پيش فرض توحيدي: حقيقت مطلق
1401/12/01 15:07فصل قبل
نتيجه دلايل ارائه شده از سوي نسبي گراها آن است که بايد تمام ادراکات خود را با ترديد تلقي کنيم نه آن که آن چه ما ادراک ميکنيم، حقيقت است ولي نسبي است يعني، حقيقت نسبت به اشخاص، اصولاً حقيقت نسبي معنا ندارد زيرا اگر مثلاً دو نفر يک جسم را با کيفيت مختلف ميبيند، خود آن جسم در واقع يا داراي يکي از آن دو کيفيت است يا داراي هيچ کدام از آن دو کيفيت نيست مختلف باشد از اين رو يا ادراک يکي از آنها خطاي مطلق است و ادراک ديگري حقيقت مطلق است و يا هر دو خطاکارند. در هر صورت حقيقت نسبي نامعقول است.[1]
ناگفته نماند آن چه در اينجا بحث شد مربوط به نسبيت حقايق ذهني بود و آن چه بعضي از دانشمندان فيزيک و رياضي در مورد نسبي بودن واقعيتها و پديدههاي فيزيکي (تحت عنوان نسبيت در فيزيک) ميگويند، ربطي به بحث ما ندارد.[2]
في الجمله واقعيتي خارج از ذهن و فکر خودمان داريم و وقوع خطا در بعضي از موارد سبب نميشود که ما از جميع معلومات خود حتي از فطريات و حقايق مسلم سلب اعتماد نموده و منکر همه واقعيتهاي خارج از ذهن که از راه علم با آنها رسيده ايم، بشويم. بلکه خود همين پي بردن به خطا دليل اين است که ما يک سلسله حقايق داريم که آنها را مقياس قرار داده ايم و از روي آنها به خطاها پي برده ايم وگرنه پي بردن به خطا معنا نداشت زيرا با يک غلط، غلط ديگري را نميتوان تصحيح کرد.[3]
[1]. مطهري، 1380 ش، ج 1، ج 1، ص 155
[2]. همان، ج 1، ص 157.
[3]. همان، ج 1، ص 70.