شيوههاي توجّه دادن به فاعل حقيقي هنگام تدريس
1401/09/30 13:27فصل قبل
استادي که مايل است بهگونهاي تدريس نمايد که دانشجويان را به فاعل حقيقي توجّه دهد، ميتواند بنا به سليقهي خود از روشهاي مختلفي استفاده کند. در اينجا برخي از روشها ذکر ميشود.
الف- تدريس زيستشناسي بهعنوان خلقتشناسي
يکي از شيوههاي توجّه دادن به فاعل حقيقي آن است که استاد از همان ابتداي ترم يادآوري کند که ما در دانشگاه و بخصوص اين رشته در حال مطالعهي آفرينش الهي هستيم.
دانشگاه اسلامي همّت خود را مصروف ادراك و فهم فعل خدا قرار داده و درصدد تفسير جهان خلقت است. اگر تفسير قول خدا (در حوزههاي علميه)، علم اسلامي را به دست ميدهد، تفسير فعل خدا نيز علمي اسلامي محسوب ميشود. پس داشتن دانشگاه اسلامي منوط به داشتن علوم اسلامي است و اين علم زماني فراهم ميشود كه طبيعت را «خلقت» ببينيم و ميان طبيعتشناسي و الهيات وفاق و آشتي برقرار كنيم.[1]
اگر خواستيم علوم تجربي و متون درسي دانشگاهها اسلامي گردد، گام اول اين است که بهتر است به جاي عنوان «طبيعت» از عنوان «خلقت» استفاده کنيم، يعني اگر عالمي بحث ميكند كه فلان اثر در فلان مادّه معدني هست يا فلان گونهي گياهي چنين خواص و آثاري دارد، با تغيير عنوان ياد شده اينگونه ميانديشد و آن را تبيين ميكند كه اين پديدهها و موجودات چنين آفريده شدهاند. [2]
گاليله ميگفت که خداوند، هم نگارندهي کتاب تکوين است و هم مؤلّف کتاب تشريع.[3]
دکتر مهدي گلشني[4] مينويسد: دانشمندان (در آغاز دوران شکوفايي علوم جديد) صريحاً ميگفتند که انگيزهي اصليشان در کاوشهاي علمي دستيابي به اسرار خداوند در خلقت و کشف عظمت اوست. دانشجويان غالباً ميآموزند که نيوتن سه قانون حرکت و يک قانون نيرو را کشف کرد و آنها را بهصورت رياضي تدوين نمود، امّا بهندرت گفته ميشود که نيوتن به هنگام نوشتن کتاب اصول به اسقف بِنتلي نوشت: من نگاهم به آن اصولي بود که ممکن است مردم را بهسوي اعتقاد به خدا سوق دهد و هيچچيز بيش از اين مرا خوشحال نميکند که بفهمم اين کتاب براي اين منظور مفيد بوده است.[5]
آنچه در کلاس زيستشناسي تدريس ميشود سراسر آيات و نشانههاي الهي است چنانکه خداوند ميفرمايد:
« وَ في خَلْقِکُمْ وَ ما يبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يوقِنُونَ[6]؛ (و نيز در آفرينش شما و جنبندگاني که (در سراسر زمين) پراکنده ساخته، نشانههايي است براي جمعيتي که اهل يقيناند).»
ب- توجّه دادن به قدرت خداوند و سپاس از الطاف او
استادي که مايل است با جهتگيري الهي درس بدهد ميتواند هنگام تدريس، وقتي به شگفتيهاي آفرينش رسيد به هر شکل که مناسب ميداند بهصورت کوتاه و گويا دانشجو را متوجّه قدرت خدا و فاعليت او بنمايد، هرچند با گفتن يک کلمه (مانند اللهاکبر، سبحانالله يا الحمدالله) باشد و در مواقع مناسب يادآور شود که هر فعل و انفعالي در طبيعت به اذن خدا است[7]. توصيه ميشود استاد در جلسات ابتدايي در خصوص نقش خداوند و خالقيت او صحبت کند و در جلسات بعدي با رسيدن به مطلب مناسبي که گوياي قدرت خداست، با يک کلمه که تداعيکنندهي مباحث قبلي است، ذهن دانشجويان را متوجّه خداوند کند. اين عمل استاد علاوه بر آنکه موجب توجّه دادن دانشجويان به ذات خداوند متعال ميشود، تمجيد و ستايش خداوند نيز محسوب ميگردد و باعث خشنودي خداوند و انس با او ميشود. «همانا ذکر خداوند کليد انس با اوست»[8]. در اينجا به ذکر دو مثال اکتفا ميشود:
مثال اول: ضخامت شبکيه در چشم انسان از يک دهم ميليمتر در حاشيه تا پنجاه و شش صدم ميليمتر در قسمت خلفي متغيّر است، امّا در همين ضخامت اندک، خداوند تبارکوتعالي لايه هاي(10لايه) متعدّد قرار داده است که هرکدام از اين لايهها وظيفهي خاص خود را به عهده دارند و نبودِ هر يک، اختلالات ويژهاي را سبب ميشود. سبحانالله از اين خلقت بيهمتا.
مثال دوم: درد عامل هشداردهنده براي دوري از خطر است، براي مثال بيماران ديابتي به دليل نوروپاتي، درد را حس نميکنند و گاه به علّت عفونت زخمهاي آنها، پزشکان مجبور به قطع عضو ميشوند. در واقع درد در بدن يک موهبت الهي است.
ج-بازگو کردن جملات دانشمندان زيستشناسي که در سخنان خود به خداوند توجّه کردهاند
فرانسيس کولينس از متخصّصان پيشتاز زيستشناسي و رئيس طرح بسيار موفّق ژنوم انساني در هنگام رونمايي از اين طرح گفت: امروز روزي شاد براي جهانيان است، باعث فروتني و بهت من است که دريابم ما نخستين نظر را به کتاب حيات خود، يعني آنچه پيشتر تنها خدا ميدانست، افکندهايم[9].
همچنين او ميگويد: براي من تجربه دستيابي به زنجيره ژنوم انسان و ظاهر کردن پراهميتترين متون، هم يک دستاورد علمي پايدار و هم موقعيتي براي عبادت خدا بود... در قلمرو کامل کيهانشناسي، تکامل و ژنوم انسان آيا هنوز امکاني براي وجود هماهنگي ميان جهانبينيهاي علمي و معنوي وجود دارد؟ پاسخ من با صداي بلند «آري» است[10].
د- بيان گزارههاي علمي و درسي با ذکر فاعليت خداوند
يکي از راههاي بسيار مؤثّر براي حفظ جهت الهي علم آن است که مدرّس هنگام بيان گزارههاي علمي، نقش خداوند را بهعنوان «فاعل حقيقي»، فراموش نکند و بر آن تأکيد نمايد. توضيح آنکه هنگام تبيين يک مطلب درسي ميتوان آن را دو گونه بيان کرد: يکي بدون توجّه به فاعل حقيقي و يکي هم با توجّه به فاعل حقيقي. در متون علمي گذشته، مخصوصا در دوران طلايي تمدّن اسلامي، اين امر جزء بديهيات بوده و در آثار دانشمندان اين عصر نمونههاي بسياري وجود دارد، به عنوان مثال ميتوان موارد زير را ذکر کرد:
سخت آفريده شدن استخوان از آن است که شالوده تن بر آن و استمرار جنبشها از آن است[11].
بدان که ايزد توانا هر جانداري و هر اندامي را مزاجي بخشيده است که به آن سزاوار است و اين مزاج باتوان و تحمل وي سازگاز و با احوال و کردارش متناسب است. پژوهش در اين زمينه کار فيلسوف است نه پزشک. خداوند معتدلترين مزاج هستي را به انسان ارزاني داشته است. مزاج انسان مناسب نيروي او و متناسب با کنشها و واکنشهاي اوست[12].
... سينهي پهن و رگهاي فراخ و نبض عظيم و دلاوري و عضلههاي پيدا و گوشت سخت و رنگي که ميل به سياهي دارد يا به سرخي و پُر مويي و لاغري، اين همه نشانههاي گرمي و خشکي مزاج است و انچه بر خلاف اين باشد نشان سردي و تري است. آنچه ميان اين و آن باشد معتدل باشد و اللهُ أعلَم[13] .
... و فائدهي استخوانها استواري و محافظت عمارت تن است و در هر جزئي هزاران صنائع مبرهن. فَتَبَارَکَ الله أَحسَنَ الخَالِقِين[14] .
با توجّه به اين سنّت حسنه و ذکر فوايدي که برخي از آنها در اين نوشتار آمده، شايسته است مدرّس گزارههاي علمي را با ذکر فاعل حقيقي بيان کند. مثالهايي از اين شيوه در ادامه ميآيد:
بدن انسان داراي دستگاه گردش خون است.
و نيز ميتوان گفت:
خداوند در بدن انسان دستگاه گردش خون قرار داده است.
شکي نيست دستگاه گردش خون با اين نظم، شگفتي و پيچيدگي توسّط يک آفريدگار حکيم در بدن انسان تعبيهشده و توسّط پروردگار مهربان به کار خود ادامه ميدهد، امّا در ادبيات علميِ امروز متأسفانه اين فاعل حذف ميشود، حال يا تعمّدي در کار است يا فرهنگ و ادبيات زبان علمي – که امروزه انگليسي است – اين ويژگي را دارد، دليل حذف شدن فاعل هرچه که باشد - اثر آنکه غفلت نسبت به فاعل حقيقي يعني خداوند متعال است- قابلترديد نيست.
حال اگر هنگام تدريس، در زمان بيان مطالب و گزارههاي علمي، فاعل حقيقي ذکر شود، خودبهخود آن مطلب، دل و ذهن را متوجّه خدا ميکند؛ غفلت را ميزدايد و ايمان را تقويت ميکند. البته بايد توجّه داشت اين روش در جايي مورداستفاده قرار گيرد که مطلب درسي، قطعي است و استناد آن فعل به خداوند بياشکال باشد.
در اين بخش بهعنوان نمونه چند جمله بهصورت مقايسهاي ذکر ميشود:
گزارهي علمي بدون توجّه به فاعل حقيقي: در بدن انسان انواع مختلفي بازتاب (رفلکس) وجود دارد که موجب دوري از عوامل آسيبرسان ميشود.
گزارهي علمي با توجّه به فاعل حقيقي: خداوند در بدن انسان انواع مختلفي بازتاب (رفلکس) قرار داده است که موجب دوري از عوامل آسيبرسان ميشود.
گزارهي علمي بدون توجّه به فاعل حقيقي: ايسکمي قلبي، سبب درد شديد قلبي ميشود که گاه به قسمت فوقاني جناغ سينه، بازوي چپ و شانهي چپ منتشر ميشود. اين حالت که آنژين صدري نام دارد هشداردهندهي نارسايي قلبي است تا بيمار درصدد درمان برآيد.
گزارهي علمي با توجّه به فاعل حقيقي: ايسکمي قلبي، سبب درد شديد قلبي ميشود که گاه به قسمت فوقاني جناغ سينه، بازوي چپ و شانهي چپ منتشر ميشود. اين حالت که آنژين صدري نام دارد، توسّط خالق هستي بهصورت عامل هشداردهنده قرار دادهشده است تا بيمار درصدد درمان برآيد.
گزارهي علمي بدون توجّه به فاعل حقيقي: لالههاي گوش در خرگوشها علاوه بر شنوايي به دليل داشتن شبکهي پر عروق، در تنظيم درجهي حرارت حيوان نقش عمدهاي دارد. تعريق از راه پوست و گشادشدن عروق پوستي يکي از اين راههاست که به اشکال مختلف در پستانداران وجود دارد.
گزاره علمي با توجّه به فاعل حقيقي: از عجايب خلقت لالههاي گوش در خرگوشها اين است که علاوه بر شنوايي به دليل داشتن شبکه پر عروق، در تنظيم درجهي حرارت حيوان نقش عمدهاي دارد. تعريق از راه پوست و گشادشدن عروق پوستي يکي از اين راههاست که به اشکال مختلف در پستانداران تدبير شده است.
ﻫ- تدريس بر اساس پيشفرضهاي توحيدي و پرهيز از پيشفرضهاي غيرتوحيدي[15]
پنجمين و شايد مهمترين شيوه براي توجّه دادن به فاعل حقيقي آن است که مدرّس با پيشفرضهاي توحيدي تدريس کند و بهجِدّ از پيشفرضهاي غيرتوحيدي پرهيز نمايد.
هر دانشمندي قبل از اينکه تجربه کند، بايد بر اساس شواهد و دلايل موجود، فرضيه يا فرضياتي ارائه نمايد. فرضيه بايد شرايط زير را داشته باشد:
منافاتي با قوانين ثابتشدهي آن علم نداشته باشد.
با نظريهي (تئوري) عمومي حاکم بر آن علم تضاد نداشته باشد، يعني مثلاً نظريهي عمومي حاکم بر زيستشناسي تئوري تکامل است، اگر زيستشناس بخواهد فرضيه ارائه دهد نبايد متناقض و متضاد با تکامل باشد.
ساختار داخلي فرضيه منطقي و معقول باشد.
قابل آزمايش باشد. اگر تجربه، فرضيه را تأييد کند، بايد اين قابليت را داشته باشد که بارها آزمايش شود و يک نتيجه ثابت حاصل شود. اگر اين اتفاق افتاد فرضيه اثبات و تبديل به يک قانون علمي ميشود.
براي مطالعهي بيشتر
پيشفرضهاي ذهني دانشمند چيست؟
برتراند راسل در کتاب جهانبيني علمي مينويسد: «بر اساس ميلياردها تجربه نيز نميتوان حکم قطعي داد»، امّا چگونه است که دانشمندان براي قانون علمي حکم مطلق يا شبه مطلق صادر ميکنند؟ دليلش آن است که ناخودآگاه يا آگاهانه مقداري مقبوليات ذهني پيشين دارند که بر اصولي فلسفي مبتني است. پس دانشمند بدون اينکه متوجّه باشد به اصول فلسفي معتقد است و بنابر آن فرض و تجربه ميکند و براي قانون علمي اعتبار قائل ميشود. اعتقاد دانشمند به چند چيز است:
اصل «هُوَ هويّت»: يعني «هرچيزي همان است که هست» اگر دانشمند به اين اصل اعتقاد نداشته باشد که هست، نميتواند کاري را پيش ببرد. مثلاً اگر در خصوص سلّول تحقيق کند، ابتدا تعدادي ويژگيهاي موجود در سلّول را ثابت در نظر ميگيرد سپس بر روي آن آزمايش مي کند وگرنه اگر معتقد بود هيچ کدام از ويژگيهاي سلّول ثابت نيست، در خصوص آن آزمايشي انجام نميداد که بتواند نتيجه را به ساير سلّولهاي مشابه سرايت دهد.
اصل جهت کافي يا معقوليت عام و شامل: يعني دانشمند اين اعتقاد را (آگاهانه يا ناآگاهانه) دارد:« هر چيزي که در عالم اتفاق ميافتد وجه معقولي دارد که ما ميتوانيم آن را بفهميم.» يعني هر پديدهاي که اتفاق ميافتد اولاً علّتي داشته که اتفاق افتاده است. ثانياً براي هدفي اتفاق افتاده است. يعني هر پديدهاي علّتي دارد و نيز غايتي دارد.
علم جديد در ابتدا فقط به علّيّت معتقد بود و اصل غايت(هدفمندي پديدهها) را قبول نداشت، چون علم جديد از فلسفهي قديم که مبتني بر الهيات مسيحي بود، بريده بود. بعدها اصل غايت را فقط در علوم انساني قبول کرد، چون غايت براي فاعل «داراي شعور» مطرح است، نه طبيعت که از نظر آنها «فاقد شعور» است. بعدها در طبيعت مسائلي مطرح شد که بدون غايت(هدفمندي)، قابل تبيين علمي نبود، مثل موارد زير:
الف) در فصل پاييز گياهان مواد غذايي برگها را درون خود ميکشند براي ذخيره در زمستان که برگ وجود ندارد.
ب) قبل از زمستان ترشّحاتي روي پوسته گياهان تشکيل ميشود که گياه را از يخبندان محافظت کند.
ج) در بدن انسان (موجودات زنده) اتفاقاتي ميافتد، براي اينکه قرار است در آينده بچهدار شود.
د) شير مادر در ابتدا تمام مواد غذايي لازم براي بچه را دارد و به مرور که بچه دندان درميآورد، مواد غذايي شير کم ميشود و اين چيزي است که انسان دخالتي در آن ندارد.
ه) از همه عجيبتر که قابل انکار نيست، اين است که در جمعيتشناسي، تعادلي ميان جمعيت زن و مرد وجود دارد که فرمول مشخصي دارد. گاهي اوقات وقايعي اتفاق ميافتد که در اثر آن مردها از بين ميروند، مانند جنگها. در جنگ جهاني دوم آلمان عملاً به کشور زنها تبديل شد. يا اينکه در قديم وقتي به محلّي حمله ميشد،بيشتر زن و بچهها را به اسيري ميبردند. در اين موارد آنقدر مواليد مؤنّث يا مذّکر زياد ميشود که بعد از گذشت يک نسل دوباره فرمول ثابت برقرار ميگردد. ازين رو هيچ کشوري وجود ندارد که تعادل جمعيتي آن به هم بخورد و اين عدم تعادل تا دو نسل ادامه يابد. دليل اين موضوع اين است که حيات جامعه بايد ادامه داشته باشد[16]. بعدها در فيزيک کوانتوم نيز ديده شد که در اتم و مولکول اتفاقاتي ميافتد که اگر غايت بيان نشود، قابل توضيح نيست.
اصل يکساني طبيعت (يونيفورميتهي طبيعت): يعني اگر آزمايش در يک شرايط نتيجهاي داد، در هرزمان و هر مکان ديگر نيز اگر شرايط همان باشد، نتيجهي مشابه دارد.
اصل موجبيّت (دترمينيسم): اعتقاد بر اين است که پديدارها چنان در يک شبکهي معقول از روابط متقابل قرار دارند که آنچه رخ ميدهد حتما بايد رخ دهد و آنچه از بين ميرود ضرورت دارد که از بين برود، يعني اتفاقات متقابلِ ضروري، ايجاب ميکند که ظهور يا تغيير چيزي اتفاق بيافتد. با اين پيشفرضها وقتي يک فرضيه تأييد شد، قطعيت پيدا کرده و مبدل به قانون ميشود.
تئوريها بيانگر ديدگاه حاکم بر علم هستند
گاهي مجموعهاي از قوانين کوچک، جمع شده و تئوري حاکم بر علم را شکل ميدهند، مانند تئوري اتميسم، نسبيت و تکامل. قاعدتاً اعتبار علمي اين تئوريها کمتر از قوانين کوچک تشکيلدهندهي آنها است، زيرا قوانين کوچک مستقيماً از ارتباط با طبيعت به دست ميآيند.
سوال: چرا قوانين جزئي بايد تابع تئوري کلي باشد؟
جواب: از آنجا که تئوريها نوعي برداشت ذهني اند، بيشتر ارزش فلسفي دارند تا علمي، يعني ارزش عقلاني آنها بيشتر از ارزش تجربيشان است. برداشتها و استدلالها هم تابع فلسفه و ديدگاه حاکم بر هر دوره هستند. از اين رو قوانين جزئي بايد تابع تئوري کلي باشند تا با ديدگاه حاکم، هماهنگ باشند.
آنچه موجب تحّول يک علم ميشود، تغيير تئوريها و نظريههاي عمومي است، يعني اينکه بين قوانين جزئي جمعبندي جديدي انجام شود، مثلاً در نجوم قديم بهوسيلهي اسطرلاب و زيج و... آسمان را رصد کرده بودند و تئوري عموميشان اين بود که زمين مرکز عالم است و هفت آسمان به دور آن ميچرخند. بعدها اين نظريه عوض شد و گفتند مرکز عالم خورشيد است و بعدها به اين نتيجه رسيدند که مرکز عالم نقطهاي مفروض است که کهکشانها به سمت آن در حرکت هستند و عمر جهان نيز تخمين زده شد، در حالي که در قديم يکي از مباحث فلسفي اين بود که جهان حادث است يا قديم؟ يعني زماني نبوده و بعد به وجود آمده يا جهان ازلي است و هميشه بوده؟
آيا وقتي اين تغييرات اتفاق افتاد، تمام قوانين نجوم قبلي به هم ريخت؟ خير، قوانين جزئي سرجاي خود هستند. در قديم اوقات شرعي، زمان کسوف و خسوف و ديگر محاسبات نجومي با دقّت بسيار زياد انجام ميشد، ولي تغييراتي که صورت گرفت، نگاه کلّي به عالم را عوض کرد. آن تئوريهاي بزرگ، خود، نيز نادانسته و ناخواسته تحت تأثير فلسفه و ديدگاه حاکم بر هر عصر است، يعني فلسفه و ديدگاه حاکم در هر دوره به طور قطعي مؤثّر بر آن تئوري بزرگ است؛ فلسفهاي که در ضماير پنهان شده يا فلسفهاي که علني شده است.
تئوريهايي که ايجاد ميشود از سويي تابع قوانين جزئي است و از سوي ديگر خود چارچوبي براي قوانين جديد ايجاد ميکند و بسياري از مواقع مانع از گسترش و پيشرفت علم ميشوند. علم موجود را تبيين ميکنند، ولي براي قوانين آينده محدودکننده هستند. مثلاً دانشمند نميتواند فرضيهاي را مطرح کند که با تئوري حاکم متضاد باشد زيرا آن فرضيه علمي نيست. بنابراين با پيدايش اجزائي که ضدّ تئوري حاکم است، تئوري نقض نميشود، مگر اينکه افکار عمومي در دورهاي آنچنان تحوّل پيدا کند و اين تحوّل موجب نقض تئوري شود يا اينکه فلسفهاي که بر دوران حاکم است، آنچنان متزلزل شود که امکان نگاهي ديگر به عالم پديد آيد. اينها نشان ميدهد که علم آنچنان که ما گمان ميکنيم، بدون پيشفرض نيست و تحت تأثير فلسفه، نگرش و جهانبيني حاکم بر ذهن دانشمندان و مجامع علمي است.
نکتهي مهم و مرتبط به بحث ما آن است که اگر جهانبيني حاکم بر ذهن دانشمند و جامعهي علمي الهي باشد، در اين صورت علم جهت الهي خود را حفظ ميکند و اگر چنين نباشد، جهت الهي علم از آن سلب ميشود و علمِ سکولار يا غير الهي متولّد ميشود.
در ادامه برخي از پيشفرضهاي توحيدي يا غير توحيدي که ميتواند بر ذهن دانشمندان زيستشناسي حاکم باشد، ذکر ميشود.
آفرينش يا پيدايش
نظريهي تکاملي که بيان ميکند: «اولين سلّول در وضعيت اوليهي کرهي زمين تحت شرايط گازي و دمايي و مکاني خاص با ترکيب بعضي مواد به وجود آمده است.» مبتني بر اين پيشفرض است که حيات تصادفي به وجود آمده است، امّا طبق نظريهي تکاملي بر مبناي ديدگاه اسلامي مبتني بر اين فرض است که: «تمام اين تغيير و تحوّلات و سازوکارهايي که در تشکيل اولين سلّول دخالت داشتهاند، با اراده آفريدگار جهان بوده است».
خودتدبيري يا خداتدبيري جهان هستي
اين گزاره که «سلّول براي به دست آوردن انرژي، متابوليسم قند را انجام ميدهد» ميتواند با اين پيشفرض باشد که اين روند صرفاً بر اساس قوانين طبيعي به پيش ميرود همانگونه که ميتواند با اين پيشفرض باشد که اين روند براساس قوانين طبيعي تحت تدبير الهي انجام ميشود.
يکي از موضوعاتي كه در خصوص جهان هستي موردبحث قرارگرفته، مربوط به تدبير و ادارهي جهان است. چهار عقيده در اينجا وجود دارد:
اول: طبيعت شعور و هدفي ندارد و نيروي ماوراء مادّي نيز وجود ندارد که آن را اداره کند.
دوم: عدهاي از خداباوران که نگاه توحيديدرستي ندارند، معتقد هستند که هيچچيزي در عالم اثر ندارد، شهيد مطهري در توصيف اين افراد مينويسد: « در ميان مسلمانان عدهاي جبري و معتقد بودند به اينکه هيچ چيزي در عالم اثر ندارد، اصلاً اسباب و مسببات يک نمايش دروغين نظير خيمهشببازي است، هيچچيزي در دنيا شرط هيچچيزي نيست، مشيت الهي مستقيماً روي حوادث دخالت دارد، بنابراين دارو هيچ اثري ندارد، بود و نبودش يکسان است».[17]
سوم: خدا جهان را آفريده، سپس آن را رها کرده و عالم بر اساس زنجيرهاي از قوانين ساري و جاري است، مانند ساعتي که پس از ساختهشدن، آن را رها ميکنند ولي ساعت به کار خود ادامه ميدهد. به عبارتي پس از ساخت ساعت ديگر ارتباطي بين ساعتساز و ساعت وجود ندارد (تدبير جهان به روش خداي ساعتساز[18]).
چهارم: خدا هم خالق جهان است و هم آن را اداره ميکند، يعني هم خالق جهان است و هم ربّ العالمين است.در اين نگاه، آفرينش جهان نظير خلق کردن صورت ذهني (مثلاً تصوّر گل سرخ) توسّط انسان است. تا زماني که انسان آن صورت ذهني را تصوّر ميکند، آن تصوير وجود دارد، ولي بهمحض اينکه توجّه خود را از آن تصوير قطع کند، تصوير از بين ميرود. به عبارتي رابطهي جهان هستي با خداوند مانند رابطهي انسان با صورت ذهني (بلکه بالاتر از آن) است، اگر فرض کنيم يک لحظه خداوند توجّهاش را از مخلوقات قطع کند، هستي از وجود به عدم ميرسد يعني موجودات نيست و نابود ميشوند[19]. در اين نگاه - که نگاه قرآني است- عالم هستي تحت اراده و ادارهي خداوند است و برگي از درخت نميافتد مگر آنکه خداوند به آن علم و احاطه دارد. در اين نگاه قوانين فيزيکي و مادّي که در جهان حاکم است، مستقل عمل نميکنند، بلکه تحت ارادهي خداوند هستند؛ بهبيانديگر جزء جزء عالم را دستي تدبير ميکند که همان ربالعالمين است.
اينکه انسان مؤمن در مواقعي مانند خشکسالي از خداوند طلب باران ميکند يا نماز باران ميخواند ناشي از اين پيشفرض است که در وراي همه قوانين طبيعي خداوند حضور دارد و خواست او بر همهچيز غالب است.
«وَ هُو َالَّذي يُنَزِّل ُالْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ و َهُو َالْوَلِيّ ُالْحَميدُ؛[20] او کسي است که باران سودمند را پسازآنکه مأيوس شدند نازل ميکند و رحمت خويش را ميگستراند و او وليّ (سرپرست) و ستوده است!»
كساني كه از علم برداشت ناقص دارند، در طبيعت جز علل و اسباب مشاهدهپذير مادّي نميبينند، لذا متوجّه مبدأ حكيمي نميشوند كه سرتاپاي كار او حكيمانه است؛ بساط عالم را برپا كرده و كارگردان صحنهي هستي است و آنچه واقع ميشود، همه به اذن و ارادهي اوست. اين نگاه ناقص و تجربهزده سهم و مجالي براي نيايش و دعا و نماز براي تغيير حوادث و وقوع امور طبيعي قائل نيست و همه چيز را مرهون تحقّق اتفاقي و شانسي اسباب طبيعي و مادي ميداند، امّا کساني که نگاه صحيح به هستي و علم دارند، به گونهاي ديگر ميانديشند و طبيعت را خلقت دانسته و در كنار اسباب طبيعي به اسباب معنوي و فراطبيعي نيز باور دارند.[21]
مرحوم بوعلي در بخشي از كتاب شفاء در انتقاد از كساني كه با اتكاي به عقلانيت محض فلسفي ميخواهند تأثير اموري نظير: نماز استسقاء، دعا، صدقه و... را در بارش باران انكار كنند، چنين ميگويد: گمان مبر اينگونه افراد طعم حكمت و فلسفه الهي را چشيده باشند. اينها حقيقتاً فيلسوف و حكيم نيستند، بلكه به ناروا و بيمايه تظاهر به فيلسوفي مينمايند، زيرا از علّتهاي واقعي و اسباب حقيقي اين رخدادها بيخبرند.[22]
هرگاه با دقّت در جهان پيرامون خود بنگريم، ميبينيم که برنامهريزي و تدبيري در جهان وجود دارد که نشان از برنامهريز و مدبّر دانا و حکيم دارد. مدرّس رشتهي زيستشناسي ميتواند هنگام تدريس، دانشجويان را با نمونههايي از تدبير خداوند در اين رشته آشنا کند.
نظام تصادفي يا نظام احسن
به اين گزاره دقّت کنيد: «در طبيعت خطاهايي وجود دارد که توجيهي ندارند» اين جمله مبتني بر پيشفرضي غيرتوحيدي است که طبيعت تصادفي به وجود آمده است و خالق دانا و حکيمي ندارد. اين نگاه معيوب به علم است كه صُنع خدا در عالم را نميبيند و همه چيز را به شانس و اتفاق و تصادف وامينهد و سخن گفتن از تأثير و دخالت خداوند در حوادث عالم را خرافه و افسانه ميپندارد.[23]
اما جملهي «در جهان هستي شر مطلق وجود ندارد و هر چيز در جاي خود زيباست»؛ مبتني بر يک پيشفرض توحيدي است که جهان را خداوند حکيم و دانا به بهترين شکل آفريده است. بهعنوانمثال زماني دياناي[24] غير کد کننده بهعنوان دياناي بهدردنخور[25] نامگذاري شد، که اين امر مبتني بر يک پيشفرض غيرتوحيدي بود، امّا بعدها مشخص شد عملکرد تنظيمي، ايجاد شکل خاص ساختاري کروموزوم و حفاظت از اطلاعات دياناي برخي از عملکردهاي دياناي غير کدکننده است.
در تدريس زيستشناسي با جهتگيري الهي بايد به اين پيشفرض توحيدي توجّه داشت که آنچه در عالم وجود دارد فعل خداي دانا و توانا است و از او شري يا خطايي صادر نميشود، بلکه آنچه او انجام ميدهد بهترين است. از اينرو نظام جهان، نظام احسن است.
براي مطالعه بيشتر
ممکن است گفته شود اگر نظام عالم، نظام احسن است، پس شرّها و آفات و نقصها چيست؟ شهيد مطهري در کتب[26] خود به صورت مفصّل به اين مقوله پرداخته است، ايشان اين بحث را در سه مرحله الف) ماهيت شرور ب) تفکيک ناپذيري خير و شر و ج) شرور مقدمه خيراتاند؛ تشريح ميکنند.
از نظر ايشان در خصوص ماهيت شرور بايد گفت: بديها يا خود يک سلسله نيستيها هستند (يعني صفات عدمي اشياء) مثل اينکه ميگوييم کوري بداست ، کري بد است، جهالت بد است، فقر بد است، و يا يک سلسله هستيهايي هستند که از آن جهت به آنها «بد» گفته ميشود که سبب نيستيها ميشوند؛ سبب ميشوند که اشيائي که هستند، نيست بشوند يا اشيائي که ميتوانند واجد يک سلسله کمالات بشوند، مانع کمالات آنها ميشوند. مثلاً ما ميگوييم وبا بد است ، وبا خودش يک بيماري يا ميکروب است، هر چه هست خودش نيستي نيست، امّا چرا وبا بد دانسته ميشود؟ چون رشتهي هستي و حيات را در انسانها يا در حيوانها قطع ميکند و ميبرد.
شهيد مطهري در قسمت دوم به بحث مسأله تفکيک ناپذيري خير و شر پرداخته و ميگويد: اين يک توهّم محض است که ما تفکيک خير و شر را يک امر ممکن فرض ميکنيم، بعد ميگوييم چرا اينگونه نيست که در اين دنيا آنچه که ما آن را خير ميناميم [27]باشد و آن چيزهايي که ما آنها را شر ميناميم[28] نباشد ؟ فکر ميکنيم اين يک امر ممکن است در نتيجه از چرائيش ميپرسيم، امّا اينگونه نيست. اين دنيا و طبيعت اگر باشد، با همه اين لوازم و توابعش بايد باشد. پس حال که خير و شر در اين عالم جداييناپذيرند، بايد در نظر گرفت که آيا در جهان خير بر شر غلبه دارد؟ هستي بر نيستي غلبه دارد يا نيستي بر هستي؟ قطعي است که اگر اندکي دقّت شود، جانب خير بر جانب شر غلبه دارد.
ايشان در مرحلهي سوم بحث پيرامون خير و شر، شرور را مقدمه خيرات دانسته و ميگويند: خود اين شرور و چيزهايي که ما آنها را نيستيها و فقدانها ميناميم و ميگوييم از خيرات جداييناپذير هستند، اينها هم صد درصد شر نيستند، يعني اين طور نيست که همين چيزهايي که ما آنها را شر ميناميم، صد درصد نيستيهايي بي اثر و بي فايده باشند، بلکه همين نيستيها در هستيها مؤثّرند. اگر به فرض شرور را يکدفعه از عالم برداريم دستگاه عالم اختلال پيدا ميکرد، يعني آن چيزهايي که ما آنها را خيرات ميناميم، آنها هم ديگر امکان وجود پيدا نميکردند. پس باز آنچه ما شر ميناميم، از نظر يک شخص و يک شيءِ جزئي، شر است، ولي از نظر نظام کلي، خود همان شر هم خير است. خير بودن خيرات بستگي دارد به شر بودن اين شرور و پيدايش خيرات بستگي دارد به همين نيستيها[29].
بنابراين بسياري از امور در نگاه ابتدايي شر به نظر ميرسد و در نگاه عميقتر شر نيست و يا به عبارت دقيقتر اين امور شرّ مطلق نيست، بلکه شر نسبي است، يعني نسبت به يک يا چند موجود شر است، امّا نسبت بهکل جهان هستي شر نيست. بهعنوان مثال درد در نگاه ابتدايي يک شر به نظر ميرسد، امّا با نگاهي دقيقتر معلوم ميشود که نهتنها شر نيست، بلکه موهبتي بزرگ است که پيشتر به يک مورد آن در خصوص آنژين صدري اشاره کرديم يا آفات براي يک مزرعه شَرّ است امّا براي کل هستي مفيد است[30].
جسم و غير جسم
رابطهي هورمون و رفتار (مانند رابطه اکسيتوسين و اعتمادبهنفس) و يا رابطهي شيميايي نورونها و تفکّر چيست؟ در زيستشناسي اين روابط با جمله معروف «هنوز دقيقا قابل توضيح نيست» پاسخ داده ميشود. اين پاسخ مبتني بر اين پيشفرض است که موجودات زنده فقط بُعد جسمي دارند و بايد پاسخي صرفاً مادّي پيدا کرد وگرنه کسي که معتقد است موجودات خصوصاً انسان داراي روح و نفس هستند، ميداند توضيح نهايي اين امور به روح غيرمادّي منتهي ميشود.[31]
يکي از متخصّصان مشهور مغز و اعصاب جهان در پاسخ به اين سؤال که انسان با قلبش عاشق ميشود يا مغزش؟ بيان کرد: «فلاسفهي يوناني درگذشتهها فکر ميکردند که عشق از قلب ميآيد، اين مربوط به زماني بود که هنوز مغز شناختهشده نبود، امّا بعداً متوجّه شدند که بله مغز مرکز تفکّر ما هست، مرکز خاطرات ما هست، ولي من بهعنوان يک متخصّص مغز ميگويم: عشق مربوط به مغز هم نيست. هنوز مسئلهي عشق تا اين ثانيه کشف نشده است.»
هرچند متخصّص موردنظر فردي خداباور و مسلمان است، امّا با توجّه به ديدگاه رايج، نقش روح را در پديدهاي مانند عشق موردتوجّه قرار نداده است در حالي که بديهي است موضوعي مانند عشق مربوط به روح انسان ميشود، هرچند ترديد نداريم بخشي از جسم (قلب، مغز يا هر عضو ديگري) در اين زمينه نقش ابزاري دارد.
[1]. همان، ص140.
[2]. همان، ص140.
[3]. از علم سکولار تا علم ديني، ص 8.
[4]. استاد ممتاز دانشگاه صنعتي شريف و پژوهشگر علم.
[5]. از علم سکولار تا علم ديني، ص 19.
[6]. جاثيه: 4.
[7]. در اينجا منظور فعل و انفعالات غير ارادي است، هرچند فعل و انفعالات ارادي نيز با اذن الهي صورت مي گيرد. جهت مطالعه بيشتر به کتاب انسان و سرنوشت اثر استاد مطهري، صفحه 36 به بعد مراجعه شود.
[8]. الذكر مفتاح الانس. (غرر الحکم، ص129، ح3648).
[9]. زبان خدا، ص 16.
[10]. زبان خدا، ص 17
[11]. ترجمه قانون در طب، کتاب اول، ص44.
[12]. همان، صفحه22.
[13]. ذخيره خوارزمشاهي، ص20.
[14]. مفرح القلوب، ص 71.
[15]. مطالب اين بخش برگرفته از سلسله جلسات سير انديشهي مدرن دکتر محمد رجبي دواني است که در سال 1391 برگزار شد.
[16]. رجوع شود به کتاب حيات و هدفداري.
[17]. آشنايي با قرآن، ج 5، ص 90.
[18]. «...بسياري از دانشمندان غرب و بهتبع آنها بسياري از مشتغلان به فلسفه و علم در دو سدهي اخير در مغرب زمين، چنين تصويري از خداوند در ذهن دارند... ساعتساز لاهوتي استنباط فلسفي دانشمندان از ماشين جهان نيوتن است که خود ساخته اصول و قوانين مکانيک نيوتن است.» (تحليل و بررسي انديشه ساعتساز لاهوتي، عبدالرسول عبوديت).
[19]. منظور از نابود شدن متلاشي شدن نيست، بلکه بالاتر از اين منظور است. يعني از صفحه عالم محو و ناپديد ميشوند.
[20]. شوري: 28.
[21]. برگرفته از منزلت عقل در هندسه معرفت ديني ص137.
[22]. همان، ص138.
[23]. همان، ص136.
[24]. DNA
[25]. Junk DNA
[26]. براي مطالعه بيشتر به مبحث شر در کتابهاي توحيد و عدل الهي مراجعه کنيد.
[27]. که همان جنبههاي هستي اشياء است.
[28]. يعني همان نيستي ها يا هستي هايي که منجر به نيستي ها ميشود.
[29]. توحيد، ص271.
[30]. توجّه داشته باشيم برخي از شرهايي که در عالم وجود دارد فعل خدا نيست بلکه نتيجهي اعمال و رفتارهاي بد انسانهاست. برخي بيماريها نتيجه سبک غلط زندگي ميباشد که همه فعل انسان است نه خدا.
[31]. لازم به ذکر است در اينجا درصدد اثبات روح نيستيم بلکه منظور پيشفرضهايي است که در پسزمينه ذهن افراد وجود دارد. براي مطالعه دلايل وجود روح بايد به کتب مربوطه (مانند کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم جلد اول تأليف علامه طباطبايي و کتاب گنجينهي گوهر روان تأليف علامه حسن زاده) مراجعه شود.