برنامه ريزي آموزشي

1401/11/30 10:59
فصل قبل

برنامه ريزي آموزشي[1]

برنامه ريزي آموزشي به عنوان يک حوزه معرفت خاص براي ساماندهي مطلوب نظام آموزش و پرورش به وجود آمده است. بي ترديد ظهور هر يک از علوم در تاريخ علم براي پاسخ تأمين به يک ضرورت و نياز زمان است. هر چند ميتوان گفت برنامه ريزي آموزشي و برنامه ريزي درسي در سطح ساده در همه اعصار وجود داشته و در هر عصري هدفهاي تعليم و تربيت مناسب آن عصر مورد نظر بوده است. با پيچيدگي جوامع بشري و همان چيزي که به طرز ساده در پيش مردم رواج داشته در قالب يک رشته علمي نظام مند و با جهت گيري مشخص شکل گرفته است. برنامهريزي آموزشي با ابعاد مختلف جامعه از قبيل: اقتصاد، فرهنگ، سياست، امنيت و غيره رابطه متقابل دارد. از جهتي همه ساحتهاي حکمراني از جهت نيروي انساني به نظام آموزشي وابسته هستند. اين وابستگي به صورتي است که اگر نيروي انساني کار آمد و با شايستگي تعريف شده تربيت نشود و تحويل جامعه و سازمانهاي مختلف نگردد در اداره امور کشور اختلال به وجود ميآيد. آن علمي که اين مناسبات را به طور علمي و دقيق بررسي ميکند، ضرورتها را تشخيص ميدهد و الگو و روشهاي مناسب پيشنهاد ميدهد، برنامه ريزي آموزشي است.

يکي از تعاريفي که مفهوم برنامه ريزي آموزشي و نقد جهت گيري ها که از برنامه ريزي آموزشي به عمل آمده به فيليپ کومبز کارشناس يونسکو مربوط مي شود که معتقد است: برنامه ريزي آموزشي کاربرد تجزيه و تحليل منطقي در آموزش و پرورش به منظور افزايش کارآيي است. يعني کار برنامه ريزي آموزشي، تحليل نظام دار و منطقي مسايل و مشکلات آني و آتي آموزش و پرورش و تلاش به منظور حل اين مشکلات است. اين اقدام نهايتا بهره وري و کارآيي نظام آموزشي را افزايش خواهد داد و محور آن نظام آموزشي تلقي مي شود. برنامه ريزي آموزشي را مي توان سازماندهي يا اصلاح فعاليت ها، تجهيز منابع و امکانات آموزشي براي تحقق بهتر اهداف آموزشي تعريف تلقّي نمود. (برهان منش،56 1365)

اکنون با توجه به تغييراتي که در ابعاد مختلف آموزش و پرورش رخ داده است و انتظاراتي که مطابق اسناد بالا دستي از مسئولان نظام آموزشي وجود دارد بايد به برنامه ريزي آموزشي در سطح ملي عميق تر نگريست. الگوهاي مرسوم در برنامه ريزي آموزشي که نوعا طبق الگوي جهاني و برخاسته از جوامع غربي طراحي شده مورد نقد قرار گرفته و از سوي نظام تعليم و تربيت معتقد به خدا باوري و ارزش هاي توحيدي بايد به صورت برهاني، نقد و بررسي شود.

الگوهاي مرسوم از قبيل تقاضاي اجتماعي، نيروي انساني يا هزينه و تامين عمدتاً کمي هستند و نميتوانند پاسخ گوي شرايطي باشند که انتظارات کيفي از جمله عدالت آموزشي ميطلبد. به عنوان مثال هدف اصلي الگوي تقاضاي اجتماعي در برنامه ريزي آموزشي فراهم ساختن امکان دسترسي فراگيران به آموزش و پرورش است. آيا در جامعه ايران و در نظام آموزش و پرورش اين کشور که دسترسي به آموزش همگاني در دور افتاده ترين مناطق عملي شده است اين الگو ميتواند کاربرد داشته باشد؟ در چنين شرايطي به عدالت آموزش و افزايش کيفيت آموزش و پرورش در مناطق مختلف بايد انديشيد و الگوي مناسب بومي ارائه کرد.

پيروي از منابع غربي و ترجمه کتابهاي آنان و تبعيّت از الگوهاي نامانوس از مصائب نظام آموزشي ماست. بيترديد از اين ترجمهها در حل برخي مشکلات ميتوان بهره برد ولي نميتوان آنها را الگوهاي مناسب براي دردها و مشکلات نظام آموزشي ايران تلقي کرد. مسايل ما، ضرورتهاي نيازهاي ما و باورها و نگرشهاي ما در مواجهه با آموزش و پرورش با آنان تفاوت اساسي دارد و اين تفاوتها را بايد به درستي فهميد و چاره کار طرح نمود. آيا ترجمه دهها کتاب در جامعه شناسي آموزش و پرورش و ساير امور مشابه اثري در حل مشکلات داشته است؟

به همين دليل اغلب دانشجويان فارغ التحصيل رشتههاي علوم تربيتي و به طور خاص برنامه ريزي آموزشي و درسي نميتوانند مسايل را طبق مباني فلسفي، اجتماعي و فرهنگي خود تحليل کنند و موقعيت خود را به عنوان فارغ التحصيل اين رشته به نحو اثر گذار معرفي نمايند.

مشکل مبنايي ديگر در حوزه برنامه ريزي آموزشي غير کاربردي بودن آموزش ها و جذاب نبودن مطالب براي دانشجو است. به تعيير ديگر علم نافع در اين حوزه نيز مانند خيلي از حوزه هاي ديگر ارايه نمي گردد. مجموعه اي از مفاهيم و مطالب حفظ کردني و غير کاربردي مشکلي را حل نخواهد کرد..

آن چه که در اين مجموعه در خصوص برنامه ريزي آموزش مورد نظر است و از اين زاويه شرايط کنوني نقد ميشود بي توجهي به مباني ديني و فلسفي بومي در اين عرصه است. بدون شک و به طور صريح چند عنصر در تحليلهاي برنامه ريزي آموزشي ارکان اصلي محسوب ميشوند. مبنايي ترين آنها عنصر انسان است. اين علم قصد دارد نظام تعليم و تربيت را براي انسانها قابل استفاده و مفيد بسازد. اگر هم چنين قصدي به طور آشکار بيان نشود، به صورت نهان و در قالب پيامدهاي گوناگون اثر خود را خواهد گذاشت. آيا منطقا ميتوان بدون اطلاع کافي از جايگاه و مقام انسان در انديشه اسلامي و جامعه ايراني براي اين کشور برنامه ريزي آموزشي کرد؟ آيا جز اين است که الگوهاي علوم تربيتي از جمله در برنامه ريزي آموزشي براساس موضع گيري خاص در برابر انسان تدوين يافته اند؟ در ظاهر موضع گيري فلسفي و انسانشناختي محسوس و معلوم نيست ولي با تحليل عميق تر ميتوان نگاه ليبراليستي و سکولاريستي به انسان و تربيت را ملاحظه کرد. آيا نبايد در برنامه ريزي آموزشي به اين پرسش پاسخ داد که براي کدام جامعه و کدام انسان اين تصميمات را اتخاذ ميکنيم؟ آيا از مباني فلسفي و اجتماعي در جامعه ايراني اطلاع لازم را داريم؟ با کمال تاسف بعد از سپري شدن چهل و سه ساله عمر انقلاب اسلامي ايران نشان ميدهد که مديران اصلي نظام آموزش و پرورش به اين مبناهاي بومي توجه نکرده اند. اگر هم بعضي از آنها باور دارند ولي جرات و جسارت پرداختن به تغيير بر اساس باورهاي ديني و ملاحظات بومي را ندارند. در تحوّلات نظام تعليم و تربيت کشور به اين کاستيها و معايب بايد توجه کرد و براي رفع آنها برنامه ريزي نمود.

 


[1]. educational planing

 

فصل بعد