2-انسان

1401/07/20 14:16
فصل قبل

واژه انسان ممکن است از ماده نسیان مشتق شده باشد. چرا که با خدای خود عهدی بست و فراموش کرد[1] و به طور کلی انسان دچار فراموشی و نسیان میشود؛ و شاید از ماده انس اشتقاق یافته باشد[2]، به دلیل این که انسان میتواند بین خود و سایر مخلوقات انس و الفت برقرار کند[3] و تمایل به انس با دیگران دارد. از این رو پیوسته از درون، نیاز به مونس و همدم دارد و بر همین اساس است که نهاد خانواده و جامعه را شکل میدهد تا در اثر ارتباط با اعضای خانواده و جامعه، این میل خویش را ارضا و اشباع سازد. البته مهم ترین عامل ارضای این حسّ، ارتباط با انیس و مونس حقیقی یعنی ذات مقدس خداوند متعال میباشد. در نهایت شاید بتوان اینگونه گفت که هر دو ریشه، قابل پذیرش است. به این صورت که انسان از یک طرف انس میگیرد و از طرف دیگر انسش را فراموش میکند.

1-2- انسان از دیدگاه غیر الهی

1-2-2-تعریف انسان

برای تعریف انسان از نگاه غیر الهی نمیتوان به یک نگاه واحد رسید. اندیشمندان غرب درباره انسان، نظریههای متفاوت و بلکه متضادی ارائه کردهاند؛ این تفاوت نگاه ها بر روی طیفی قرار دارد که از یک سو نگاه مثبت و امیدبخشی به انسان دارد مثل نگاه راجرز و از یک سو نگاهی منفی و نامیدانه به انسان دارند مثل فروید. به عنوان مثال مزلو انسان را در مسیر رشد به سمت خودشکوفایی میداند (هرچند با نگاهی غیر الهی) ولی فروید رفتارها و هیجانات را محصول تمایلات ناهشیار سرکوب شده، یونگ در نتیجه کهن الگوها و ناهشیار جمعی و اسکینر محصول شرطی شدگی ها و یادگیری ها میداند[4].

 با همه تفاوتهایی که این نظریات دارند در یک نقطه به هم می رسند و آن اینکه: «انسان موجودی است جاندار و هوشمندکه از طریق تکامل مادی به این مرتبه رسیده است، و برای او آفریننده هوشمندی و برای پیدایش او هدفی در نظر گرفته نمیشود یعنی به مبدا و معاد توجهی نمی گردد[5]. در این نگاه روح به عنوان جنبهای غیرمادی از وجود انسان و به عنوان حقیقتی قابل بقا شناخته نمیشود و میان انسان وگیاه وحیوان از این جهت فرقی نیست. برای روشن شدن مطلب توجه به ویژگی های ذکر شده برای انسان در روانشناسی رایج، راهگشا است:

2-2-2 ویژگی های انسان

ویژگی های انسان که_که موجب امتیاز او از سایر حیوانات می شوند_ در روانشناسی رایج  عبارتند از:

استعداد ابزارسازی و کاربرد ابزار. بیقین می توان گفت انسان تنها حیوانی است که توانسته است برای حفظ و ادامه زندگی خویش ابزار های متعدد و متنوعی اختراع کند و آنها را در موارد لزوم بکار ببرد. این ویژگی بقدری مهم است که بعضی از دانشمندان علوم اجتماعی، انسان را «حيوان ابزارساز»  و «حیوانی که ابزار بکار می برد» تعریف کرده اند و به نظر ایشان، تاریخ تمدن را باید بر حسب استعداد ساخت و کاربرد ابزارها توصیف کرد. .

طولانی بودن دوران نیاز به سرپرست (دوران کودکی). انسان هرگز نمی تواند تنها زندگی کند. او در میان جمع به دنیا می آید و ناگزیر است با جمع زندگی کند. شاید همین ویژگی سبب شده است که برخی از فیلسوفان انسان را «حیوان اجتماعی» یا به اصطلاح ارسطو «مدنی الطبع» تعریف با افزایش پیچیدگی تمدن و فرهنگ بشر، دوره وابستگی انسان و نیاز او به حمایت بزرگسالان فزونی می یابد. به بیان دیگر، مرحله «آمادگی»، انسان برای زندگی مستقلانه طولانیتر می شود.

عاطفی بودن و هیجان پرستی. عاطفه انسان وسيع تر و عمیق تر از سایر موجودات زنده است بطوری که کمتر عمل او را می توان دور از بار عاطفي يافت. همچنین، انسان از اوضاع و احوال هیجان انگیز، لذت می برد وخود برای ایجاد اوضاع و احوال هیجانی تلاش می کند.

هوشمندی یا هوشیاری. از تمام آزمایشهای روان شناسی در باره انسان و حیوانات دیگر و مقایسه روان شناختی آنها چنین بر می آید که انسان با هوشترین حیواناتی است که تا کنون شناخته شده اند. یا به گفته بعضی از دانشمندان، نیروی مغزی انسان به خود او اختصاص دارد و در هیچ حیوان دیگری چنین نیروئی مشاهده نشده است حتی عالیترین حیوانات نیز از لحاظ سطح و میزان رشد هوشی و ذهنی بسیار پایین تر از انسان هستند.

استعداد خاص یادگیری. انسان به سبب بهره مندی از هوشیاری خاص و سایر ویژگیها بیش از سایر حیوانات می تواند یاد بگیرد و آموخته های خود را در موارد لزوم بکار بندد. هوشمندی خاص او سبب شده است که از یادگیری عمیق و وسيع و پیچیده برخوردار شود و در نتیجه، آموخته های انسان بیش از حيوانات عالی دیگر متعدد و متنوع هستند. به عبارت دیگر، کم و کیف آموختههای انسان را در هيچ يك از حیوانات عالی نمی توان یافت.

قدرت کلامی (استعداد رشد و گسترش و کاربرد زبان). در روانشناسی وقتی از «زبان» سخن میگوییم، چنانکه بعدا خواهیم دید، منظورمان مجموعه علامتهایی است که مردم برای فهمیدن و فهماندن (تفاهم) افکار و عواطف خود بکار می برند مانند کلمات و عبارات، اشاره های حرکتی، علایم راهنمایی و رانندگی، و... زبان به این معنای وسیع به انسان اختصاص دارد زیرا خود او آن را آفریده است. به نظر دانشمندان علوم انسانی زبان انسان را می توان از پایه های اساسی و مهم تمدن و فرهنگ او نام برد. زبان عامل اساسی اجتماعی شدن انسان است و او به وسيله زبان می تواند ارتباط بین ابعاد زمانی (گذشته، حال، آینده) را حفظ کند، افکار و احساسات خود را تعبیر نماید، و تجارب و معارف خود را گسترش و انتقال دهد. حتی وجود زبان را می توان عامل مؤثر در بهداشت و سلامت روانی دانست چنانکه جانسن (Johnson) از مطالعاتش در باره ناسازگاری چنین نتیجه گرفت که نشانه عمومی ناسازگاریهای فرد این است که نمی تواند موضوع خود را به طور روشن به دیگری بیان کند و عاملهای ناراحتی خویش را به روشنی توضیح دهد.

اندیشه نمادی. انسان به سبب داشتن ویژگی زبان، می تواند در باره علایم و نشانه ها بیندیشد و آنها را در ذهن خود جانشین پدیده ها کند.

خودآگاهی. انسان تنها موجود زنده ای است که بر خویشتن آگاهی دارد و خود را می شناسد و می تواند خویشتن را مورد ارزشیابی قرار دهد.

مقایسه، ارزشیابی، و انتخاب. یکی دیگر از ویژگیهای انسان این است که پدیده های گوناگون را در ارتباط با نیازهایش با همدیگر مقایسه و ارزیابی می کند و برای هر کدام، ارزش خاصی قایل می شود و براساس همین ارزش به انتخاب می پردازد. مثلا در انتخاب رشته تحصیلی، شغل، همسر، دوست ابتدا انواع هر کدام را با یکدیگر مقایسه می کند و به هر يك ارزش خاصی میدهد سپس با ارزشترین آنها را - البته براساس معیارهای خویش ـ بر میگزیند.

نیاز به زندگی اجتماعی. انسان، چنانکه قبلا گفته شد، ناگزیر است اجتماعی زندگی کند و این نیز موجب پیدایش خصایص دیگری در او شده است.

بهره مندی از فرهنگ. زندگی اجتماعی به وضع آداب و رسوم و پیدایش معتقدات، علوم، فنون، صنعت، و هنر منجر شده است و مجموعه آنها را «فرهنگ» (Culture) نامند که هر جامعه را از جوامع دیگر مشخص میکند. به همین سبب، مطالعه فرهنگی حاکم بر يك جامعه برای شناخت رفتار افراد آن ضروری است.

داشتن جهان بینی و ایده ئولوژی. انسان تنها حیوانی است که - تقریبا در تمام مراحل زندگی خود نسبت به خویشتن و محیط (عوامل موجود در جهان زندگی) بینش خاصی دارد و از تحلیل و ترکیب پدیده های محیطی به افکار و عقایدی درباره آنها می رسد که معمولا اصطلاح «ایده ئولوژی» و گاهی «فلسفه» بر آنها اطلاق می شود.

بودن، شدن، و داشتن. انسان در «بودن، با سایر حیوانات وجه مشترك دارد لكن او تنها حیوان عالی است که میخواهد و می کوشد وضع موجود خود را به وضع مطلوب تبدیل کند یعنی پیوسته در حال «شدن» (صیرورت) است. همچنین، او تنها موجود زنده ای است که همیشه تلاش می کند بر مقدار آنچه دارد، بیفزاید و به موجودی خود قانع نمی شود هرچند که گاهی خود نیز فدای همین خواسته با «علاقه افراطی به داشتن میشود. بیشتر و شاید همه اختلاف ها و جدال های افراد بشر بر سر کم و کیف داشتن است نه «بودن»

پیچیدگی خاص زندگی. زندگی انسان پیچیده ترین انواع زندگی روی زمین است و پیوسته بر میزان این پیچیدگی افزوده می شود به طوری که انسان امروز آن چنان زندگی پیچیده ای دارد که حتی متفکران نسل های گذشته از تصور آن عاجز بوده اند. همین پیچیدگی روزافزون است که انسان مسائل متعدد و متنوعی مواجه می کند و او ناگزیر است برای حل آنها بیش از پیش تلاش کند و بر علم و معرفت و تجاربش بیفزاید. این نیز درد و رنج  او را خواهد افزود و به گفته نیچه «هر قدر عمیقتر انسان به زندگی نگاه کند عمیقتر به درد و رنج نگاه کرده است».

 شهرت طلبی. انسان تنها موجود زنده اجتماعی است که پیوسته می کوشد از راه های مختلف، خود را به همنوعانش معرفی کند و بین آنها مشهور و معروف شود. و این ویژگی در بعضی از مردم آن چنان قوت می یابد که حتی کشتار همنوعان را وسیله شهرت خویش قرار میدهند! زیرا به گفته یکی از متفکران انسانی که نتواند آباد کند طبعا ویران خواهد کرد، به همین سبب، تعلیمات اساسی تمامی ادیان بزرگ انسانگرا را می توان در يك جمله خلاصه کرد: «هدف آدمی غلبه بر خودشیفتگی خویشتن است».

 سازگاری خاص با محیط. قبلا گفتیم زندگی، در واقع، سازگاری با محیط است که به صورت تغییر خود یا تغییر محیط انجام میگیرد و انسان تنها موجود زنده اجتماعی است که میتواند و می کوشد تغییرات مطلوب و لازم برای برخورداری از زندگی خوب و سالم را در خویشتن و در محیطش ایجاد کند و آن را از وضع موجود به وضع مطلوب تغيير دهد.

آینده نگری و پیش بینی. دیگر از خصایص انسان که از خودآگاهی و هدفداری او نتیجه میشود «آینده نگری» یا «پیش بینی» است. انسان، این توانایی را دارد که براساس تجارب خود و یافته های علمی، کم و کیف زندگی خود را در آینده پیش بینی کند و برای بهبود آن برنامه ریزی لازم را بکند. بدیهی است که هرقدر این آینده نگری بر بینش و مطالعه گسترده و دقیق مبتنی باشد و تحلیل درستی از حوادث بعمل آید بیشتر قابل اطمینان خواهد بود.

علاوه بر ویژگیهای مهم مذکور، انسان خصایص دیگری هم دارد که قسمت عمده آنها اکتسابی یا آموخته است و احتمالا نتیجه زندگی پیچیده معاصر باشد. از آن جمله است: احساس از خود بیگانگی، احساس بی هویتی، احساس افسردگی و دلتنگی یا اضطراب، زورمداری و سلطه جویی، دروغگویی های مصلحت آمیز، صرف مواد مخدر، تنوع و تعدد علوم و فنون، برخورداری از آگاهی نامطلوب - از یافته های علمی، افزایش استعمار فکری، و... [6].

این ویژگی همگی درست است اما جنبه های الهی انسان، نه نفی شده است و نه تایید.

3-2-2-زیربنای رفتارهای انسان

در نگاه غیر الهی، برخی[7] صحنه حیات را برای همه جانداران و از آن جمله انسان، میدانی شامل یک نبرد همیشگی برای حفظ زندگی میدانند. اصل اساسی حاکم بر وجود جانداران، و از آن جمله انسان، اصل تنازع بقا است. انسان همواره میکوشد خود را در این نبرد نجات دهد. عدالت و نیکی و تعاون و خیرخواهی و سایر مفاهیم اخلاقی و انسانی همه مولود اصل اساسی تنازع بقا میباشد. بشر این مفاهیم را به خاطر حفظ موقعیت خود ساخته است. از نظر برخی دیگر[8]، انسان، شیئی است که محرک او چیزی جز منافع اقتصادی نیست، دین، اخلاق، فلسفه، علم، ادبیات و هنر همه روبناهایی هستند که زیربنای آن طرز تولید و تقسیم ثروت است. [9]

2-2- انسان از دیدگاه الهی و قرآنی

در علوم بشری از انسان به حیوان هوشمند و یا ناطق (به معنای متفکّر) یاد میشود و آنان که آدمی را تنها به ظاهر می شناسند، او را موجود زندهای میدانند که از جهت حیات، با دیگر جانوران مشترک، و از جهت هوشمندی وسخن گویی، از آن ها متمایز است، اما در فرهنگ قران کریم، این دو نقطه اشتراک و تفاوت هیچ یک به رسمیت شناخته نشده است

جنس تعریف آدمی از منظر قران، «حیّ» است که تفاوت آن با حیوان، دربقا و عدم نابودی اوست ؛ یعنی روح انسان که جنبه اصلی او را تامین میکند، زندهای است چون فرشتگان که هرگز نمی میرد و به هیچ رو از مدار وجود، بیرون نمی رود؛ گرچه بدن او که جنبه فرعی او راتشکیل میدهد، از میان میرود و انسان با همین ویژگی از ملائکه جدا میشود.

پس، آنچه به منزله ویژگی عام انسان است، «حیوان» نیست تا آدمی را با جانوران مشترک سازد، بلکه جنس روح انسان «حی» است و به لحاظ همین جنس،آدمی همتای فرشته است و بر این اساس، نه با مرگ تن، جنس او از دست می رود و نه هرگز تغییر جنسیّت میدهد.

اما ویژگی متمایزکننده انسان در فرهنگ قرآن، ناشی از خدا خواهیِ[10] مسبوق به خداشناسی وی، و ذوب او در جریان الهیّت است، بنابراین برخلاف تعریف منطقی، تمایز انسان از دیگر جانداران در سخن گویی ظاهری او خلاصه نمیشود،زیرا وجود آدمی در دو قلمرو عقل نظری و عملی گسترده و همه گزارش ها و گرایش های او رو به خداست وچیزی جز حقیقت نامحدود و هستی محض و کمال خالص، یعنی ذات مقدس خدا اضطراب او را فرو نمی نشاند و از هرکس که رشته امید ببرّد، از افریدگار خود نا امید نمی گردد.

از قران کریم چنین استنباط میشود که خدایِ انسان آفرین،آدمی را فطرتاً زنده و خداجو آفریده است و چون این ساختار ملکوتی، مشتمل بر بهترین ماده و زیباترین صورت است، نه به نابودی منتهی شود، و نه تغییر میکند: « فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اَلله[11]؛ روی خود را متوجه آیین خالص توحید کن همان سرشتی که خداوند انسانها را بر پایۀ آن سرشت و پدید آورد  آفرینشی است که نباید تبدیل گردد».

البته چون خداجویی و ذوب شدن در خدا در نهاد و نهان انسان تعبیه شده، حقیقت وی بیش از یک چیز نیست، پس «حیات» و «خداجویی» ، چنان در هم تنیده است که واقعیت حیات انسان، چیزی جز خداجویی و دلباختگی به جمال و جلال الهی نیست و هر گونه غبار غیریت پذیری (کفر در توحید، نبوت، معاد و...) با غیرت خدا خواهی او منافات دارد، زیرا اعتقادخالص و ایمان ناب، تاب هیچ گونه شرک و تعدّد طلبی را ندارد؛ به گونه ای که اندک گزارشی از غیر خدا و ذّره ای گرایش به سوی غیر او، مایه پژمردگی روحِ با طراوت توحیدی و افسردگی جان و نشاط یگانه جویی و یکتا پرستی است.

در نگاه فطری و باطنی همه انسانها «حیِّ خداجو» اند ؛ یعنی حیات الهی و خداجویی ملکوتی در فطرت همه انسانها نهادینه شده است ؛ ولی با نظر به مسیر شکوفایی و تکاملی فطرت، بسیاری حیات خدا جویانه ی فطری خویش را زیر خاک های تیره و ظلمانی جهل وعصیان مدفون کرده و خداجویی خدادادی خویش را در قالب نامقدّس بردگی خویشتن و سرسپردگی به امیال اغیار وشیاطین، زنده به گور کرده اند . اینان را قرآن «حی» نمیداند، بلکه خارج از جرگه حیات قلمداد میکند: «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرین؛ تا افرادی را که زندهاند بیم دهد (و بر کافران اتمام حجّت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد!»[12]. تقابل «حیّ» و «کافر» در این آیه نشان میدهد که حیّ، غیر کافر است و کافر، غیر حی است وحیات وافعی ندارد، بنابراین مرده است[13].

همچنین گاهی تعابیر «خشب»[14] به معنای چوب، و گاهی «انعام»[15] به معنای چهارپایان را برای ایشان به کار می برد، و گاهی برای توصیف دلهای مردهی ایشان تعبیر «الحجاره»[16] به معنای سنگ را به کار میبرد.

 اما در مقابل، تعالیم دین را مایه حیات انسانی میداند: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکمْ لِما یحْییکم‏؛[17] ای کسانی که ایمان آورده‏اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می‏خواند که شما را حیات می‏بخشد».

خلاصه آنکه از منظر قرآن انسان یعنی زنده ی خداجو؛ البته به گونه ای که زنده بودن او به معنای خداجویی و خداجویی او به معنای زنده بودن است و این دو قابل تفکیک نیست.

ویژگی انسان از نگاه الهی: فطرت و غریزه

انسانها ویژگیهای مختلفی دارند. برخی از این ویژگی ها اکتسابی است و برخی ذاتی است. ویژگیهایی که تحت تأثیر عواملی مانند محیط، تربیت و آموزش کسب میشود، اکتسابی نامیده میشود. اما ویژگیهایی که انسان آنرا به خودی خود دارد و از محیط و امثال آن کسب نکرده است، ذاتی میگویند. ویژگیهای ذاتی گاهی مربوط به فرد یا گروه خاصی است. مانند برخی از ویژگیهای ژنتیکی و گاهی مربوط به همه انسانها و به عبارتی مربوط به نوع انسان است. اگر این ویژگی ها بین انسان و حیوان مشترک باشد به آن غریزه و گاهی طبیعت میگویند. اما اگر مخصوص نوع انسان باشد، به آن فطرت میگویند.

ویژگیهای فطری همه تعالی بخش هستند و نیاز به کنترل عقل ندارند مانند: عدالت خواهی، زیبایی دوستی، علم طلبی، کمال گرایی، میل به پرستشِ کمال مطلق و خلاقیت.

ویژگیهای غریزی یا طبیعی مانند: میل به غذا، میل به جنس مخالف، حس مادری، دفع خطر، خشم و ترس.

اگر انسان بداند که فطرت دارد و متوجه آن باشد، میتواند برای تکامل خود به آن روی آورد همانگونه که انسانهای خودساخته با تلاش، فطرت خود را شکوفا میکنند. برخی نیز فطرت را نشناخته، و یا از آن غافل هستند و به سراغ آن نمی روند .

طبیعت انسان، قوا و نیروهایی دارد که مهمترین آنها شهوت و غضب است. این دو نیرو برای زندگی و بقای انسان ضروری هستند تا بتواند آنچه را مفید است، کسب کند و آنچه را مضر است از خود دور نماید. مثلاً با نیروی شهوت میل به غذا و جنس مخالف پیدا میکند تا سلامت و نسل خود را حفظ نماید یا با نیروی غضب به خشم میآید تا خطر دشمن را دور کند اما این دو نیرو به کنترل عقل -که یکی از قوا و نیروهای روح است - و هماهنگی با فطرت، نیاز دارند؛ در این صورت، انسان به تعادل می رسد وگرنه به وادی افراط یا تفریط کشیده میشود .

 گفتنی است راز این که انسان هم میل به خوبی ها دارد و هم میل به بدی ها همین نکته است: داشتن فطرت و طبیعت. چرا که فطرت سرچشمه خوبی ها است اما طبیعت اگرچه اصل آن به جا و نیکو است اما باید تحت سیطره عقل مدیریت شود در غیر این صورت ممکن است به خوبی یا بدی گرایش پیدا کند.

لازم به ذکر است، با نگاه اجمالی به قرآن کریم در می یابیم انسان در عین حالی که از فطرت و غریزه برخوردار است، مختار نیز هست. اصولا آمدن پیامبران ونزول کتب آسمانی، بی آنکه انسان مختار باشد، کاری بیهوده است[18].

 

 


[1]. تاج العروس ج4، ص102 و لسان العرب، ج1، ص 231 و 232

 

[2]. لغت نامه دهخدا ذیل واژه انسان به نقل از غیاث اللغه و آنندراج.

 

[3]. تفسیر قرآن ملاصدرا، ج2، ص301

 

[4]. ر.ک، نظریه های شخصیت، ص 10 ـ 100

 

[5]. در علوم رایج لزوما خدا و معاد انکار نمی شود اما بنا بر آن است تا پدیده ها به گونه ای تبیین شوند که نیازی به فرض وجود خدا نباشد.

 

[6]. روانشناسی عمومی (علی اکبر شعاری نژاد)، صفحات 12 تا 15

 

[7]. مانند داروین

 

[8].  همانند مارکس

 

[9]. برگرفته: مرتضي مطهري ، سیری در سیره نبوی ،ص26

 

[10]. یعنی «تالّه» او،

 

[11]. روم:30

 

[12]. یس،70

 

[13]. مطالب این قسمت (انسان از دیدگاه الهی و قرآنی) برگرفته از:  انسان از آغاز تا انجام، صفحات 103 تا 107

 

[14].  منافقون:4.

 

[15].  اعراف:179؛ فرقان:44.

 

[16].  بقره:74.

 

[17].  انفال:24.

 

[18]. جهت مطالعه بیشتر مراجعه کنید به کتاب فطرت تالیف شهید مطهری(ره)

 

فصل بعد
نقدها و نظرات