4-16- آشنايي با مرمت ابنيه

1401/08/08 10:19
فصل قبل

 

«مرمت» از يک سو مقولهاي کاملاً بومي است و ريشه در سنتهاي سرزميني دارد، اما از سوي ديگر مقولهاي بيروني است که از ديگر حوزههاي جغرافيايي و فرهنگي وارد کشور ما شده است. وجه بومي و سنتي آن به اين دليل که اين دانش همواره در سرزمين ما به صورت مجموعهاي از فنون، دانشها، سنتها و آيينهاي زنده جريان داشته و به شکل کاملاً دروني با معماري ما آميخته بوده است. از اين رو ديرينگي مرمت در سرزمين ما را بايد به اندازة ديرينگي معماري آن دانست.

اما از سوي ديگر، با ظهور مدرنيسم و با ورود به دوران تجددگرايي، مرمت نيز در قالب نگاهي جديد و مدرن مطرح گرديد. اين نگاه جديد ـ همانند نوع نگاه انسان متجدد به ساير مقولات پيرامون ـ نگاهي بيروني[1] بود. اين امر در کنار نگاه تاريخيانگارانه و تجزيهگرايانة بشر معاصر، باعث شد که به تدريج مقولة جداگانهاي از معماري تحت عنوان مرمت و حفاظت ظهور نمايد. با اين وصف، مرمت نيز با وجود آنکه همواره در مقام تعريف، امري «آييني» دانسته ميشود، ليکن از شکل بومي، آييني و سنتي خود خارج شده و در قالب دانشها و روالهاي رسمي و علمي جديد قرار گرفته است.[2] ميتوان ادعا نمود که شکل بومي و سنتي مرمت به واسطة ماهيت آييني و درونفرهنگي آن، به طور ذاتي تا حدود زيادي با اهداف و رويکردهاي طرح جهتگيري الهيِ دروس، همگرا بوده است و تغييرات معاصر باعث شده که از اين ويژگي فاصله بگيرد. بر همين مبنا در ادامه، نکاتي در راستاي تبيين گفتمان کلي اين درس در راستاي طرح جهتگيري الهي ارائه ميشود:

از منظر قرآن و روايات اسلامي، هدف از نگاه به تاريخ و آثار بر جاي مانده از گذشتگان، قبل از هر چيز، عبرت گرفتن و تعميق نگاه انسان مخاطب است. نگاهي که نشان ميدهد گذشتگاني بودهاند که در اين عرصة خاکي آمده و دست به پديد آوردن مصنوعات، ابنيه و شهرها زدهاند، اما لاجرم جهان ماده را ترک گفته و از اين دنياي فاني رخت بر بستهاند. اما در عين حال، مشيت الهي بر اين قرار گرفته که آثار آنها براي آيندگان برجاي بماند تا با ديدن آنها عبرت گرفته و دل به اين دنياي فاني و داراييها و دلبستگيهاي آنها نبندند. مرمت بناها و آثار تاريخي کمک ميکند که اين آثار براي ادوار طولانيتري باقي مانده و در معرض ديدگان عبرتبين آيندگان قرار گيرند.

 بخشي از محتواي اين درس به آسيبشناسي و شناخت عوامل مخل آسيبرسان به بناهاي تاريخي مربوط ميشود. در اين راستا اولين نکته قابل توجه، عملکرد عوامل مختلف فرسايش دهنده در جهان طبيعت است که اصولاً هر موجود مادي را به سمت ميرايي و زوال پيش ميبرد. در اين زمينه به نظر ميرسد که ما در وهلة اول بايد بپذيريم که هيچ عنصر مادي در اين جهان، اليالأبد باقي نخواهد ماند و زوال و فنا در ذات جهان ماده است.[3] در حقيقت مقصود اين است که هدف مرمت، نبرد و فائق آمدن بر طبيعت و عوامل فرسايندة آن نيست، بلکه مرمت به دنبال آنست که با تعامل مناسبتر با طبيعت و عوامل مربوط به آن، عمر آثاري را که واجد ارزش هستند طولانيتر نموده و از زوال سريع آنها جلوگيري نمايد.

 يکي از سؤالات کليدي فراروي درس مرمت، چراييِ ضرورت حفاظت و مرمت بناها و بافتهاي تاريخي است. در اين زمينه، دلايل مختلفي قابل اقامه است که البته با نگرشها و رويکردهاي مختلفي شکل ميگيرند. آنچه در مباني نظري اين نوشتار قابل تأمل است، اينکه صِرف تاريخي بودن و قدمت، ذاتاً براي چيزي ارزش و اهميت ايجاد نميکند. به عبارت ديگر در وهلة اول نميتوان از مؤلفة قدمت و ديرينگي، معياري مستقل و قائم بالذات براي سنجش ارزش و اهميت اثر ساخت. کما اينکه آثار، اتفاقات و پديدههاي بيشماري در گذشتههاي دور يا نزديک بودهاند ولي واجد ارزش حفاظت و مرمت نبودهاند.

آنچه به آثار باقي مانده از گذشتگان، ارزش، اهميت و اعتبار ميبخشد، فرهنگ، باورها، جهانبينيها و ارزش‌‌هايي است که اين آثار با خود در بستر زمان حمل نموده و تا به امروز رساندهاند. البته مقولات تَبَعي مانند هويت، هنر، تمدن و... نيز در وهلة بعد به اثر، ارزش و اعتبار ميدهند و از آن جهت که آثار تاريخي، معدود آثار بر جاي مانده از گذشتگان هستند که محمل انتقال آن ويژگيها و ارزشها واقع شدهاند، لذا واجد ارزش و اهميتاند.

در هر حال، توجه به اينکه معيار ارزش اثر تاريخي، صرفاً به تاريخي بودن و متعلق به گذشته بودن آن نيست و عوامل ديگري به اثر تاريخي، اعتبار حقيقي ميبخشند، نکتهاي است که بايد در تبيين مفهوم اثر تاريخي و معيار ارزشمندي آن مدنظر قرار گيرد. به نظر ميرسد که در جهان مدرن، انقطاع انسان از گذشته و فاصله گرفتن از آن و بروز حس نوستالژي نسبت به مقولات متعلق به گذشته و همچنين رخدادهاي بزرگ و تأثيرگذاري مانند جنگهاي جهاني و از دست رفتن بسياري از مواريث فرهنگي و تاريخي، باعث اهميت يافتن آثار گذشتگان در نزد انسان معاصر گرديده است. اين امر را في الواقع ميتوان علامت مشخصة انقطاع کامل از گذشته و اطلاق صفت تاريخي به پارهاي از پديدهها دانست؛ چنان که در دوران قبل از معاصر کشور ما نيز اصولاً واژة تاريخي کاربرد مشخصي نداشته است.

اساساً تاريخي انگاشتن برخي پديدهها در مقابل ساير پديدههايي که متعلق به امروز و دوران معاصر تلقي ميگردند، متأثر از همان رويکرد ويژة انسان مدرن است. لذا برگرفتن واژگاني از قبيل ابنيه تاريخي يا بافتهاي تاريخي بايد همراه با نوعي خودآگاهي کامل صورت بگيرد؛ به بيان ديگر، بايد در ارائة اين درس، لفظ تاريخي به عنوان يک واژة مصطلح، مسامحتاً پذيرفته شود تا از آفات خاص اين نوع نگاه (تاريخيسازي مدرن) مصون باشد.

با توجه به اينکه معماري واجد سرشتي ناتمام است و با اتمام طراحي يا ساخت پايان نميپذيرد، لذا طبعاً اثر معماري توسط بهرهبرداران و ساير کساني که در آن حضور پيدا ميکنند و نسبت به آن فهم و بازشناسي دارند و به نحوي بر آن تأثير ميگذارند، در بستر زمان تداوم مييابد. در اين راستا مرمت نيز ماهيتاً مقولهاي مجزا از معماري نيست. در واقع يکي از ساحتهاي معماري، مرمت، تعمير و تطويل عمر ابنيه است. بنابراين در واقع ميتوان گفت که پديد آوردن بنا و تعمير و مرمت آن، شؤون مختلفي از يک امر واحد هستند[4].

در حوزة مرمت، ديدگاهها و نظريههاي[5] مختلفي در مورد نحوة مواجهه با آثار و بناهاي تاريخي شکل گرفته است. اين ديدگاهها از عدم هر گونه مداخله در آثار و بناهاي تاريخي شروع ميشوند و تا آزادي نسبتاً زيادي در مداخلات جديد در آثار و بناها ادامه مييابند. در اين ميان، بناها و آثار تاريخي ما در بستر نگاه معمارانة ويژهاي پديد آمده و سنتهاي مخصوص به خود را داشتهاند. به نظر ميرسد که پيرو وحدتي که ميان معماري و مرمت در بند پيشين مطرح گرديد، مرمت در منظر ما بايد از همان سرشت ويژة معماري ما در ادوار گذشته پيروي نمايد و شخصيتي متحد با اثر تاريخي ارائه نمايد. اين امر مستلزم شناخت سرشت اصيل بناهاي تاريخي ايران خواهد بود.[6]

مرمت در ذات خود، متضمن «حفاظت» از آثاري است که ديگران پديد آوردهاند و مرمت ابنيه و بافتهاي تاريخي، تعمير و تطويل عمرِ ساختههاي دست ديگران را در بردارد؛ بنابراين ذاتاً و ماهيتاً مقولهاي اخلاقي و عرصهاي فارغ از خودنمايي است و از اين رو بايد اين معنا در فحواي تدريس استاد و گفتار، حرکات و سکنات و منش شخصي او نيز نمودار گردد. استادکاران و مرمتگران سنتي ما نيز عموماً از خودنمايي برحذر بودهاند و همواره با روحية تواضع و فروتني ويژه، سراغ آثار به جاي مانده از گذشتگان ميرفتهاند. درس مرمت بايد بتواند بصورت بطئي و غير مستقيم چنين روحيهاي را به دانشجو القا نمايد.

درس گرفتن از طبيعت و جهان مخلوق خداوند از يک سو و نيز برقراري تناظري معنادار ميان مرمت بناهاي تاريخي و طبابت در مورد موجودات زنده و به ويژه انسان از ديگر سو، يکي از موضوعات مهمي است که با نگاه حکيمانه نسبت به ماهيت و چگونگي رفع دردها و بيماريهاي انسان و ديگر موجودات زنده ميتواند، نگاه ويژهاي به مرمتگر دهد. خصوصاً نحوة محافظت از موجوديت و حيات موجودات زنده و نيز نحوة تمهيد ويژگيهايي در بدن انسان و ديگر موجودات که ميتواند در صورت بروز آسيب، در روند «خودترميمي»[7] قرار گيرد، از نکات مهم در اين راستا ميباشد.

همچنان که انسان داراي مراتبي از وجود مانند جسم، روان و روح است، ميتوان بنا را نيز داراي مراتبي متناظر با آن دانست. پزشکي و مرمت در وهلة اول، متعرض وجه جسماني و کالبدي ميشوند اما بايد توجه داشت که ـ همچنان که نزد حکيمان قديم نيز رايج بوده ـ بيماريهاي جسمي در بسياري موارد ريشه در بيماريهاي رواني و روحي دارند. بحث دربارة اينکه متناظر با روان و روح در وجود انسان، در بناهاي تاريخي دقيقاً چه چيزهايي ميتوانند قرار بگيرند از حوصله اين بحث خارج است. اما به نظر ميرسد که انسانها، رفتارها و جريان حياتي که در بنا وجود داشته، در واقع وجوه غيرکالبدي اثر هستند که مرمت بنا بدون توجه به آنها ابتر خواهد بود.

به طور مشخص احياي بناي تاريخي را ميتوان نوعي دميدن مجدد روح و جريان زندگي در اثر دانست که معمولاً از طريق اعطاي کاربري و برگرداندن جريان فعاليت و زندگي به بنا محقق ميگردد؛ جريان حياتي که در تناسب ذاتي با بدن (کالبد) بنا و اقتضائات آن نيز باشد و در کوتاهمدت يا بلندمدت، باعث آسيب، تحريف يا استحالة اثر از ذات و جوهرة اصيل آن نگردد.[8]

نگرشي که در مقولة مرمت بناها طرح گرديد، در مقياس بافتهاي تاريخي نيز موضوعيت دارد. ضمن اينکه بافتهاي تاريخي به دليل تبلور بارز ابعاد فراکالبدي نظير ابعاد اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي و...، موضوعاتي را پيش روي مخاطب قرار ميدهند که در نگرش مدنظر اين نوشتار ميتواند به صورت متفاوت از آنچه در نگاه رايج به آن پرداخته ميشود، مورد تأمل قرار گيرد.

در نهايت اينکه عرصة مرمت، عرصة بازشناسي، بازيابي و احياي مجدد بسياري از هنرها، فنون و دانشهاي بومي است. اين يک فرصت استثنايي براي بازيابي بسياري از فنون و هنرهاي از ياد رفته است که ميتواند در نوع خود به «تداوم»[9] و برقراري پيوندهاي مناسبي با معماري اصيل گذشته کمک کند. اين شناخت از مقياس کلان (شهر، آبادي و بافت) تا خردترين مقياسها (جزئيات، مصالح و ظرايف) قابل گسترش و تعميق است. علاوه بر احياي فنون و تکنيکها، در ساية نگاه اصولي به مرمت، بسياري از نگرشها، آيينها و سنتهاي اصيل نيز امکان بازشناسي، بازيابي و بازآفريني را به دست ميآورند که اينها نيز به نوبة خود، دستاوردهاي بزرگي به شمار ميآيند.

 

 


[1]. Subjective

 

[2]. در اينجا مقصود، همان علوم پوزيتيويستي و دانش تحصّلي جديد است که طبعاً تأثيرات خاص خود را نيز بر نحوة نگاه به آثار تاريخي ـ اعم از آثار ملموس و ناملموس ـ و چگونگي تقرب به حفاظت از آنها نيز خواهد داشت.

 

[3]. اشاره به آيه شريفه «کل من عليها فان * و يبقي وجه ربک ذوالجلال و الاکرام؛ هرکه روي زمين است دستخوش مرگ و فناست * و [تنها] خداي باجلال و عظمت باقي ميماند» (الرحمن، 26 و 27).

هر آنکس که روي زمين پابجاست                     سرانجام او نيستي و فناست

خداوند با مجـــد صاحب جــلال                     بود زنده هرگــز نيابد زوال

 

[4]. برگرفته از آراء و انديشههاي کريستين نوربرگ شولتز.

 

[5]. Doctorine

 

[6]. در اين راستا اشاره به اين نکته خالي از لطف نيست که دين در متن جامعه ما هنوز پديدهاي ساري و جاريست و همچنان با آن زندگي ميکنيم. بنابراين دين و مقولات ديني در نزد ما به پديدهاي فرهنگي- تاريخي و مردمشناسانه مبدل نشده است. لذا نگاه دروني، زنده و پويا به مقولات ديني، مذهبي و آيينهاي مرتبط با آن، در روند مرمت و حفاظت بافتها و بناهاي تاريخي يک ضرورت اجتنابناپذير خواهد بود. اين امر رويکرد ما به نحوة مواجهه و حفاظت از بناها، آئينها و رخدادهاي فرهنگيمان را از رويکردهاي رايجي که به طور معمول نسبت به بسياري از آثار، ابنيه، آئينها و خردهفرهنگهاي ديگر نقاط جهان وجود دارد، متمايز ميکند (نمونه: نماز جماعت، روزه، مراسم احيا، آئينهاي سوگواري محرم و...).

 

[7]. Self-healing

 

[8]. اشاره به اين نکته که به واسطة تغيير در بسياري از رفتارها، کالبدها نيز به نحوي از کارايي خود ساقط شده و موضوعيت مرمت به شکل امروز مطرح گرديده وگرنه مردم در شکل سنتي خود به طور معمول، هم زندگي ميکردند و هم خانههاي خود را مرمت ميکردند. احياء نيز بايد به شکلي متناسب با اقتضائات و سرشت بناي اصيل و با لحاظ نمودن رفتارهاي اصيل آنها اتفاق بيفتد.

 

[9]. Continuity

 

فصل بعد
نقدها و نظرات