1-6- معماري
1401/08/02 14:38فصل قبل
طبعاً پرچالشترين واژهاي که در اين نوشتار بايد به آن پرداخته شود، واژة «معماري» است و البته چنان که در ادبيات معماري نيز تعاريف مختلف و متنوعي از اين واژه ارائه گرديده، نميتوان ادعا نمود که تکليف اين مفهوم پرچالش در اين وجيزه، يکسره خواهد شد. اما به منظور تعريف چارچوب مشخصي براي مباحث آينده، گريزي از پرداختن به آن نيست.
با وجود آنکه تعاريف مختلفي در مورد معماري ارائه شده اما بسياري از آنها ناظر به اين معنا هستند که معماري به نحوي در رابطه با «فضا» و ساخت و تعريف آنست. به عبارت ديگر معماري بر اساس مباني و معيارهايي که در تعاريف مختلف مدنظر قرار گرفته، بخشي از فضاي لايتناهياي که خداوند آفريده است را متمايز نموده و متشخص مينمايد. اين بخش متمايز و متشخص، مقصودهاي مختلفي در زندگي انسان را تأمين ميکند. بخشي از تفاوتهاي قابل جستجو در تعاريف، به نحوة تعريف و تمايز بخشيدن به چيزي که از آن تعبير به «فضاي معمارانه» ميشود، باز ميگردد. اما در عين حال، بخش عمدهتري از تفاوتها و چالشها به همان مقصودهايي که در پديد آوردن فضاي معماري مستتر هستند بازگشت دارد.
يک ديدگاه، معماري را ظرفي براي زندگي ميداند و ديگري محملي براي تحقق عملکردها؛ ديدگاه ديگري، هدف زيباييشناسانه را در کانون توجه قرار ميدهد و گاه تا جايي پيش ميرود که معماري را «موسيقي منجمد» تعريف ميکند. جدا از اينکه نهايتاً کدام تعريف به حقيقت وجودي معماري نزديکتر است، قدر مسلّم آنست که معماري همواره با حضور و ادراک انسان موضوعيت مييابد و چنان که پيشتر نيز اشاره گرديد، اگر انسان را از فضاي متمايز و محصور، حذف کنيم، آنچه بر جاي ميماند را ضرورتاً نميتوان معماري دانست. بنابراين در وهلة اول بايد معماري را در نوعي تعامل معنادار ميان انسان و فضا جستجو نمود. اگر اين رابطة معنادار بتواند به حدي از غنا، استواري و ژرفا برسد که با ابعاد نهاني وجود انسان ـ که ما از آن به فطرت تعبير ميکنيم ـ زبان گفتگويي باز کند و آن بعد وجودي انسان را مخاطب خويش قرار دهد، شأنيتي فراتر از «فضا» به دست ميآورد که از آن به «مکان»[1] تعبير ميشود. به عبارتي ميتوان، مطلع پيدايش معماري به معناي حقيقي را از اين نقطه دانست.
بر اساس آنچه در مورد مفهوم «انسان» بيان شد، معماري را بايد ظرفي براي تعالي حيات انسان تلقي نمود. اما با توجه به تفاوتهايي که در نوع نگاه به انسان وجود دارد، طبعاً نوع نگاه به ظرف زندگي او نيز مشمول تفاوتهاي چشمگيري خواهد بود. اگر حيات انسان را منحصر در حيات مادي و جسماني (کالبدي) او بدانيم طبيعتاً افق و مباني شکلگيري ظرف نيز صرفاً در حدود ابعاد مادي و جسماني (کالبدي) خواهد بود و نهايتاً با توجه به جنبههاي رواني[2] انسان، ويژگيهاي تعادل، توازن و زيباييِ ديداري و روانشناسانه و امثال آنها را نيز در بر خواهد گرفت. اما اگر ماهيت حقيقي زندگي انسان را معطوف به حيات معنوي و معقول او بدانيم، آنچه به عنوان ظرف اين زندگي تعريف خواهيم نمود، تفاوتهايي ماهوي با آنچه در نگاه مادي و جسماني مدنظر قرار ميگيرد خواهد داشت. لذا در نگاه الهي و توحيدي ـ و حتي در معناي عامتر يعني نگاه فطري به انسان و ابعاد وجودي او ـ معماري بايد ظرفي را پديد آورد که انسان علاوه بر جسم و روان، با روح خود نيز در آن زندگي کند و اين همنشيني بتواند در سير استکمال روحاني او مؤثر واقع شود. اگر جز اين باشد، معماري به حجم انبوهي از مصالح ساختماني که در بهترين حالت، در کالبدي زيبا و استوار با يکديگر ترکيب شدهاند تنزل خواهد يافت و صرفاً محلي براي تنيدن جسم انسان خواهد بود. معمارياي از اين دست، چه بسا از طريق منحصر نمودن توجه به زندگاني مادي، روح او را از صعود به مراتب بالاتر وجودي نيز باز خواهد داشت.
معماري در نگاه الهي و توحيدي، انسان را به تأمل، تفکر و سکوت (إنصات) ناشي از گوش فراداشتن (استماع) فرا ميخواند و از اين رو بسيار نجيب و عفيف است و هيچ نسبتي ميان معماري الهي با خودنمايي، فخرفروشي و تجمل متصور نخواهد بود. معماري در اين نوع نگاه، خود ميتواند «نشانه» باشد و شأنيتي به دست آورد که رو به مرکز دايرة هستي داشته باشد و به طريق اولي، خود نيز ـ به رغم کثرت ذاتي عالم ماده ـ بر مدار وحدت و توحيد سرشته گردد. معماري با ماده ساخته ميشود و بنا به ذات فاني ماده، براي ماندن ساخته نميشود، اما بنا به نسبتي که ميان اين معماري با حقايق ماناي هستي برقرار ميگردد، ماندگار ميشود و دل به مشيت جاري در عالم ميسپارد. معماري در نگاه الهي و فطري، براي انسان ساخته ميشود و با حضور او معنا مييابد و ظرف زندگي او ميگردد، اما انسانمحور[3] نيست؛ با ماده ساخته ميشود ولي ماديگرا[4] نيست. به عملکردها توجه دارد اما عملکردگرا[5] نيست، زيباست اما فرمگرا[6] نيست. اين معماري بدون شعارزدگي با طبيعت مهربان است و آن را مورد استثمار و آلايش قرار نميدهد و آفريدههاي خداوند را محترم ميشمارد... . و نهايتاً اينکه به واسطة نسبت با حقيقت واحد، از نگاهي کلگرا بهرهمند است که آن را واجد نوعي نگاه کلي و جامعنگري مينمايد و از اسارت در بند «ايسم»ها بينياز ميگرداند.
[1]. Place
[2]. Psychology
[3]. Humanist
[4]. Materialist
[5]. Functionalist
[6]. Formalist