مفهوم حيات

1401/10/04 15:55
فصل قبل

 

با توجّه به نقش مهم مقولهي «حيات» در علم زيستشناسي لازم است چيستي و ماهيت «زندهبودن و حيات»، مورد دقّت قرار گيرد. متخصّصان گرايشهاي مختلف دانش زيستشناسي هرکدام از ديدگاه تخصّصي خود تعاريفِ کم و بيش متفاوتي دربارهي حيات ارائه ميدهند که بيشتر و بلکه تمامي آنها تعاريف کاملي نيستند و فقط خصوصيّات و آثار روشن حيات و موجودات داراي حيات را برميشمارند، مثل قدرت تغذيه، دفع، رشد، تنفس، پاسخ به محرّکهاي محيط و توليدمثل[1].

هيچکدام از اين تعاريف، ماهيت و چيستيِ «حيات» را معرفي نميکند، از اين گذشته موجودات غيرمادّي مانند فرشتگان[2] و خداوند را شامل نميشود، زيرا خصوصيات مذکور، اموري مادّي هستند، امّا در متون ديني، «حيات»، امري غير مادّي تلقّي شده و خداي متعال و فرشتگان که همگي غير مادّي هستند نيز «حي» به معناي زنده قلمداد ميشوند. حيات از بزرگترين کمالهاست و خداوند هم داراي تمامي کمالات است و اصلاً اوست که سرچشمهي حيات ديگر موجودات است، بهعبارتي ديگر اگر موجوداتي در عالم حيات دارند، حيات خود را از او دارند.

مطمئناً خود موجودات به خودشان حيات ندادهاند و اين را هر عاقل با انصافي ميپذيرد، پس حيات را موجودي به ديگران داده است که خود بهصورت کاملتري آن را دارد. آري:
 ذات نايافته از هستيبخش        کي تواند که شود هستيبخش[3]؟!

 البته حياتِ همهي موجودات در يک سطح نيست، يعني محدوديت بعضي از موجودات از برخي کمتر و از بعضي بيشتر است. توضيح آنکه اگر با دقّت بيشتري به موجودات اطراف خود نظر کنيم، درمييابيم که «حيات بشري» از جهاتي قويتر از «حياتِ حيواني» است و حيات برخي حيوانات مثل ميمون نسبت به حيات برخي جانوران ديگر مثل اسفنجها و کيسهتنان قويتر است (از قابليتهاي بيشتري برخوردار است).

همانطور که حياتِ انسان از حيات ساير موجودات مادّي قويتر است، حيات موجودات غيرمادّي (مانند فرشتگان) نيز نسبت به حيات انسان در مرتبهي بالاتري است[4] و از ظرفيت بيشتر و محدوديت کمتري بهرهمند است و درنهايتِ اين مراتب و در قلّهي حيات، خداوند متعال قرار دارد که حيّ مطلق و بدون هيچ قيد و محدوديتي است.

با توجّه به اين توضيحات نميتوان حيات را صرفاً قدرت جذب مواد، دفع و توليدمثل دانست، امّا «حيات» چيست؟ در نظر برخي از انديشمندان الهي (مانند علامه طباطبايي[5]) هر موجودي بهاندازهاي که از وجود بهره دارد، به همان اندازه نيز داراي حيات است؛ يعني وجود و هستي را مساوي با حيات و زندهبودن ميدانند؛ با اين حساب موجود غير زندهاي در جهان وجود ندارد! پس اگر برخي از موجودات را در مقايسه با برخي ديگر، موجود غيرزنده و غير جاندار مينامند، نوعي نگاه تسامحي و سطحي است.

خلاصه آنکه حيات، در حقيقت چيزي جز «وجود» يا «بودن» نيست؛ يعني هر چه «وجود» دارد، حيات هم دارد و تکتک موجودات عالم، به همان اندازه که از وجود بهره دارند، به همان اندازه نيز داراي حيات (و حتي علم و قدرت و اختيار)اند. پس همگي موجودات، از خداي تعالي (که در بالاترين مرتبهي وجود و حيات است) گرفته تا پايينترين موجودات، همگي داراي حيات هستند؛ هرچند مرتبهي حيات موجودات يکسان نيست، امّا اينکه چگونه همهي موجودات داراي حيات هستند، مبتني بر اين مطلب است که موجودات بر دو دستهاند: الف) مجرّد يعني موجوداتي که اصلاً بُعد مادّي ندارند مانند فرشتگانِ مقرّب. ب) غير مجرّد يعني موجوداتي که هم بُعد مادّي دارند و هم غير مادّي مانند انسان.

انسان از دو بُعد مادّي و غير مادّي؛ يعني جسم و روح تشکيلشده است که به روح گاهي «نَفْس» يا «جان» گفته ميشود، البته اين امر به انسان اختصاص ندارد و شامل حيوان هم ميشود؛ يعني حيوان نيز داري روح يا همان نَفْس و جان است، همانگونه که شامل گياه هم ميشود و ما گياه را نيز جاندار ميدانيم؛ يعني نفس دارد که به آن نفس گياهي ميگوييم. فقط قبول اين مطلب در خصوص جمادات براي ما سخت است، امّا بايد بدانيم برخلاف ديدگاه معروف، انديشمندان مذکور معتقدند جمادات نيز داراي نفس يا جان هستند، امّا مرتبهي آن بسيار ضعيف است.

اگر از دلايل فلسفي[6] صرفنظر کنيم، ظاهر کلمات قرآن کريم ميتواند بهخوبي در اين زمينه به ما کمک کند بهعنوانمثال خداوند در آيهي اول سورهي جمعه ميفرمايد: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همواره تسبيح خدا ميگويند». همچنين در آيه 13 سورهي رعد ميفرمايد:«يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ؛[7]رعد، تسبيح و حمد او ميگويد». بديهي است، تسبيح گفتن همهي موجودات (اعم از جمادات و غير جمادات) بدون داشتن حيات، روح، شعور و قدرت امکانپذير نيست[8]. شايد اموري مانند تغيير مولکولهاي آب بر اثر برخورد با واژههاي زشت و زيبا که امروزه در رسانهها و کتابها[9] تصاوير آن موجود است تا حدّي بتواند موضوع حيات و شعور جمادات و نفس جمادي را براي ما روشن نمايد. همچنين تحقيقات بوهم درزمينهي شعور الکترونها نيز ميتواند به فهم اين مطلب کمک کند.[10]

پس تمام موجودات مادّي (اعم از گياه و حيوان و انسان و ...) همگي داراي نفس غيرمادّي هستند و اين «نفس» عين «حيات» است، امّا نفس موجودات همه در يک سطح نيست. از اينرو نَفْس جمادات تنها در حدّي است که ميتواند انسجام و ترکيب طبيعي جمادات را حفظ نمايد، البته هر نفسي داري حيات و شعور و اختيار نيز است، امّا اين آثار در جمادات به گونه اي هستند که به سادگي قابل ادراک نيستند.

نتيجه آنکه هر چه در تعاريف حيات ذکر ميشود تا حدّي درست است، امّا کامل نيست، چون اولاً آثار حيات است و نه خود حيات. ثانياً محدود به حياتبخشي از موجودات(موجوداتِ مادّي) است و شامل حيات همه موجودات نميشود، امّا «حيات» در نگاه الهي معناي وسيعتري دارد و شامل اقسام مختلفي ميشود، از جمله حيات جمادات گياهان، جانوران، انسان، فرشتگان و خداوند متعال. آري در زيستشناسي بخشي از حيات مطالعه ميشود که شامل مخلوقاتي است که قدرت تغذيه، دفع، رشد، تنفّس، پاسخ به محرّک هاي محيط و توليدمثل دارند.

آنچه مهم است آن است که مدرّس، هستي را از دريچهي محدود مادّي به دانشجويان نشان ندهد و از ابتدا افق ديد آنها را وسيعتر نمايد. اين امر ميتواند آنها را از جزئينگري به عالم هستي که از آفات ناخواسته تخصّصي شدن علوم است، مصون دارد[11].

براي مطالعه بيشتر

وجود و هستي در هر مقام و مرتبهاي با علم و شعور و درک و آگاهي ملازم و توأم است و هر چيزي که سهمي از وجود و هستي دارد به همان اندازه از علم و شعور سهمي خواهد داشت و دلايل فلسفي اين نظر را کاملاً تأييد ميکند و پايهي برهان فلسفي آن را دو چيز تشکيل ميدهد.

1-در جهان هستي آنچه اصيل و سرچشمهي آثار و کمالات است، «وجود» است و هرنوع فيض معنوي و مادّي از آن اوست. اگر در جهان، علم و ادراکي، قدرت و نيرويي، زندگي و حياتي هست همگي در پرتو وجود و هستي اشياست و اگر وجود از ميان برود، همه اين جُنب و جوشها، تلاشها و حرکتها به خاموشي ميگرايد.

2- براي وجود در تمام مراحل هستي از واجب و ممکن از مجرد و مادّي، از عرض و جوهر، يک حقيقت بيش نيست و حقيقت وجود اگرچه براي ما روشن نيست، ولي ما به آن حقيقت با يک رشته مفاهيم ذهني اشاره ميکنيم و ميگوييم وجود چيزي است که عدم و نيستي را طرد ميکند و به هر چيزي حقيقت و عينيت ميبخشد.

    بنابراين هرکجا از وجود نشاني داشته باشيم، اين دو صفت (طرد عدم؛ تشکيلدهندهي حقيقت خارجي عيني) را در آنجا مييابيم. از اين رو ميگوييم وجود در تمام مراحل يک حقيقت بيش ندارد و آن اينکه در تمام مراحل دو اثر ياد شده را –که حقيقت آنها يکي است- دارا است.

اگر وجود را منبع تمام کمالات بدانيم و براي آن يک حقيقت بيش قائل نشويم، بايد چنين نتيجه بگيريم: هرگاه وجود در مرتبهاي از مراحل هستي مانند موجودات جاندار، داراي اثري (علم و ادراک) شد، حتما بايد اين اثر در تمام مراحل وجود نسبت به سهمي که از وجود دارد، محقّق باشد که در غير اين صورت يا بايد وجود، سرچشمهي کمالات او نباشد، يا اينکه براي وجود حقايق متباين تصوّر کنيم و حقيقت آن را در مرتبهي جاندار- با آنچه در مراتب گياه و معدن است- مغاير و مباين بدانيم، زيرا معنا ندارد که يک حقيقت در مرتبهاي داراي اثري باشد و در مرتبهي ديگر فاقد آن باشد، به عبارت ديگر هرگاه وجود داراي حقايق مختلف و متباين بود، جا دارد که در نقطهاي واجد اثري باشد و در نقطهاي ديگر نشانهاي از آن نباشد، ولي هرگاه براي آن يک حقيقت بيش نباشد و تفاوت مصاديق آن روي شدّت و ضعف مراتب باشد، در اين صورت معنا ندارد که يک حقيقت در مرحلهاي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر دارا نباشد[12].

 


[1]. Biology: the science of life or living matter in all its forms and phenomena, especially with reference to origin, growth, reproduction, s‌tructure, and behavior.

 

[2]. دربارهي اينکه فرشتگان مادّي هستند يا غيرمادّي يا اينکه برخي مادّي و برخي غيرمادّي هستند ديدگاههاي مختلفي وجود دارد، خصوصاً در کتابهاي فلسفه و کلام. البته کمتر کسي معتقد است که همهي فرشتگان مادّي هستند. براي مطالعه بيشتر مراجعه کنيد به کتاب «سيري در اسرار فرشتگان با رويکردي قرآني و عرفاني» به قلم محمدزمان رستمي و طاهره آل بويه از محقّقان مرکز فرهنگ و معارف قرآن، که توسّط انتشارات پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي منتشر شده است.

 

[3]. اگر سوال شود خداوند حيات خود را از کجا آورده است پاسخ ميدهيم، به حکم عقل حيات خدا از ذات خودش است و از کسي يا چيزي نگرفته است. توضيح آنکه:  بر اساس دلايل عقلي مانند قاعدة علّت و معلول سلسلهي موجوداتي که بودن و نبودنشان هر دو ممکن است، براي بودن نياز به علّت دارند. حال سلسلهي معلولها از چند حال خارج نيست.

الف) اين سلسله، علّت نخستين و سرسلسلهي بي نياز از علّت دارد.

 ب) اين سلسله علّت نخستين و بي نياز از علّت ندارد.

 اگر سرسلسله و علّت نخستين (که بي نياز از علّت باشد) ندارد، پس اين موجودات چگونه به وجود آمدهاند و چه کسي به آنها حيات داده است. اگر بگوييم آخرين حلقه، حيات خود را از زير مجموعه خود گرفته است!! به اصطلاح دور است و محال. و اگر بگوييم اين سلسله، سر سلسله ندارد و به علّت نخستين ختم نميشود، بلکه تا بينهايت ادامه پيدا کند!  تسلسل ناميده ميشود که اين نيز عقلاً محال است.. (جهت توضيح اين دو اصطلاح  به کتب علم کلام و فلسفه مراجعه شود.)

پس ناچار موجوداتي که بودن و نبودنشان يا حيات داشتن و نداشتنشان هر دو ممکن است، سرسلسله و علّت نخستيني (که بي نياز از علّت باشد) دارند، همان که خدا ناميده ميشود. اين علّت نخستين، وجود و حياتش را از کسي يا چيزي نگرفته، بلکه ذاتي است.

[4]. انسان تا در محدودهي ويژگيهاي انساني باقي مانده است، مرتبهي حيات او پايينتر از حيات فرشتگان است، امّا اگر الهي شود از فرشتگان بالاتر است (که فرشته ره ندارد به مکان آدميت) .

 

[5]. علامه طباطبايي در مباحث مختلف خود به بحث حيات، علم و شعور همهي موجودات تصريح کردهاند، از جمله در ذيل آيه 44 سوره اسراء (ترجمه تفسير الميزان ج 13 ص149- 155).

 

[6]. اطلاعات تکميلي در اين خصوص در کتابهاي اسفار جلدهاي 7،6و8 ، مفاتيح الغيب و شواهد الربوبيه تأليفات ملاصدرا، شرح گلشن راز تأليف علامه طباطبايي و کتاب رحيق مختوم تأليف علامه جوادي آملي قابل دسترس ميباشد.

 

[7]. رعد:13.

 

[8]. برخي فلاسفه مانند ملاصدرا براي اثبات اين مسئله در فلسفه خود دليل عقلي اقامه کردهاند. در صورت تمايل مراجعه شود.

 

[9]. از جمله اين کتابها ميتوان اين کتاب را نام برد: پيامهاي آب نوشته ماسارو ايموتو، ترجمه مهنّا ذبيحي و سيد حسين عمادي از انتشارات نشر و پژوهش دادار.

 

[10]. بوهم با تعجب دريافت که هرگاه الکترونها در پلاسما (گازي است که حاوي الکترونهاي بههمپيوسته و يونهاي مثبت است) قرار ميگرفتند از رفتار فردي دست ميکشيدند و طوري رفتار ميکردند که انگار بخشي از يک کل بزرگتر و ماهيتاً بهمبستهاند و هرچند حرکات فردي آنها تصادفي و بدون ترتيب جلوه ميکرد، امّا بسياري از الکترونها توانستند آثاري توليد کنند که بهطور اعجابآوري سازمانيافته بود. (جهان هولوگرافيک ص 50). بوهم بر اين باور است که الکترون نهتنها ذهنگونه است بلکه هستي بسيار پيچيدهاي هم دارد و بسيار دور از آن تلقّي و برداشتي است که الکترون را نقطهاي ساده و بيساختار ميانگارد. بهرهبري فعّالانهي الکترون و در واقع همه ذرات زير اتمي از اطلاعات، نمودار آن است که قابليت واکنش نشان دادن به معنا، نهتنها مشخصهي آگاهي است که مشخصّهي کلّ جهان مادّي است. (جهان هولوگرافيک، ص 167).

 

[11]. شايد براي تحقّق اين مهم، کافي باشد مدرّس فقط محتواي پاراگراف قبل را (که با عبارت «نتيجه آنکه» شروعشده است) به دانشجويان منتقل نمايد.

 

[12]. قرآن و معارف عقلي، صص 48 و 49.

 

فصل بعد
نقدها و نظرات