به نظر من،اين مهمترين وظيفه هنر و علم است کهاين حس را برانگيزد و آن را در وجودِ کساني که صلاحيت دارند، زنده نگاه دارد... از طرف ديگر، من تأييد ميکنم کهاين مذهب وجود، يا مذهبِ عالمِ هستي، قويترين و عاليترين محرک تحقيقات و مطالعات علمي بوده است».

شهيد مطهري درباره او ميگويد «انيشتين بااينکه دانشمند متخصص در فيزيک و رياضي است نه در مسائل رواني و انساني و مذهبي و فلسفي، پس از تقسيم مذهب به سه نوع، نوع سوم را که مذهب حقيقي است مذهب وجود يا مذهب هستي مينامد و احساسي که انسان در مذهب حقيقي دارداين چنين شرح ميدهد: دراين مذهب، فرد، کوچکي آمال و هدفهاي بشر و عظمت و جلالي که در ماوراي پديدهها در طبيعت و افکار تظاهر مينمايد حس ميکند، او وجود خود را يک نوع زندان ميپندارد چنانکه ميخواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستي را يک باره به عنوان يک حقيقت واحد دريابد[1] مطابقاين بيان در انسان و حداقل در افراد رشد يافته انسانها چنين احساسي وجود دارد که ميخواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستي رساند. در انسان ميلي وجود دارد که آرام نميگيرد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستي متصل ببيند.اين همان است که قرآن کريم فرموده است  «الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب[2]؛ تنها با ياد خدا و جاي گرفتن خدا در قلب است که دل آدمي آرامش خويش را باز مييابد.»

رسالهاي منتسب بهاينشتين به عنوان دي ارکلرونگ به معني بيانيه وجود دارد که در سال 1954 در آمريکا و به آلماني نوشته است.اين رساله حاصل مکاتبات او با آيتالله بروجردي است، و در آن اسلام را بر تمامي اديان جهان ترجيح ميدهد و آن را کاملترين و معقولترين دين ميداند. بهاي خريداين رساله توسط پروفسور ابراهيم مهدوي(مقيم لندن) به مبلغ 3 ميليون دلار با کمک يکي از اعضاء شرکت اتومبيل بنز آماده و از يک عتيقه فروش يهودي خريده شده است. دستخطاينشتين در تمامي صفحاتاين کتابچه توسط خط شناسي رايانهاي چک شده واين که رساله به دست خود او نوشته شده، تاييد شده است. بااينحال اجماع کاملي در منتسب بودناين متن به آلبرتاينشتين وجود ندارد.

اينشتين دراين رساله «نظريه نسبيت» خود را با آياتي از قرآن کريم و احاديثي از نهج البلاغه و بيش از همه بحارالانوار علامه مجلسي(که از عربي به انگليسي توسط حميد رضا پهلوي، فوت 1371ش، ترجمه و تحت نظر آيت الله بروجردي شرح ميشده) تطبيق داده و نوشته که هيچ جا در هيچ مذهبي چنين احاديث پر مغزي يافت نميشود و تنهااين مذهب شيعه است که احاديث پيشوايان آن نظريه پيچيده نسبيت را ارائه داده ولي اکثر دانشمندان نفهميدهاند.

از آن جمله حديثي است که علامه مجلسي در مورد معراج جسماني رسول اکرم نقل ميکند که: هنگام برخاستن از زمين لباس يا پاي مبارک پيامبر به ظرف آبي ميخورد و آن ظرف واژگون ميشود. اما پس ازاينکه پيامبر اکرم از معراج جسماني باز ميگردند مشاهده ميکنند که پس از گذشتاين همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ريختن روي زمين است .اينشتيناين حديث را از بيانات علمي پيشوايان شيعه در زمينه  «نسبيت زمان» دانسته و شرح فيزيکي مفصلي بر آن مينويسد.

همچنيناينشتين دراين رساله «معاد جسماني» را از راه فيزيکي اثبات ميکند (علاوه بر قانون سوم نيوتون: عمل وعکس العمل.) او فرمول رياضي معاد جسماني را عکس فرمول معروف «نسبيت ماده و انرژي» ميداند يعني اگر حتي بدن ما تبديل به انرژي شده باشد دوباره عينا» به ماده تبديل شده و زنده خواهد شد.

 


[1]. دنيائي که من ميبينم، ص 57.

 

[2]. رعد:28.

 

فصل بعد