جلوگيري از علمزدگي
1401/09/30 13:26فصل قبل
توجّه به فاعل حقيقي در هنگام آموختن و آموزش دادن علاوه بر آنکه باعث ميشود دانشجو و مدرّس به نقش خداوند توجّه کنند، آثار و برکات ديگري نيز دارد ازجمله آنکه از توجّه صرف به علم و احساس بينيازي از خدا، وحي و دين (يا همان علمزدگي) جلوگيري ميکند.
علمزدگي از آفات مهم علوم سکولار است و باعث شده بسياري از کساني که علم را جداي از دين ميدانند، گمان کنند علم بهتنهايي پاسخگوي همه نيازهاي انسان است در حالي که چنين نيست، البتّه در اينجا منظور از علم، صرفاً علوم تجربي با رويکرد غيرالهي است.
«علم به موازات اينکه دقيق و مشخّص و جزئي است و دربارهي هر امر جزئي قادر است هزاران مسئله بياموزاند، دايرهاش محدود است. علم مانند نورافکن قوي در يک ظلمت يلدايي است که محدودهاي معيّن را روشن ميکند بدون اينکه از ماوراي مرز روشنايي خبري بدهد. از نظر علم (تجربي با رويکرد غيرالهي)، جهان کهنهکتابي است که اوّل و آخر آن افتاده است، نه اوّلش معلوم است و نه آخرش. اين است که جهانبيني علمي، جزءشناسي است نه کلشناسي. علم، ما را با وضع برخي اجزاي جهان آشنا ميکند نه با شکل و قيافه و شخصيت کل جهان.
چهرهي جهان از يک ديدگاه علمي روز به روز تغيير ميکند، زيرا علم بر فرضيه و آزمون مبتني است نه بر اصول بديهي اوّليِ عقلي[1]. فرضيه و آزمون، ارزش موقّت دارد؛ به همين جهتجهان بيني علمي (يعني جهانبينياي که فقط بر پايه يافته هاي علمي بنا نهاد شده باشد) يک جهانبيني بيثبات است و نميتواند پايگاه ايمان واقع شود.
جهانبيني علمي مذکور، به حکم محدوديتي که ابزار علم (فرضيه و آزمون) براي علم جبراً به وجود آورده است، از پاسخگويي به يک سلسله مسائل اساسي جهانشناسي _که خواه ناخواه براي ايدئولوژي پاسخگوييِ قطعي به آنها ضرورت دارد_ قاصر است، برخي از اين مسائل عبارتند از: جهان از کجا آمده است؟ به کجا ميرود؟ و... علمِ (منهاي عقل و وحي) در پاسخ همه اين پرسشها به «نميدانم» ميرسد، زيرا نميتوان اينها را آزمود . اين است که علم (منهاي عقل و وحي) از پاسخ به اساسيترين مسائلي که براي جهانبيني لازم است، يعني برداشتهاي کلي دربارهي مجموع و اندام جهان، ناتوان است[2].
قبلاً بشر جهانبيني خود را از دين يا فلسفه ميگرفت، امّا در قرون اخير بخشي از جوامع بشري _که وحي و عقل را به عنوان ابزار شناخت کنار گذاشتهاند و صرفا به تجربه استناد کردند_ جهانبيني خود را جهانبيني علمي (تجربي) و منحصر به محسوسات قرار دادند و به همين دليل علم را براي شناخت جهان و رسيدن به خوشبختي کافي دانستند، امّا اينکه چه زماني و چرا اين اتفاق افتاد بايد آن را در سير تاريخ علم جستجو کرد. دکتر گلشني در اين زمينه معتقد است:
«رشد سريع علم تجربي در قرن نوزدهم، اين انتظار را به بار آورد که علم ( بدون ايمان) بهزودي تمام مسائل انسانها و جوامع بشري را حل خواهد کرد. جواهر لعل نهرو، اولين نخستوزير هند پس از استقلال اين کشور، در اواسط قرن بيستم، چنين گفت: اين علم است که «بهتنهايي» ميتواند مسئله گرسنگي، فقر، بيسوادي، خرافات و رسوم و سنتهاي کهنه … را از بين ببرد. چه کسي امروز ميتواند علم را ناديده بگيرد… آينده متعلق به علم است و آنهايي که با علم، دوستي برقرار ميکنند[3].»
اما بعد از جنگ جهاني اوّل که تعداد زيادي کشتار به بار آورد، دانشمندان مختلفي از جمله برتراند راسل در اين که علم به تنهايي (بدون اخلاق) براي بشر سعادتآفرين باشد، اظهار ترديد کردند. از نظر راسل آثار بد علم ناشي از اين است که علم [بدون اخلاق] خودش نميتواند جلوي هواهاي نفساني انسانها را بگيرد، و از اين رو او درکتاب خود در خصوص تهديد علم براي نابودي تمدّن بشري هشدار داد[4].
يک ديدگاه رايج در ميان عالمان معاصر اين است که علم (بدون نياز به وحي) ميتواند همهچيز را توضيح دهد، درحاليکه علم تجربي با وجود کمک به شناخت بسياري از پديدهها به دليل محدود بودن ظرفيتش، نميتواند تصويري کامل از جهان به دست آورد و تعدادي از دغدغههاي اساسي انسان را بدون پاسخ ميگذارد، مثلاً دغدغه دربارهي اينکه «ما از کجا آمدهايم؟»، «در اين جهان چه ميکنيم؟»، «هدف حيات چيست؟» و «به کجا ميرويم؟». تفکّر دربارهي اين دغدغهها ميتواند تأثيري درازمدّت بر رفتار انسان و تصميمگيريهاي او داشته باشد، ازجمله تصميمات دربارهي فعّاليت علمي[5].
به قول ريچارد فاينمن[6] ، فيزيکدان برندهي جايزه نوبل، اگر چيزي تجربي نيست و نتوان آن را تحت مشاهده درآورد، به معناي آن نيست که آن چيز غلط يا احمقانه است. ازنظر دانشمندان تجربهگرا چيزي «علم» ناميده ميشود که از طريق آزمايش به دست آيد، امّا اموري وجود دارند که براي آنها روش تجربي کارآمد نيست. اين به آن معنا نيست که آن امور مهم نيستند، بلکه آنها از بسياري جهات مهمترين امور هستند[7].
يا به قول شرودينگر[8] ،فيزيکدان برندهي جايزه نوبل: «تصوير علمي جهان واقعيِ پيرامون ما خيلي ناقص است. علم تجربي، اطلاعات زيادي به ما ميدهد و تمامي تجارب ما را در يک نظم عظيم قرار ميدهد، امّا بهکلي در مورد آنچه به قلب ما نزديک است و براي ما اهميت دارد، ساکت است»[9].
جورج سارتن[10]، دانشمند مشهور جهاني و نويسنده کتاب معروف تاريخ علم، در کتاب شش بال، نارسائي و ناتواني علم را در انساني ساختن روابط بشر و نياز فوري انسان به نيروي ايمان چنين بيان ميکند: علم تجربي در بعضي زمينهها باعث پيشرفت چشمگير ما انسانها شده است، ولي ما در زمينههاي ديگر مثلاً سياست ملّي يا بينالمللي که مربوط است به روابط افراد انسان با يکديگر، هنوز ضعفهاي زيادي داريم. جورج سارتن اعتراف ميکند که ايماني که موردنياز انسان است، ايمان ديني و مذهبي است. وي دربارهي نياز انسان به مثلّث هنر و دين و علم چنين ميگويد: هنر، زيبايي را آشکار ميسازد و به همين جهت مايهي شادي زندگي ميشود. دين محبّت ميآورد و موسيقي زندگي است. علم با حق و راستي و عقل سر و کار دارد و مايهي هوشياري نوع بشر ميشود. ما به هر سه اينها نيازمنديم، هم به هنر، هم به دين، هم به علم. علم براي زندگي لازم است ولي هرگز به تنهائي کافي نيست[11].
[1]. اصول بديهي عقلي مانند محال بودنِ « اجتماع نقيضين » (بودن و نبودن يک چيز در آن واحد)و «پديد آمدن يک معلول بدون علّت».
[2]. مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي، ج2، ص8-12.
[3]. مقاله علم و انسانيت، دکتر گلشني، اطلاعات شماره 26276، دوشنبه 20 مهر 1394.
توضيح: پرفسور گلشني در ديدار با استاداني که از نويسندگان کتابهاي راهنماي تدريس با جهتگيري الهي- فرهنگي بودند، استفاده از دو مقاله «علم و انسانيت» و «از اصول تا حصول» را توصيه کردند. متأسّفانه اين مقالات در هيچکدام از کتابهاي ايشان منتشر نشده است.
[4].مقاله علم و انسانيت، دکتر گلشني، اطلاعات شماره 26276، دوشنبه 20 مهر 1394.
[5]. همان.
[6]. Richard Feynman
[7]. مقاله علم و انسانيت، دکتر گلشني، اطلاعات شماره 26276، دوشنبه 20 مهر 1394.
[8]. Erwin Schrdinger
[9]. مقاله علم و انسانيت، دکتر گلشني، اطلاعات شماره 26276، دوشنبه 20 مهر 1394.
[10]. George Sarton
[11].انسان و ايمان، ص 31.