موضوع تدريس: مقوله‌هاي فلسفي

1401/11/30 15:01
فصل قبل

موضوع تدريس: مقولههاي فلسفي[1]

رشته فلسفه به سه مقوله يا حوزة مهم بينشي تقسيم ميشود. به عبارت ديگر سوالات و مفروضاتي که انسان در طول تاريخ زندگي به آنها برخورد داشته به سه دستهي کلي تقسيم ميشوند:

الف) متافيزيک: مقوله با حوزه اي است که سوالات و مفروضات انسان را در مورد ماهيت و چگونگي پيدايش جهان و انسان در برمي گيرد. بحث در مورد ماهيت يادگيرنده و جهان پيرامون او، ويژگيها و خصايص بادگيرندگان و نقش يادگيرندگان در محيط و جامعهي پيراموني از جمله مباحث مهم در حوزهي متافيزيکي است. در فلسفه اسلامي تعاريف متعددي از فلسفه شده، ملاصدرا معتقد است که فلسفه استكمال نفس انساني است از طريق علم به حقايق اشياء آنگونه که هستند از طريق برهان و به قدر طاقت بشري.[2]

ب) معرفت شناسي: مقوله يا حوزه اي است که سوالات و مفروضاتي در مورد ماهيت معرفت يا شناخت، چگونگي کسب معرفت يا يادگيري و منابع کسب معرفت و انواع معرفت و يادگيري را مورد بحث قرار ميدهد. چگونگي سازمان دهي فرصتهاي يادگيري و راهبردهاي آموزشي تحت الشعاع اين حوزه قرار دارد. در فلسفه اسلامي مباحث معرفت شناسي بيشتر در بحث وجود ذهني و نفس مطرح شده است.[3]

ج) ارزش شناسي: مقوله يا حوزههايي که در پي طرح سوالاتي در مورد ماهيت ارزش ها، انواع آنها و چگونگي تشکيل نظام ارزشي است. پاسخهاي انسان به اين سوالات يا مفروضاتي در مورد اخلاق و زيبايي، در اين مقوله قرار ميگيرد. چگونگي انتخاب و اولويت بندي اهداف، محتوا و روشهاي آموزشي به شدت تحت تاثير اين حوزه فلسفي از دانش بشري قرار دارد. ارزشها در فرهنگ اسلامي به طور پراکنده در علوم کلام، اصول فقه، فلسفه، منطق و اخلاق مورد بررسي قرار گرفته است.[4]

سؤالات پرسيده شده در درون هر مقولهي فلسفي منجر به پاسخهاي مختلفي ميشوند که قابل طبقه بندي هستند. پاسخهاي طبقه بندي شده، مکاتب فلسفي و مختلفي چون اسلام، ايدئاليسم، راليسم، نوتوميسم، پراگماتيسم، اگزيستانسياليزم و... را به وجود ميآورند.

اسلام نيز به عنوان مکتبي جامع داراي فلسفه تربيتي مخصوص به خود است در واقع ميتوان گفت « فلسفه تعليم و تربيت اسلامي دانشي است که ضمن تحليل مهم ترين کليدواژههاي به کار رفته در تعليم و تربيت اسلامي، مباني مختلف آن را (اعم از مباني معرفت شناختي، هستي شناختي، انسان شناختي و ارزش شناختي) ميکاود و نيز اهداف تعليم و تربيت اسلامي، اصول، ساختها و مراحل، عوامل و موانع و روشهاي آن و رابطه آنها را با يکديگر بررسي ميکند»[5]

جدول: رابطهي مفروضات متافيزيک اسلامي و برنامهي درسي (منبع)

 

ماهيت انسان و جهان

هدف تربيتي

محتواي درس

علامه جعفري

انسان مخلوق خداوند و داراي گرايش ها، استعدادها و امکانات ذاتي نامحدودي است. جهان هستي در بيرون ذهن و فکر انسان واقعيت عيني دارد. ناب ترين ويژگي انسان، کنجکاوي اوست.[6]

وصول به كمال، هدف آفرينش است تعليم و تربيت وظيفه دارد از طريق تعقل، حيات تکاملي انسان را تصعيد بخشد. تعقل هم هدف و هم روش تربيت است. حفظ و صيانت از حس کنجکاوي شاگردان در پرتو تجربيات مدرسه اي، رعايت تقوي، دوري از پليدي، گناه و خود خواهي و تحصيل صفات پسنديده انساني از هدفهاي مهم تربيتي است.[7]

انديشههاي مهم، دانش نظري، ارزشهاي معنوي و اخلاقي، مهارتهاي عملي که تعقل را توسعه دهد.

شهيد مطهري

انسان اشرف مخلوقات و خليفه خدا و نماينده خداوند بر روي زمين است و داراي ويژگيها و استعدادها و خصايص خداوندي است. انسان داراي سرمايه پرارزش يعني همان روح و فطرت است اخلاق خوب، همان شکوفا کردن و آشکار ساختن فطرت بشر است.[8]

انسان بايد به گونه اي تربيت شود که به مثابه ويژگيهاي خداوندي، مهربان و بخشنده باشد. هدف تربيت اسلامي شکوفا کردن و پرورش استعدادهاي ذاتي و ويژگيهاي الهي بشر است. هدف غايي تربيت اسلامي رسيدن به کمال انسان، قرب الهي و سعادت بشري است. اساس تربيت شکوفا کردن روح انسان و بيدار کردن فطرت اوست. يکي ديگر از اهداف تربيت، تنظيم و توازن ميان استعدادهاي اساسي بشر (استعداد علمي، ديني و اخلاقي) است.[9]

هر درسي که بتواند تعقل را پرورش داده و استعدادها را شکوفا سازد. دروس ديني و اخلاقي سپس علوم، حتي تربيت بدني مورد تاکيد اسلام است.[10]

دکتر شريعتمداري

طبق بيان صريح آيات قرآن مجيد، جهان مستقل از انسان وجود دارد و نظام واحد و منسجم است که از مقررات و قوانين معيني پديدههاي موجود در جهان و نيز انسان به منزله آيات و نشانههايي از وجود آفريننده جهان است. آفريننده هستي است و همه چيز در پرتو او محقق ميشود. اسلام چون ديني فطري است، ابعاد اساسي شخصيت آدمي را تحت تربيت قرار ميدهد عقلانيت و معنويت دو بعد مهم شخصيت انسان است همانطور که بعد عاطفي و اجتماعي نيز در تربيت مهم تلقي ميشوند. البته جنبههاي عاطفي و اجتماعي تا حد زيادي تحت تاثير جنبه عقلاني قرار دارند.[11]

تربيت اسلامي هدفش تکامل انسان و رشد پيروي ميکند، قوهي قضاوت صحيح (داوري) وي از طريق پرورش قواي عقلاني است، پرستش خداوند، تقوا، تعليم حکمت، پرورش روح، عدالت خواهي، برادري و همکاري و روح اجتماعي (دوستي با ملل ديگر) و پرورش شخصيت اخلاقي از مهم ترين اهداف تربيت اسلامي است.[12]

 

دروسي که بتوانند تعقل و تفكر و قوه قضاوت محيح را رشد دهند.

بنابراين بر اساس هستي شناسي اسلامي جهان خارج واقعيت دارد.

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)[13]

«او کسي است که بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش (باران) رحمتش ميفرستد؛ تا ابرهاي سنگين بار را (بر دوش) کشند؛ (سپس) ما آنها را به سوي زمينهاي مرده ميفرستيم؛ و به وسيله آنهاء آب (حياتبخش) را نازل ميکنيم؛ و با آن، از هر گونه ميوه اي (از خاک تيره) بيرون ميآوريم؛ اين گونه (که زمينهاي مرده را زنده کرديم،) مردگان را (نيز در قيامت) زنده ميکنيم، شايد (با توجه به اين مثال) متذکر شويد!»

و امري توهمي نيست (رئاليسم) ولي اين هستي داراي مراتب گوناگوني است. پايين ترين مرتبه هستي عالم طبيعت است. به تعبير ديگر ماده بخشي از هستي است نه تمام هستي (بر خلاف ماترياليستها که معتقدند تمام هستي مادي است) هستي نشات گرفته از ذات حق تعالي است که تمامي کمالات در آن وجود بي نهايت جمع شده است:

وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[14]

« و خزائن همه چيز، تنها نزد ماست؛ ولي ما جز به اندازه معين آن را نازل نميکنيم!»

همچنين تمامي موجودات هستي نشات گرفته از ذات حق تعالي است:

اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ[15]

«خداوند آفريدگار همه چيز است.»

و در هر لحظه و آن به آن در اصل وجود و کمالات وجودي محتاج حق تعالي است:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ[16]

« اي مردم شما (همگي) نيازمند به خداييد؛ تنها خداوند است که بي نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.»

پس عالم مستقل از وجود خداوند نيست. همچنين بر اساس هستي شناسي اسلامي نظام عالم داراي هدف است و خداوند هيچ کاري را بيهوده انجام نميدهد:

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ[17]

« ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست از روي بازي نيافريديم.»

پس انسان هم که بخشي از اين عالم هستي است بيهوده آفريده نشده و براي رسيدن به اهداف خاصي خلق شده است. در برنامه ريزي درسي نيز بايد اين مفروضات هستي شناسي اسلامي در نظر گرفته شود تا دانش آموزان از اين طريق با نگاه اسلام به هستي آشنا شوند.

 

امکان شناخت و ابزار آن

يادگيري(شناخت)

روش آموزش

علامه جعفري

زندگي بدون شناخت و معرفت معنادار نيست، انسان با استعدادها و گرايشهاي فطري خود امکان شناخت و کسب معذفت را دارد.

ابزار شناخت، بهره گيري از وحي، تعقل و تجربه و انديشههاي مهم است.[18]

فرآيند کسب معرفت، بر محور دليل و برهان شکل ميگيرد. يادگيري، تعميق معرفت از طريق استدلال است نه پذيرش کورکورانه.

سوالات مهم بشري که بايد تربيت شاگردان را به تفکر در اهداف ترغيب کنند: (من کيستم؟ از کجا آمده ام؟ براي چه آمده ام؟ و به کجا ميروم؟

تعليم و تربيت بايد رويکردي سوال محور در ذهن شاگردان سوال توليد کند، تعقل را توسعه دهد. روشهاي پرورش خلاقيت مورد تاکيد است.

معلم بايد فرصتهايي را فراهم کند که دانش آموزان دربارهي تجربيات خود بينديشند. احترام و متانت و گشاده رويي معلم، صداقت و اشتياق به دانش را در شاگردان افزايش ميدهد.[19]

شهيد مطهري

انسان بالجبله و بالفطره ميخواهد کمال نظري پيدا کند يعني حقايق جهان را درک کند چنين گرايشي در انسان براي رسيدن به حقايق جهان وجود دارد.[20]

شکوفا شدن استعداد بشر و بيدار شدن فطرت و متخلق شدن به اخلاق خوب همان شناخت و يادگيري است.[21]

روشهاي گروهي: سخنراني، موعظه، مناظره و استدلال.

دکتر شريعتمداري

انسان ميتواند با استفاده از نيروي عقل و فکر خود به مطالعهي جهان و شناخت آن بپردازد. پيامبران گرامي نيز در مقام هدايت انسان مبعوث شده اند.[22]

بشر بر اساس استعداد و تواناييهاي خود مدام در حال تجربه است. کسب تجربيات به ويژه تجربيات اجتماعي، براي بشر شناخت جهان و قوانين آن را و تجديد نظر در تجربيات آن را فراهم ميکند.

يادگيري و شناخت همان بازسازي تجربه و در حقيقت حل مسئله و کاربرد علمي در زندگاني است.

- روش عقلاني(علمي) و پرورش قوهي قضاوت و استدلال.

- تلفيق علم و عمل.

- تربيت علمي (الگو سازي و الگو گيري)

- امر به معروف و نهي از منکر(پرورش تفکر انتقادي)

- پاداش و تنبيه، جهاد اکبر و جهاد اصغر و توبه

- دعا و نيايش، پند و اندرز و موعظه، تمثيل، داستان و بررسي سرگذشت اقوام و ملل

بنابراين در معرفت شناسي اسلامي شناخت امکان پذير است:

وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ[23]

«اينها مثالهايي است که ما براي مردم ميزنيم و جز دانايان آن را درک نميکنند».

شهيد مطهري در اين زمينه ميفرمايد: قرآن قائل به ممنوعيت شناخت نيست بلکه قائل به امکان شناخت است. به چه دليل قرآن قائل به امکان شناخت است؟ واضح است: وقتي قرآن دعوت به شناخت ميکند، دعوت به يک امر ناممکن نميکند. وقتي که قرآن راجع به آدم اول، درجه شناختش را تا حد بي نهايت بالا ميبرد چه ميخواهد بگويد؟ ميخواهد بگويد: اي بشر! تو امکان شناخت بي نهايت داري.

وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا[24]

«سپس علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نام گذاري موجودات) را همگي به آدم آموخت.»[25]

علاوه بر اين قرآن انسان را دعوت به شناخت نيز ميکند:

قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الْآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ[26]

بگو: «نگاه کنيد چه چيز (از آيات خدا و نشانههاي توحيدش) در آسمانها و زمين است!» اما اين آيات و انذارها به حال کساني که (به خاطر لجاجت) ايمان نميآورند مفيد نخواهد بودا

علاوه بر بحث امکان شناخت، اسلام معتقد است که شناخت امور نامحسوس نيز امکان پذير است (برخلاف پوزيتويست ها):

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ[27]

«(پرهيزکاران) کساني هستند که به غيب (آنچه از حس پوشيده و پنهان است) ايمان ميآورند.»

ايمان به غيب متوقف بر شناخت به غيب است زيرا ايمان عملي قلبي است و هر عملي نياز به شناخت دارد.

اسلام به حس و عقل به عنوان دو ابزار مهم شناخت توجه کرده است:

وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ[28]

«و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالي که هيچ چيز نميدانستيد؛ و براي شما، گوش و چشم و عقل قرارداد تا شکر نعمت او را بجا آوريد.»

در اين آيه قرآن به دو حس مهم در انسان يعني شنوايي و بينايي به عنوان ابزار شناخت اشاره کرده است و در ادامه به عقل به عنوان ابزار ديگر شناخت که از سنخ امور حسي نيست اشاره ميکند.[29] البته ابزار ديگري هم براي شناخت هست که قلمرو آن از حس و عقل جداست و آن ابزار دل (تزکيه نفس) است:

وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا[30]

« و آنها که در راه ما (با خلوص نيت) جهاد کنند، قطعا به راههاي خود، هدايتشان خواهيمکرد.»[31]

البته قرآن به اين نکته نيز اشاره ميکند که گرچه شناخت امکان پذير است ولي انسان به هر مرحله اي از شناخت هم که برسد اين شناخت محدوديت دارد:

وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا[32]

«و جز اندکي از دانش، به شما داده نشده است.»

و علم نامتناهي در نزد حق تعالي است:

وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ[33]

کليدهاي غيب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسي آنها را نميداند.

جدول رابطهي مفروضات ارزش شناسي و برنامهي درسي

 

شناخت ارزش ها

منبع ارزش ها

ماهيت ارزش ها

علامه جعفري

 

انسان از طريق تعقل ميتواند به شناخت ارزشها بپردازد.[34]

منبع ارزش ها، خداوند متعال است.[35]

ملاک، ارزشها و اصول ثابت است. نقوي، صيانت ذات بشر از پليدي و خودخواهي و تحصيل صفات حميده و عاليهي انساني، ارزش محسوب ميشود.[36]

شهيد مطهري

انسان داراي توانايي و استعداد شناخت ارزشها و درک اخلاق خوب و فضيلت است.[37]

منبع ارزش ها، فطرت انسان است. فطرت چون نوع خاص خلقت بشر و امري الهي است. پس معنويت سرچشمه ميگيرد.[38]

 

فطرت انساني اصول ثابتي را با ارزش تلقي ميکند اما اقتضائات زماني ميتواند بر رفتار و قضاوت انسان تاثير بگذارد. امور معنوي داراي ارزش است، بندگي خدا و تقوا و ارزشهاي معنوي از مختصات انسان است انسانيت و کمال انساني ارزش محسوب ميشود. کسب دانش و جهاد و تلاش در راه آن با ارزش تلقي ميشود.[39]

بنابراين از ديد اسلام ارزشها امور واقعي اند و انسان ارزشها را توليد نميکند بلکه آنها را کشف ميکند.

اسلام براي ارزشها دو منشا قائل است. منشا درون ذاتي و منشا برون ذاتي، منظور از منشا درون ذاتي تمايل فطرت انسان به خير و عدل است:

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَاقَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَاوَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا[40]

«سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام کرده است، که هر کس نفس خود را پاک و تزکيه کرده، رستگار شده و آن کس که نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است.

در حقيقت خداوند از طريق عقل و فطرت قدرت تشخيص نيک و بد را به انسان بخشيده است. منظور از منشا برون ذاتي، دستورات و احکام اخلاقي است که از طريق وحي نازل شده است به عنوان مثال خداوند در قرآن ميفرمايند:

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ[41]

« به هر حال با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذير، و به نيکيها دعوت نما، و از جاهلان روي بگردان (و با آنان ستيزه مکن!»

پيامبر اسلام (ص) در مورد اخلاق نيکو ميفرمايد:

« هيچ چيز در ترازوي عدل الهي، سنگين تر از اخلاق نيکو نيست.»[42]

چنان که مولانا نيز سروده است:

از خدا جوييـــم توفيـــــق ادب                         بي ادب محروم مانده از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد                          بلکه آتـــــــش در همــه آفاق زد[43]

از ديدگاه اسلام اصول ارزشي ثابت و مطلق اند و ارزش ساير امور وابسته به تاثيرشان در هدف نهايي (قرب به خداوند) است؛ بنابراين همه اموري که در حقيقت موجب تقرب به خداوند ميشود بدون استثنا ارزشمند خواهند بود؛ بنابراين آموزش ستارهشناسي در صورتي که براي کشف نظم هستي و شناخت عميق تر خداوند و پيش بيني حوادث و کمک به انسانها باشد امري ارزشمند است ولي اگر فراگيري اين علم براي ترويج خرافات و فريب ديگران باشد فاقد ارزش خواهد بود.[44]

 

براي مطالعه بيشتر:

رکن اساسي در اجتماعات بشري اخلاق است و قانون. اجتماع، قانون و اخلاق ميخواهد و پشتوانهي قانون و اخلاق هم فقط و فقط دين است.

اينکه ميگويند اخلاق بدون پايهي ديني هم استحکامي خواهد داشت، هرگز باور نکنيد، درست مثل اسکناس بدون پشتوانه است که اعتباري ندارد، مثل اعلاميهي حقوق بشر است که فرنگيان منتشر کردند. و ميکنند و خودشان هم قبل از ديگران عليه آن قيام کرده و ميکنند، چرا؟ چون متکي به ايماني که از عمل وجدان بشر برخاسته باشند نيست.[45]

اولين اثر ايمان اين است که پشتوانهي اخلاق است، يعني اخلاق- که خود يک سرمايهي بزرگ زندگي است- بدون ايمان اساس و پايهي درستي ندارد. زيربناي همهي اصول اخلاقي و منطق همهي آنها بلکه سرسلسلهي همهي معنويات، ايمان مذهبي يعني ايمان و اعتقاد به خداست.

کرامت، شرافت، تقوا، عفت، امانت، راستي، درستکاري، فداکاري، احسان، صلح و سلم بردن با خلق خدا، طرفداري از عدالت، از حقوق بشر و بالاخره همه اموري که فضيلت بشري ناميده ميشود و همهي افراد و ملتها آنها را تقديس ميکنند و آنهايي هم که ندارند تظاهر به داشتن آنها ميکنند، مبتني بر اصل ايمان است، زيرا تمام آنها مغاير با اصل منفعت پرستي است و التزام به هريک از اينها مستلزم تحمل يک نوع محروميت مادي است.

آدمي بايد دليلي داشته باشد که رضايت به يک محروميت بدهد. آنگاه رضايت ميدهد که محروميت را محروميت نداند. اين جهت آنگاه ميسر است که به ارزش معنويت پي برده و لذت آن را چشيده باشد، زيربناي هر انديشهي معنوي ايمان به خداست. حداقل اثر ايمان به خداي عادل حکيم اين است که يک مومن عادي مطمئن ميشود که کار خوب و صفت خوب در نزد خدا از بين نميرود:

وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ[46]

«و شکيبايي کن، که خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نخواهد کرد.» هر محروميتي از اين قبيل، نوعي بازيافت است. بشر واقعا دو راه بيشتر ندارد، يا بايد خود پرست و منفعت پرست باشد و به هيچ محروميتي تسليم نشود و يا بايد خداپرست باشد و محروميتهايي را که به عنوان اخلاق متحمل ميشود محروميت نشمارد و لااقل جبران شده بداند. انسانيت و گذشت و احسان اگر بر پايهي تقواي الهي و طلب رضاي الهي نباشد، بر پرتگاه خطرناکي قدم بر داشته است.

جدول رابطه مفروضات متافيزيکي و برنامهي درسي

 

ماهيت انسان و جهان

هدف تربيتي

محتواي درسي

ايدئاليسم

مهم ترين ويژگي انسان ذهن و روح اوست جهان تجلي واقعيت ازلي و روحي در ظرف زمان و مکان است.[47]

رشد استعداد ها، آشنايي با ميراث فرهنگي.[48]

موضوعات و مطالب انتزاعي، حقايق ابدي، آثار بزرگ منتشر شده، تاريخ(چون ميراث فرهنگي و حقايق ازلي را عرضه کند). مطالعهي زندگي شخصيت ها، قهرمانان تاريخي و اسطور ها.[49]

رآليسم

جهان واقعي وجود دارد و امکان دستيابي به معرفت درباره جهان وجود دارد و انسان جزئي از جهان است.[50]

پرورش قوه عقل، ترغيب انسانها به تعريف خويش به شيوه عقلاني.[51]

دروسي که بتوانند الگوها و قوانين طبيعي موجود در جهان فيزيکي و انسان را براي ما قابل درک کنند. علوم انساني مثل جامعه شناسي، تاريخ، روانشناسي... و علوم طبيعي مانند فيزيک، شيمي، زيست شناسي و...[52]

پراگماتيسم

تجربه با مفهوم تفسير دائمي که در خود دارد، جوهر وجود جهان و انسان است. روابط پديدههاي جهان به صورت مسائلي براي ما مطرح ميشود و راه حل آنها نيز در تجربه است.[53]

بازسازي و افزايش تجربيات (به ويژه تجربيات اجتماعي) به نحوي که اين بازسازي، توانايي هدايت تجربيات آيندهي دانش آموزان را بيشتر ميکند.[54]

تجربهي بلا واسطه و مستقيم دانش آموزان و مسائل کنوني و تجربيات اجتماعي از آن جا که امکان تجربه بهتر و مستقيم تر را براي دانش آموزان فراهم ميکنند، ترجيح داده ميشوند. و محتويات موارد درسي از قبيل حساب، تاريخ، جغرافيا ميباشد.[55]

اگزيستانسياليسم

افرادي که از طريق انتخاب، مسئوليت زندگي شان را بر عهده ميگيرند و سرنوشت خود را ميسازند. اين انتخاب بايد آگاهانه باشد.[56]

بيدار کردن و تقويت آگاهي به منظور بهره انتخابهاي فردي[57]

محتوا اهميت چنداني ندارد. بيشتر علاقه و نگرش فرد است که محتوا را مشخص ميکند. با اين حال هنر و ادبيات ترجيح داده ميشوند. چون بيشتر بر انتخاب ها، پيامدها و نتايج انتخابهاي فردي را تاکيد ميکنند.[58]

 

 

جدول: رابطهي مفروضات ارزش شناسي و برنامه درسي

 

شناخت ارزش ها

منبع ارزش ها

ماهيت ارزش ها

ايدئاليسم

چون بشر داراي استعداد ذاتي حساسيت زيبايي شناسي و اخلاق است. ارزشها را ميتوان شناخت.[59]

ارزشها از جنبههاي دائمي سنن اجتماعي و فرهنگي که در واقع شامل خرد عصر گذشته است سرچشمه گرفته است.[60]

ارزش ها، ايده آلها يا ضوابطي هستند که ساختار و نظم جهان را منعکس ميسازند در اين صورت ارزشها مطلق، ابدي، لا يتغير و کلي هستند.[61]

رآليسم

چون ارزشها در واقعيت تجسم دارند و وجود مستقل دارند، امکان شناخت آنها وجود دارد. افعال و ارزش گذاريهاي ما را ميتوان بر مبناي معيارهاي عيني مورد ارزيابي و قضاوت قرار داد.[62]

منبع ارزش ها، جهان واقعي است. وظيفهي بشر استفاده از عقل خود براي کشف آن هاست.[63]

ارزشها در اشياء بوده و غير قابل تغيير و عمومي هستند. و آنها را نميتوان محصول فرهنگ دانست.[64]

پراگماتيسم

ارزشها نسبي هستند و در نتيجه پاسخهايي بروز ميکنند که انسانها به شرايط مختلف محيطي ميدهند.[65]

منبع ارزش ها، تجربه انساني است نه شهود واقعيت غائي.[66]

متغير، نسبي و وابسته به موقعيت و جامعه هستند.[67]

اگزيستانسياليسم

ارزشها را ميتوان به وسيلهي انتخابهاي فردي و به مفهوم شخصي شناخت.[68]

منبع ارزشها ذهن فرد است. ارزشها از ذهن فرد ريشه ميگيرند، چون ناشي از انتخابهاي شخصي هستند.[69]

شخصي، متغير و نسبي هستند.

 

 


[1]. اين موضوع نيز از سرفصل‌‌هاي پيش گفته است.

 

[2].  صدر الدين شيرازي (ملاصدرا)، 1981 م، ج1، ص:20.

 

[3].  مطهري، 1385 ش، ج 13، ص 342.

 

[4].  مصباح يزدي، 1391، ص 191، ص191.

 

[5].  مصباح يزدي، 1391، ص 38.

 

[6].  جعفري،1379، ص53.

 

[7].  همان، 1378، ص20.

 

[8].  مطهري، 1362، ص 73.

 

[9].  همان، ص5 و 7.

 

[10].  همان، ص 84.

 

[11].  شريعتمداري، 1382، ص49.

 

[12].  همان، ص 13.

 

[13].  بقره/ 164.

 

[14].  حجر/ 21.

 

[15].  زمر/ 62.

 

[16].  فاطر/ 15.

 

[17].  انبياء/16.

 

[18].  جعفري، 1379، ص 55.

[19].  همان.

[20].  مطهري، 1362، ص 72.

[21].  مطهري، جاودانگي و اخلاق، در: يادنامه استاد مطهري، ص 416

 

[22].  شريعتمداري، 1380، ص 70.

 

[23].  عنکبوت/ 43.

 

[24].  بقره/ 31.

 

[25].  مطهري، 1385، ج 13، ص:352.

 

[26].  يونس/101.

 

[27].  بقره/ 3.

 

[28].  نحل/ 78.

 

[29].  مطهري، 1385، ج13،ص:361.

 

[30].  عنکبوت/69.

 

[31].  مطهري،1385، ج13، ص 367.

 

[32].  اسراء/ 85.

 

[33].  انعام/ 59.

 

[34].  جعفري/ 1360، ص 38.

[35].  همان، ص 39.

 

[36].  جعفري، 1377، ص 43.

 

[37].  مطهري، 1362، ص 7.

 

[38].  مطهري، 1362، ص 23.

 

[39].  همان، ص42.

[40].  شمس/8-10.

 

[41].  اعراف/199.

 

[42].  مَا شَيْءٌ أَثْقَلَ فِي اَلْمِيزَانِ مِنْ خُلُقِ حُسْنِ. حر املي، ج12، ص152.

 

[43].  مولوي، 1386، دفتر اول ب 77-78.

 

[44].  مصباح يزدي، 1385، ج 3، ص 401.

 

[45].  مطهري، 1385، ج 3، ص 401.

 

[46].  هود/ 115.

 

[47].  شريعتمداري، 1364، ص 163.

 

[48].  گوتک، 1391، ص 37.

 

[49].  شريعتمداري، 1364، ص 175.

 

[50].  گوتک، 1391، ص 48.

 

[51].  همان، ص 65.

 

[52].  همان، ص 68.

 

[53].  شريعتمداري، 1364، ص 200.

 

[54].  همان، ص 202.

 

[55].  همان، ص 206.

 

[56].  شريعتمداري، 1393، ص 208.

 

[57].  گوتک، 1391، ص 175.

 

[58].  همان، ص 179.

 

[59].  گوتک، 1391، ص 36.

 

[60].  همان، 36.

 

[61].  همان، 36.

 

[62].  همان، ص 64.

 

[63].  همان، ص 64.

 

[64].  شريعتمداري، 1393، ص 178.

 

[65].  گوتک، 1391، ص 136.

 

[66].  همان، ص 136.

 

[67].  همان.

 

[68].  شريعتمداري، 1393، ص 217.

 

[69].  همان.

 

فصل بعد