تکامل
1401/10/04 15:56فصل قبل
تکامل که امروزه پيشنهاد ميشود بهجاي آن از کلمه تحوّل استفاده گردد (چون گاهي منجر به ارتقاي وضع موجود زنده نميشود) از موضوعات مهم علم زيستشناسي است که در «فلسفهي زيستشناسي[1]» هم مورد بحث قرار ميگيرد. شايد بهطور خلاصه بتوان گفت: منظور از تکامل موجودات زنده، مجموعهي رخدادها و فعل و انفعالاتي است که در عالم جانداران روي ميدهد و ثمرهي نهايي آن موجب پيدايش گونههاي ديگر ميشود.
در نگاه الهي، تکامل يا تحوّلِ طبيعي، مجموعهي رخدادها و فعل و انفعالاتي است که به اذن الهي و تحت ربوبيت خداوند در عالم جانداران روي ميدهد و ثمرهي نهايي آن موجب پيدايش گونههاي ديگر ميشود[2]. بهعبارتديگر خداوند جمعيتها و گونهها را در طي زمان تغيير ميدهد[3]
براي فهم بهتر اين مطلب توجّه به چند نکته لازم است:
نکتهي اول: «خلق کردن» موجودات و «هدايت کردن» آنها دو چيز است و «تکامل همان هدايت است».
هدايت دو معنا دارد: يکي هدايت به معناي راهنمايي بشر از سوي خداوند که بهوسيلهي پيامبران، امامان و کتابهاي آسماني و امور دروني مانند عقل صورت ميگيرد
و به آن هدايت تشريعي ميگويند. در اينجا بههيچوجه چنين هدايتي موردنظر نيست. هدايت ديگر تدبير و ادارهي جهان آفرينش ازجمله طبيعت و موجودات زنده است که به آن هدايت تکويني ميگويند. در اينجا همين هدايت موردنظر است.
«آفريدن» و «هدايت کردن» (يا تدبير کردنِ) مخلوقات، دو مقوله است و قرآن براي آن دو، جايگاه متفاوت قائل شده است. خداوند در سوره طه آيات 49 و 50 از زبان موسي (ع) در جواب فرعون که پرسيد: پروردگار شما کيست؟ ميفرمايد: «رَبُّنا الَّذي اَعطي کُلَّ شَيءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدي؛[4] پروردگار ما آنکسي است که به هر چيزي خلقت خودش را داد (در خلقتش هر چه بايد به او بدهد داد) سپس او را هدايت و رهبري کرد.» « او را هدايت و رهبري کرد»، غير از اصل خلقت است[5].
توضيح آنکه دو نوع مطالعه ما را به خداشناسي ميرساند: 1) مطالعهي ساختمان اشياء و موجودات 2) مطالعهي طرز کار آنها.[6] بهعنوان مثال «سازش با محيط» و «تغيير ساختمان بدن» چيزي غير از نظم ساختمان مادّي بدن است و مربوط به طرز کار آنها ميشود. اين دو اصل (سازش با محيط و تغيير ساختمان بدن) نشان ميدهد که در اين ساختمان بهنوعي از انواع (که حقيقتش هنوز بر ما مجهول است) يک نوع رهبري وجود دارد که اين موجود را بهسوي هدفش رهبري و هدايت ميکند[7].
آن نظرياتي که در زيستشناسي ميگويد تمام سلسلههاي جانداران به يک سلّول منتهي ميشود و تمام حيوانات و گياهان از يک ريشه به وجود آمدهاند؛ اين اصل تکامل است و اصل تکامل، بهترين معرّف اصل هدايت است[8]؛ يعني اين تغييرات هدفمند و غير تصادفي را نيرويي داراي شعور انجام ميدهد که اين نيرو نهايتاً توسّط خداوند هدايت ميشود، پس تکامل همان هدايت الهي است.
براي مطالعه بيشتر
ممکن است اين سؤال مطرح شود که چرا گاهي به نظر ميرسد اين تغيير و تحوّلات در راستاي ارتقاي موجود زنده نيست يا به انقراض آن منجر مي شود؟
در پاسخ بايد گفت: آفرينش همهي موجودات داراي هدفي معقول است. اين هدفمندي اقتضا ميکند بعضي از موجودات دستخوش تغيير و تحوّل شوند يا تا حدّ انقراض پيش روند.
از آنجا که طبق نظريهي تکامل موجودات زنده داراي وجود تدريجي هستند و در طول زمان با تغييراتي مواجه مي شوند، خداوند آنها را به گونهاي آفريده که نهايتاً به مقصدي حکيمانه نايل شوند و مطابق نظام احسن بيشترين خير و کمال از اين موجودات حاصل شود، و در مجموع جهت عمومي هم، پديدههاي هستي رو به رشد و کمال و تعالي است. منظور از هدايت تکويني همين معناست و از اين جهت اين تغييرات هدفمند که در ظاهر، تنزّل محسوب ميشود، با هدايت کلي الهي منافاتي ندارد و حرکت به سوي نقص نيست تا با هدايت الهي که حرکت به سوي کمال است، تناقض داشته باشد، البته بايد در معناي کمال بيشتر دقّت کنيم. براي کمال دو تعريف وجود دارد[9]:
الف) استعدادها و تواناييهاي اوليه اي که در موجودات قرار داده شده است.
ب) رسيدن به مقصد خاصي که در هستي براي يک موجود در نظر گرفته شده است.
آنچه در تغييرات مربوط به موجودات زنده رخ ميدهد، هر دو معنا را شامل ميشود به اين معنا که گاهي تغييرات باعث شکوفا شدن برخي توانمنديهاي جديد است، مانند زماني که يک موجود، پيچيدهتر ميشود. گاهي نيز تغييرات باعث رسيدن موجود به مقصد خاصي ميشود که در هستي براي او در نظر گرفته شده است، مانند زماني که يک موجود، سادهتر ميشود تا بتواند وظيفهاي را که دارد محقّق سازد. [10]
به عنوان مثال: ميتوکندري يکي از اندامکهاي سلّول است که در نظريهي درون همزيستي فرض بر اين است که به عنوان يک سلّول پروکاريوت با سلّول پروتوسل همزيست شده و در طول زمانهاي تکاملي به يک اندامک نيمهمستقل که براي حيات خود به پروتوسل نياز دارد، تبديل شده است. يکي از فرضياتي که در اين نظريه مطرح ميشود اين است که ميتوکندري در ابتدا ژنوم خاص خود را داشته است، ولي در طول زمان به دليل اينکه بعضي از ژنها توسّط ميزبان تأمين شده است و به ژنهاي ميتوکندري نياز نبوده است، اين ژنها از ميتوکندري حذف گرديده است. اين تغيير مثبت که در نگاه ابتدايي نوعي تنزل به نظر ميرسد، همان چيزي است که به آن هدايت الهي ميگوييم.
در همين جا مي توان حرکت يک موجود زنده به سمت انقراض را هم با معناي دوم کمال (رسيدن به مقصد) هماهنگ دانست. در حقيقت هر موجودي در اکوسيستم نقش خاص خود را دارد و هرگاه در اکوسيستم به آن نياز نباشد، حذف ميشود. به بيان ديگر هر موجودي براي هدفي خاص به وجود مي آيد که پس از رسيدن به مقصد خويش کارش به پايان رسيده و منقرض ميشود. اين انقراض در راستاي هدايت کلي الهي بوده و در مواردي زمينهي شکلگيري موجودات پيچيدهتر را هم فراهم ميسازد. مثالي که در اينجا ميتوان زد انقراض دايناسورها در 65 ميليون سال پيش است. بنا بر حدس برخي از دانشمندان سيارکها با نيروي يک ميليارد بار قويتر از بمب منفجر شده در هيروشيما با زمين برخورد کردهاند. بنابرين سنگ و خاک و هرچه در اطراف محل برخورد بوده با قوت و سرعت بسيار زيادي به اتمسفر پرتاب شدند و بر اثر آن سلسله عواملي بهوجود آمد که به بروز زمستان سراسري در زمين منجر شد و بيشتر گونههاي حيات را در طي چند روز نابود ساخت.
اين رويداد وحشتناک چنان تاريکي و زمستان سراسري را بوجود آورد که در نتيجه آن بيش از 70 درصد گونههاي حيات شناختهشده را از بين برد. يک نوع پستاندار کوچک و زرنگي که در آن زمان وجود داشت، توانست با محيط خود را سازگار سازد، امّادايناسورهاي سنگين و بزرگ نتوانستند چنين شرايط دشوار را تحمل کنند و نابودي اين موجودات عظيم الجثه راه را براي گسترش پستانداران و در نتيجه پيدايش انسان در زمين هموار ساخت.
گفتني است خداوند براي هر نوعي از انواع موجودات (که آن را امّت[11] مي نامد) اجل و مدّت معيني مقدر کرده است و ميفرمايد: « لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ؛[12] براي هر امتي اجل (مدّتي معيّن) است»
از اينرو گاهي تحوّل موجودات زنده بهسوي انقراض است و اين مسئله با سنتهاي الهي هماهنگ است.
بنابراين، هدايت الهي متناسب با موجودي که هدايت ميشود و شرايط کلي که در سيستم وجود دارد، بايد تعريف شود. موجود هرچند تنزّل يابد يا منقرض شود در مجموع هماهنگ با هدايت الهي است. از اين نظر کمال را اعم از کمال يک موجود خاص يا کمال کلّ يک سيستم ميتوان در نظر گرفت. يا حتي هدايت را اعمّ از حرکت به سمت پيچيدهتر شدن يا سادهتر شدن دانست؛ يعني شامل موجوداتي که تغيير آنها به سمت سادهتر شدن است، نيز ميشود. از اين رو نميتوان سادهتر شدن يک موجود را «حرکت بهسوي نقص» دانست تا با هدايت الهي که حرکت بهسوي کمال است، تناقض داشته باشد.
نکته دوم: تحوّل و تکاملِ کاملاً تصادفي با عمر کرهي زمين و کيهان سازگار نيست.
اينکه برخي افراد مُلحِد و خداناباور مدّعي هستند تکامل و تحوّل، تصادف محض است و آنقدر، صورتهاي مختلف و محتمل تکرار شده تا نهايتاً چنين موجودات متکاملي به وجود آمدهاند، از چند جهت قابلقبول نيست. يکي آنکه براي تحقّق حيات وجود شرايط مختلفي لازم است که اگر يکي از آنها نباشد حيات به وجود نمي آيد. هرچه تعداد اين شرط ها بيشتر باشد، احتمال پيدايش حيات تصادفي کاهش پيدا ميکند. بر اساس حساب احتمالات، اگر از بين هزاران شرط کشفشده و کشف نشده براي تحقّق حيات، فقط چند شرط را مدّنظر قرار دهيم و از بقيه صرفنظر کنيم، عمر کرهي زمين (تا چه رسد به عمر حيات بر روي کرهي زمين) کفاف آن را نميدهد و اين حقيقت باعث شده است که برخي خداناباوران[13] به نظريهي تکامل ايراد وارد کنند و مدّعي شوند حيات از ساير کرات به زمين آمده است، غافل از آنکه عمر کيهان نيز براي تحقّق اين احتمالات کافي نيست. به اين موضوع در فصل سوم بيشتر پرداختهايم.
نکتهي سوم: نَفْسِ[14] موجود زنده در روند تکامل نقش دارد.
موجود زنده فقط موجود مادّي نيست، بلکه روح (نَفْس[15]) هم دارد و نفس موجود زنده در تکامل او نقش دارد.
براي اثبات وجود روح (نفس) دلايل متعددي اقامه شده است. يکي از دلايل سادهاي که نشان ميدهد انسان مادّهي محض نيست، وجود اميال و احساساتي است که در انسان يافت ميشود و نميتوان براي آن تفسير صرفاً مادّي ارائه کرد. يکي از اين اميال، ميل به کمال و خودشکوفايي در انسان است. اگر انسان چيزي جز عناصر مادّي نيست اين ميل چگونه توضيح داده ميشود؟ دربارهي اثبات روح در چند صفحه آينده بيشتر توضيح داده ميشود.
حتي اگر ژنتيک و توارث در اميالي مانند ميل به خود شکوفايي تأثير داشته باشند، بهتنهايي کافي نيستند، زيرا مادّه (که در نظر مادّيگرايان فاقد هرگونه شعوري است) براي توجيه و توضيح اين امور کفايت نميکند. چگونه يک مادّه فاقد شعور و احساس ميتواند منشأ احساساتي مانند عشق، ميل به زيبايي و عدالتخواهي باشد؟ بنابراين انسان محصول ترکيب تصادفي مواد نيست و داراي روح و بهاصطلاح حکماي اسلامي «نفس» است و جهان علاوه بر بعد مادّي بعد غيرمادّي نيز دارد.
اگر خوب دقّت کنيم سلّول زيگوت (تخم) در طيّ روند تبديلشدن به جنين کامل در مراحلي نياز به تمايز صحيح دارد. پس از يک سري تقسيمات سلّولي، سه لايهي جنيني شروع به شکلگيري ميکند. سپس هرکدام از لايهها با توجّه به اندامي که در آينده شکل خواهد گرفت، مراحل تمايزي خاص خود را دنبال خواهند کرد. مثلاً در هنگام شکلگيري لولهي عصبي سلّولهاي اکتودرم دچار تمايز شده و لوله عصبي را به وجود ميآورند سپس تعدادي از اين سلّولها دچار تمايز مجدد گرديده و قسمتهاي مختلف سيستم عصبي را به وجود ميآورند. در هرکدام از اين مراحل تمايزي جنين بر سر دوراهي ايجاد تمايز يا عدم انجام آن است و اگر انتخاب درست صورت نگيرد، موجب مرگ جنين يا اختلال در مراحل بعدي زندگي ميشود. اين امر نشان ميدهد رشد و نموّ جنيني تحت تدبير نيرويي داراي شعور و در نتيجه غيرمادّي است.
يا مثلاً نحوهي مقابله گياه با بعضي از ويروسها نشاندهندهي ابتکار عمل گياه است. همانطور که ميدانيم فرآيند تداخل RNAi) RNA) يکي از فرآيندهاي تنظيمي سلّولهاي يوکاريوتي است. در اين فرآيند، با استفاده از يک RNA ي راهنما آنزيمهاي برشدهنده به سمت يک مولکول RNA ي مشخص در سلّول هدايت شده و آن مولکول تجزيه و از بين ميرود. يکي از انواع فرآيندهاي تداخل RNA که در يوکاريوتها، بهخصوص در گياهان، از اهميت ويژهاي برخوردار است، فرآيند تداخل RNA به کمک piRNA انجام ميشود که براي حذف RNA هاي حدّ واسط رتروترانسپوزونها و RNA هاي ويروسي مورد استفاده قرار ميگيرد. وقتي ويروسهاي RNA دار وارد گياه ميشوند يکي از راههاي مقابله گياه بهکارگيري piRNA است. piRNA هايي که در اثر ورود ويروس توسّط سلّول گياهي ساخته ميشوند، پس از دورگه شدن با RNA ويروسي باعث حذف آن ميگردند. گياه piRNAي توليدشده را از طريق پلاسمودسمها به همه قسمتهاي خود انتشار ميدهد و به نوعي همه قسمتها را نسبت به آلودگي ويروس مصون مينمايد. در اينجا توجّه به دو نکته جالب است: اولاً بيشتر ويروسهاي گياهان، ويروسهاي RNA دار هستند و ثانياً گياهان برخلاف جانوران عالي سيستم ايمني پيشرفتهاي براي مقابله با ويروس ندارند. از اين رو فرايند تداخل RNA بهصورت بسيار کارآمد موجب مصونيت گياه از ويروس ميشود (ايمني مولکولي).
مثالهاي فوق نمونهاي است از اينکه موجود زنده متناسب با نيازهاي فعلي يا آيندهاش تحوّل و تغيير پيدا ميکند، يعني هدفي را دنبال ميکند و هرگاه سر دوراهي قرار ميگيرد، متناسب با آينده يکراه را انتخاب ميکند. به عبارتي ميتوان گفت: يک موجود زنده در مسير تغيير و تحوّل خود احتمالات متعددي در پيش رو دارد، امّا تغييري را انتخاب ميکند که مناسب نياز فعلي و آينده و تأمينکنندهي هدف خلقت باشد. در اينجا است که ميگوييم: «ابتکار و انتخاب، کار مادّه فاقد شعور نيست. اينکه از ميان چند چيز متساوي آن را که او را به هدف ميرساند انتخاب کند، از ظرفيت و توانايي مادّه محض خارج است[16]».
اين موضوع در تکامل نيز مصداق دارد، بهعنوان مثال براي پيدايش دوزيستان از ماهيها لازم است تغييرات و انتخابهاي طبيعي متعددي اتّفاق افتد. تبديل آبشُش به شش، تغيير تعداد استخوانها و شکل جمجمه و تبديل باله به دست و پا ازجمله اين تغييرات است که هرکدام نيازمند تغييرات جزئيتر ديگري است که بايد بهصورت همزمان رخ دهد، زيرا که انجام يک تغيير بهتنهايي براي ادامهي حيات موجود زنده کافي نيست. بدن موجود زنده چگونه اين تغييرات را انجام ميدهد؟ چگونه از ميان دو گزينه تغيير و عدمتغيير، اولي را انتخاب ميکند؟
همچنين گفته ميشود در صورت استفاده نکردن از يک اندام، آن اندام بهتدريج حذف ميشود. بدون شک اين تغيير و حذف شدن از زماني شروع ميشود. حال سؤال اين است چرا اين عضو شروع ميکند به تغيير کردن و حذف شدن؟ معمولاً جواب داده ميشود: به دليل شرايط محيط و عدم نياز به اين عضو. امّا چرا بدن و عضو شروع ميکنند به تغيير و حذف شدن؟ از کجا ميفهمند که بايد تغيير يا حذف صورت بگيرد؟ واقعيت آن است که در لحظهاي که تغيير يا حذف عضو شروع ميشود، دو فرض متصوّر است: يکي شروع و ديگري عدم شروع. چرا بدن يکي را انتخاب ميکند؟ چرا اين انتخاب با زندگي آينده موجود سازگار است؟ اگر موجود زنده صرفاً بُعد مادّي دارد، اين مادّهاي که شعور ندارد چگونه متوجّه ضرورت اين تغيير يا حذف ميشود؟
اينجا است که گفته ميشود موجود زنده مادّه صرف نيست و از بُعد ديگري برخوردار است که ميتواند انتخاب کند و شرايط را درک کند. اين بُعد همان است که روح يا نفس ناميده ميشود و مانند همه عالم، تحت تدبير خداوند متعال قرار دارد.
ميتوان موضوع را به اين صورت نيز بيان کرد:
-آيا تغييراتي که در روند تکامل موجودات زنده اتفاق ميافتد، تغييراتي هدفمند است يا تصادفي؟ قطعاً هدفمند است.
- به چه دليل اين تغييرات را هدفمند ميدانيم؟ چون اين تغييرات هماهنگ با محيط و حتي نيازهاي آينده است.
-آيا مادّه بدون داشتن روح ميتواند شرايط محيط را درک کند؟ بهعبارتديگر آيا پروتئين، کربوهيدرات، ليپيد و اسيد نوکلئيک که مواد تشکيلدهندهي بدن موجودات زنده هستند، درک دارند و ميتوانند شرايط محيط را تشخيص دهند؟ خير.
پس حال که تغييراتي در روند تکامل موجودات زنده صورت ميگيرد و تصادفي نيست، بلکه هوشمندانه است، معلوم ميشود موجودات زنده علاوه بر بُعد مادّي داراي بُعد غيرمادّي و روح (يا نفس)اند.
نتيجه آنکه نفس گياهي و حيواني واسطهي تکامل و تحوّل هستند و آنچه باعث تغيير و تحوّل ميشود، «نفس گياهي» يا «نفس حيواني» است که در مبحث «مفهوم حيات» توضيح داديم. به قول استاد مطهري: «اين تدبير (و تکامل) از ناحيهي نفس حيوان است؛ آن فرشته تدبير کننده[17] که قرآن ميگويد، همان نفس حيوان است که در يک شعور غيرارادي اين کار هدفمند را انجام ميدهد»[18].
براي مطالعه بيشتر:
راه هاي اثبات روح غيرمادّي:
فيلسوفان الهى در اين زمينه بحثهاى بسيار گستردهاى را مطرح كردهاندچنانکه بيش از ده برهان فلسفى براى اثبات روح و تجرّد آن اقامه شده است كه به عنوان نمونه مىتوان از برهان درك كليات، محال بودن نقش بستن كبير در صغير، رؤياهاى صادقه، احضار ارواح و خوابهاى مغناطيسى نام برد. اينكه آيا اين مباحث و براهين قابل مناقشه و بحث هستند يا نه مسأله ديگرى است، ولى بعضى از براهين آن بسيار متقن و قابل استنادند. اگر بخواهيم مباحث فلسفى وجود و تجرّد روح را عنوان كنيم، خود به گفتارى مستقل و گسترده نيازمند است. از اين رو از توضيح آن صرف نظر مىكنيم و علاقهمندان را به كتابهاي فلسفى مربوط ارجاع مىدهيم ولي به چند دليل به صورت مختصر اشاره مي کنيم:
ثبات شخصيت در عين تغيير بدن:
در اين مطلب جاى شبهه نيست که انسان در همهي لحظات حقيقتى را در درون خود به نام «من» يا «خودم» مشاهده مىکند که اگر دقّت و تعمّق در اين مشاهده بنمايد، يقيناً خواهد ديد که آن چيز، بر خلاف محسوسات مادّى او حقيقتى است که مانند امور جسمانى دستخوش تغيير نميشود(يعني برخلاف اجسام و مواد که بر اثر عوامل مختلف تغيير ميکنند، منِ انسان و حقيقت او ثابت است و تغيير نميکند. من الان همان هستم که ده سال پيش بودم و آن کس که ده سال پيش بود، شخص ديگري نيست) اگر حقيقت انسان مادّي بود بايد تغيير ميکرد. پس عدم تغيير دليل مادّي نبودن حقيقت انسان است.
نداشتن ويژگي هاي مادّه و جسم:
همچنين، «منِ انسان» برخلاف اجسام و امور مادّي قابل تقسيم شدن نيست. (در حالي که مادّه و جسم قابل تقسيم است و اين تقسيمپذيري از ويژگيهاي جداييناپذير مادّه است) و نيز منِ انسان داراي مکان نيست، (در حالي که مادّه و جسم ممکن نيست بدون مکان باشد) خلاصه آنکه انسان با اندکي دقّت مىيابد که آنچه حقيقت اوست، غير اين بدن مادّى است که اعضا و اجزايش محکوم به احکام مادّهاند[19].
برهان هواى طلق:
يكى از استدلالهاى ابوعلى سينا در كتاب «شفا» براى اثبات روح و تجرد آن برهان «هواى طَلق» است.
حاصل گفتهي او چنين است: اگر انسان در محيطى باشد كه اشياء خارجى توجّه او را جلب نكند و موقعيت بدن وى هم به گونهاى نباشد كه موجب توجّه به بدن شود، يعنى گرسنگى، تشنگى، سرما، گرما و درد او را رنج ندهد و هوا نيز كاملاً آرام باشد به گونهاى كه وزش باد هم توجّه او را جلب نكند، در چنين موقعيتى كه به هيچ امر خارجى توجّه ندارد، نفس خود را مىيابد در حالى كه هيچ يك از اندامهاى بدن را نمىيابد و اين دليل بر آن است كه نفس، غير از بدن مادّى است، زيرا اگر يكى بودند يا با هم درك مىشدند يا هيچ يك درك نمىشدند. درك شدن يكى و درك نشدن ديگرى، نشانه تغاير(يک چيز نبودن) اين دو است. فرض اين است كه نورى نيست كه بتابد و چشم آن را ببيند، اصلاً چشم بسته است. گوش هم صدايى را درك نمىكند و ساير حواس هم درك ندارند، هوا نيز آنقدر متعادل است كه انسان احساس سرما و گرما نمىكند، در چنين حالتى كه هيچ حسّى كار نمىكند، آدمى خودش را درك مىكند و «مىيابد» كه «خودش» هست. درك مىكند كه اميدى دارد؛ عشقى دارد؛ ترسى دارد؛ نگرانى دارد؛ آرامشى دارد و... اينها را در خود مىيابد و مىبيند كه هست، پس معلوم مىشود كه «خود انسان» غير از چيزى است كه حواس آن را درك مىكند. اگر «خود انسان» همين بدن بود، درك آن فقط با ديدن يا لمس كردن ممكن بود، امّا در شرايطى كه هيچ حسّى كار نمىكند، نه چشم مىبيند، نه گوش مىشنود و نه ... در عين حال «خود» را مىيابد، اين نشان مىدهد كه حقيقت انسان كه همان «روح» است، چيزى است كه با حسّ درك نمىشود. حسّ، فقط بدن را درك مىكند و بدن غير از آن حقيقت است.
مرگ اختياري:
كسانى كه مراتب سير و سلوك عرفانى را طى كنند، بدن براى آنها حكم لباسى را پيدا مىكند كه مىتوانند آن را خلع كنند؛ يعنى «خود» را از بدن خارج كنند و جدايى «بدن» از «خود» را مشاهده كنند، در حالى كه «خود» اراده و فعّاليت دارند، بدن را كه جداى از «خود» است، نظاره مىكنند. اين حالت را «مرگ اختيارى» مىنامند. اگر وجود چنين حالتى را ولو براى يك نفر (كه طبق نقلهاى مطمئن اتفاق افتاده است) ممكن دانستيم جاى هيچ گونه شك و شبههاى باقى نخواهد گذاشت.
آثار روح از جمله روياهاي صادقه:
راه ديگر براى اثبات روح، آثارى است كه بر وجود روح مترتّب مىشود. شخصى خوابى را مىبيند و در خواب كسى مطلبى را مىگويد كه اصلا در ذهن او نبوده است، وقتى كه بيدار مىشود و تحقيق مىكند مىبيند كه دقيقاً همين گونه است يا كسانى گمشدهاى داشتهاند و مدّتها به دنبال آن مىگشتهاند، ولى موفّق به پيدا كردن او نشدهاند، امّا در خواب نشانى آن گمشده را گرفته و آن را پيدا كردهاند يا اينكه كسى در خواب به شما چيزى را مىگويد و بعد از گذشتِ مثلاً بيست سال آن خواب تحقّق پيدا مىكند. آيا اين فعل و انفعالات مربوط به مادّه است؟ اصلا موضوعاتى از اين قبيل نمىتواند آثار مادّه باشد. مجموعه اينها زمينه را براى استدلال عقلى آماده مىكند و در واقع يك برهان تلفيقى از مقدمات حسّى به ضميمهي احکام کلي عقلى را به دست مىدهد و نتيجهاش اين است كه روح، امرى مادّى نيست[20] .
[1]. فلسفه زيست شناسي، علمي است که مباني متافيزيکي و مباني معرفتشناسي زيست شناسي در آن بحث ميشود. مباني مابعدالطبيعي (متافيزيکي) از جمله اينکه «آيا موجودات زنده فقط از مواد فيزيکي-شيميايي ساخته شدهاند؟ آيا حيات کاملاً غيرمادّي است يا برخي از جوانب آن چنين است؟ آيا تحوّلات موجودات زنده هدف دارد؟» و مباني معرفت شناسي در باره شناخت و مباحثي از اين دست است که «آيا «روش» علوم معرفتبخش است يا خير؟ تفاوتي ميان معرفتشناسي علوم زيستي با علوم فيزيکي وجود دارد يا نه.»
براي روشنتر شدن مرز بين زيستشناسي و فلسفهي زيستشناسي بايد به اين نکته نيز توجّه کرد که علوم معمولاً بر سه اساس تفکيک ميشوند: موضوع، روش و غايت (هدف). زيستشناسي و فلسفهي زيستشناسي از هر سه جهت با هم متفاوتند. موضوع علم زيستشناسي موجودات زنده است، ولي موضوع فلسفهي زيستشناسي، علم زيستشناسي است. روش زيستشناسي بيشتر تجربي است، ولي روش فلسفهي زيستشناسي بيشتر عقلي است. غايت زيستشناسي شناخت جانداران و احياناً کنترل آن به نفع انسان است و غايت فلسفهي زيستشناسي شناخت علم زيست شناسي و احياناً کمک به پيشرفت آن است.(برگرفته از مقاله «اهميّت فلسفهي زيستشناسي با رويکرد تاريخي» از حسن ميانداري. فصلنامه علمي-پژوهشي دانشگاه قم، سال نهم، شماره اول).
[2]. بنابراين در نگاه نويسندگان اين کتاب، تحوّلپذيري و اشتقاق گونهها با وجود خداوند و ربوبيت الهي منافاتي ندارد.
[3]. ناگفته نماند اگر انسان تغييراتي ايجاد ميکند (موجودات تراريخت)، منافاتي با نقش خدا ندارد و علاوه بر آن که نوعي تقليد از خلقت است، استفاده از قوانيني است که خداوند در بطن خلقت قرار داده است.
[4]. طه: 50.
[5]. همچنين در سوره اعلي آيات 1 تا 3 و سوره شعرا آيه 78 متفاوت بودن خلق و هدايت فهميده ميشود.
[6]. برگرفته از کتاب توحيد، استاد مطهري، صص 92 تا 95.
[7]. توحيد، ص 100.
[8].ر.ک: همان، ص114.
[9]. ر.ک: شرح المصطلحات الفلسفية ، ص 320.
[10]. وقتي ما صفتي را با اشياي مختلف ميسنجيم، در مييابيم که ممکن است آن صفت نسبت به بعضي از اشياء کمال و نسبت به بعضي ديگر نقص و کاهش ارزش وجودي باشد، مثلاً شيريني براي خربزه کمال و براي سرکه نقص است. دليل مسئله اين است که هر موجودي ماهيت خاصي دارد که با تجاوز از آن ماهيت، به نوع ديگري مغاير با آن تبديل مي شود. تغيير ماهوي ممکن است همراه با تغيير شکل ملکول ها يا کم و زياد شدن اتمهاي آنها و يا تغييرات عنصري و دروني اتمها و يا تبديل مادّه به انرژي [مانند تبديل مواد راديواکتيو به انرژي] و بالعکس [مانند پديده تبديل فوتون به الکترون و پوزيترون] باشد. از اين رو هر موجودي به صورت طبيعي تنها با پارهاي از اوصاف تناسب دارد و در مواردي رسيدن به کمالي که لازمهي آخرين شکل يک موجود است، مشروط بر محدود شدن کمالات پيشين است، مانند شاخ و برگ زياد درخت ميوهدار که مزاحم ميوه دادن آن درخت است يا چاقي زياد اسب تازي که مانع سرعت و تيزي آن است. براي مطالعه بيشتر ر. ک: به سوي خود سازي، صص138-141.
[11]. . در منطق قرآن فقط به گروههاي انساني واژه امّت اطلاق نميشود بلکه خداوند همهي موجودات زنده را امّت مينامد و ميفرمايد: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ مَّا فَرَّطْنا فِي الْکِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ؛ هيچ جنبندهاي در زمين، و هيچ پرندهاي که با دو بال خود پرواز ميکند، نيست مگر اينکه امتهايي همانند شما هستند. ما هيچچيز را در اين کتاب، فروگذار نکرديم سپس همگي بهسوي پروردگارشان محشور ميگردند.» (انعام:38)
[12]. يونس: 49.
[13]. به عنوان نمونه ميتوان فرد هويل را نام برد که در يکي از پاورقيهاي فصل اول در اين خصوص توضيح داده شده است.
[14]. نفس، مرز بين طبيعت و ماورا طبيعت است. ( صد و ده اشاره، ص65).
[15]. نفس يک نسبتي با طبيعت دارد و يک نسبتي با ماوراء طبيعت، موجوداتِ داراي روح مانند انسان و حيوان مرکّب از نفس و بدن هستند. به همين جهت است که[در کتب فلسفه] بحثِ نفس از طبيعتِ جسم شروع ميشود و به غير مادّي بودن و الهي بودن آن ميرسد... نفس است که بدن را حرکت ميدهد... حکيمان روح انساني را «گوهر روان» و روح حيواني را «جان» تعبير ميکردند. ( صد و ده اشاره، صص70 و 72).
[16]. برگرفته از کتاب توحيد، استاد مطهري، صص 111 و 112.
[17]. فرشته تدبير کننده (مَلَک مُدبِّر) همان است که خداوند در قرآن به آن قسم يادکرده و فرموده است:« والمدبرات امرا؛ سوگند به فرشتگاني که امور را تدبير ميکنند» (نازعات: 5).
[18]. توحيد، ص 99.
[19]. تفسير الميزان، ج 4، ص246.
[20]. به نقل از کتاب پيشنيازهاي مديريت اسلامي، ص 46.